کارگر زندانی، زندانی سیاسی آزاد باید گرد

#سرنگونی
Канал
Политика
Новости и СМИ
Социальные сети
Запрещенный контент
Персидский
Логотип телеграм канала کارگر زندانی، زندانی سیاسی آزاد باید گرد
@behnimaПродвигать
1,56 тыс.
подписчиков
18,1 тыс.
фото
18,1 тыс.
видео
18,4 тыс.
ссылок
https://t.center/behnima ارتباط با ادمین @BEH_Naam23
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شب گذشته، جمعی از ایرانیان مقیم مونترال کانادا ( حلقه اتحاد جوانان ایران) با حضور در راهپیمایی روز جهانی زن صدای فعالان و زنان موثر ایران را که برخی در زندان‌ها و برخی به مهاجرت از وطن مجبور شده‌اند و بسیاری نیز خونشان به زمین ریخته شده است را به گوش همشهریان خود رساندند.
#زن_زندگی_آزادی
#روز_جهانی_زن
#سرنگونی_جمهوری_اسلامی
#اعتصابات_سراسری
📌اسامی برخی بانکها که شاه دزدیهای خود را در آنها گذاشته است  که در وصیت‌نامه شاه اسامی ۴ بانک قید شده است :‌

1️⃣بانک چیس مانهاتن (Chase Bank)
2️⃣یونیون بانک سوئیس (Union Bank)
3️⃣بانک کردیت سوییس (Credit Suisse Group AG)
  4️⃣بانک گوتزویلر

#پهلوی_رو_بشناس #ایران #پهلوی_شیاد #تهران #گرانی #فقر #سرنگونی #خامنه_ای_دیکتاتور #رضا_تفرقه
کارگر زندانی، زندانی سیاسی آزاد باید گرد
Photo
زنده باد فاتحان ایستاده!

👈پست اینستاگرامی #سپیده_رشنو: با سامان داشتیم می‌زدیم‌ بیرون که راه بیفتیم سمت خرم‌آباد. سامان گفت : «پس شال نمیاری؟» گفتم نه. گفت: «اون‌جا تهران نیست، ایرج (پدرم) قاطی می‌کنه، با دلخوری میندازی سرت.» با نیشِ بازی گفتم «زن، زندگی، آزادی» که فقط برای تهران نیست. گفت: «مِه کاری وات نارم، خوت دونی و ایرج.» بعد از یازده ماه داشتم می‌رفتم خانهٔ پدری. چرا یازده ماه؟ چند ماهیش آن روزهای قبل از خبرِ تعلیقِ دانشگاه بود. ایرج فکر می‌کرد دخترش سرش را زیر انداخته، توی تهران روسری سر می‌کند و دارد درسش را می‌خواند. اصلاً به همین خاطر بود که با برگشتن به تهران بعد بازداشت اول موافقت کرده‌بود. که دخترش نه تنها سر نکرده‌بود، قید دانشگاه و درس خواندن را هم زده‌بود و آن حالت قهریِ خانواده را هم به جان خریده‌بود. بخش دومِ این یازده ماه برمی‌گردد به پروند‌ه‌‌ی دومی که فی‌الفور بعد از خبر تعلیق دانشگاه ساخته‌شد و ممنوع‌الخروجی از تهران تا حالا. شب رسیدیم. پدرم حمام بود. چند بار رفتم جلوی درِ حمام صداش کردم. ادای پشه‌ی توی مهمونی را درآوردم که: «ایرج... ایرج... » جواب نداد. بعد یازده ماه هم‌چنان قهر بود. خونم تلخ شد و انگار که از آن خونِ تلخ به اندازهٔ بُزاقی نشت کرد توی دهانم که نمی‌شد قورتش داد. سامان توی اتاق‌خواب نشسته‌بود و مادرم جلوی تلویزیون. هر دو سکوت کرده‌بودند. از حمام که آمد بیرون پریدم و با همان لختی، پوستِ خیسش را بغل کردم. لاغریِ میانسالی نشست توی بغلم.‌ ریش‌های سیاهِ حنا هندی گذاشته‌اش و کله‌ی سفیدش از هفت فرسخی داد می‌زد که هم‌چنان زندگی را دوست دارد و نمی‌خواهد سفیدیِ سال‌های زحمت از سر تا ریشش بنشیند. یک سال دوری و دلتنگی و رفتن توی نقشِ پشه، نیشش را باز کرد. راند اول به خیر گذشت. یعنی اصلاً نفهمیده بود کله‌ی من تهران تا خرم‌آباد را چه شکلی آمده. عصبانیتِ تا این‌جاش هم برای همهٔ تیترهایی بود که در شبکه‌ها دیده‌بود یا چیزهایی که مادرم ازش قایم کرده‌بود و از دهن همسایه و آشنا شنیده‌بود. فرداش از خانه می‌زدیم بیرون که برویم خانه‌ی مادربزرگم که توی روستا بود. مادرم گفت: «هوا سرده، یک کلاهی بپوش که سرما نخوری.» گردن کج کردم و خندیدم که نترس ملوک، چیزی نمی‌شه. رفتیم خانه‌ی مادربزرگم. همسایه‌‌ها با دهان باز و بعضاً لبخند زُل می‌زدند. کمی توی تخمِ چشمِ روستا چرخیدیم، به مادربزرگ سری زدیم و برگشتیم. برگشتیم و پدرم دم خانه بود. داشت با ماسه و شن و بیل ور می‌رفت. به رد چشمش که خوردیم، چشم تنگ کرد و نگاه تیز. عصبانیت دهانش را خط صافی بدل کرده‌بود. سوت راند سخت زده‌شد. داد زد سر مادرم که تو بلد نیستی به بچه‌ات بگی چطور لباس بپوشه؟ گفتم به خودم بگو. دوباره رو به مادرم داد زد یعنی تو نمی‌فهمی این‌جا روستاست و ما آبرو داریم؟ دو نفر از همسایه‌ها روی پشت‌بام بودند و شاهد دعوا. گفتم چرا به خودم نمی‌گی؟ بابام یک تهدیدی کرد رو به مادرم که بهش بگو یک چیزی بندازه روی سرش. ایرجِ شاکی بود. دوباره پشه شدم تا قبح دعوا بریزد و بقیهٔ سکانس دعوا توی خانه اکشن بخورد. شب هم قهر بود. هم با من، هم با مادرم. یک بار دیگر هم دعوا شد، بحث شد اما چیزی برای همیشه عوض شده‌بود. پذیرفته؟ نمی‌دانم. ولی دیگر می‌داند که چیزی نمی‌تواند جلوی من را بگیرد. این‌جا «دست‌به‌زانو»ست. ساد‌ه‌ روستایی در ده کیلومتریِ مرکز شهر خرم‌آباد. جایی که در مدرسهٔ دو کلاسه‌اش اولین اِنشایم را خواندم. جایی که تونلِ حجاب‌بان ندارد اما مرد‌ها و حتی خود زن‌ها، به سفت روسری‌ بستنِ زن‌ها عادت کرده‌اند. شبیه مادرم که می‌گوید احساس می‌کنم لختم. می‌گویم اولش همین‌طوری است. آدم احساس می‌کند پوست سرش باد می‌خورد بعد کم کم عادت می‌کنی. کاش مردهای همین روستا یک روز روسروی بپوشند تا شاخ دربیاورند که چرا این پارچه باید دور سرشان باشد. این‌جا دست به زانوست و گل‌افشانِ پنجم همان کوچه‌ایست که زن ۲۳ ساله‌‌ای در تاریکیِ شب با عرقِ سردی پشت گردنش از آن دوید برای آینده‌ای که یک مِه غلیظ بود. دوید برای سرزمینِ مقدسِ فردیت. که یا باید می‌ماند و تبدیل به هیئتِ زندگیِ از دست رفته‌ی غم‌انگیزی می‌شد یا می‌رفت برای زندگی و همه‌ی خسارتِ رفتن را به جان می‌خرید. این‌جا همان کوچه است و حالا زنی ۲۹ ساله بازگشته با حقیقتی که دیگر نمی‌خواهد از کسی پنهانش کند. بی این که بدود، بی این که فرار کند و بی این که بیمِ روبرو شدن داشته باشد. بازگشته تا بر چهرهٔ زادگاهش، بر چهره‌ی روستا بنویسد زنده‌باد همه‌ی سدهایی که شکستند و زنده‌باد همه‌ی سد شکنان. بنویسد زنده باد فاتحانِ ایستاده بر سدها، زنده‌باد ویداها...

#ژن_ژیان_ئازادی
#زن_زندگی_آزادی
#زن_انقلاب_رهایی
#رهایی_زن_رهایی_جامعه
#سرنگونی_انقلابی
یکشنبه ۲۵ تیر ماه،
جمعی از زنان رشت با در دست داشتن دستبند دادخواهی در پارک توحید این شهر، با نصب تصاویر تعدادی از کشته‌شدگان گیلانی #قیام_ژینا (#زن_زندگی_آزادی#آبان_خونین_۹۸ و #اعتراضات_۸۸ در همبستگی با خانواده‌های دادخواه اعلام کردند که تا #سرنگونی ماشین کشتار جمهوری اسلامی، دست از مبارزه بر نخواهند داشت. https://t.center/behnima
Forwarded from DidgahTV
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"از زندان نترسید، از زنده بودن و بی تفاوت بودن بترسید".

سخنان #عباس_شریفی از زندان

" بین روزهای سخت و آدمهای سخت، این آدمهای سخت هستند که میمانند. این روزها روزهای سختیه، ولی تمام میشه، ما سر سختیم ".

۲۶ آذر زندان تیرکلای ساری

#مهسا_امینی
#سرنگونی_تنها_راه_رهایی
#شجاعت_را_تکثیر_کنیم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مادر #زینب_جلالیان زندانی سیاسی میگوید:
“پانزده سال است دخترم را ندیدەام"

این کلیپ زیرنویس دارد و ترجمه صحبتهای او را میتوانید بخوانید که این مادر رنجدیده چه میگوید. هر چند حتی بدون ترجمه صحبتهایش میتوان از چهره این مادر، صدایش و عکس دخترش که در دست گرفته درد این مادر را حس کرد.
زینب را حتی از حق درمان و مرخصی محروم کرده اند. فقط مجسم کنید این مادر چه دردی را هر روز و دقیقه تحمل میکند.

#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
#سرنگونی_رژیم_اسلامی
#دادخواهان_دربند
#معلم_زندانی
#اعتراضات_سراسری

https://t.center/behnima