بریده‌ها و براده‌ها

#یادداشت
Канал
Блоги
Новости и СМИ
Образование
Психология
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала بریده‌ها و براده‌ها
@bbtodayПродвигать
7,84 тыс.
подписчиков
19,9 тыс.
фото
6,22 тыс.
видео
44,5 тыс.
ссылок
you are not what you write but what you have read. رویکرد اینجا توجه به مطالب و منابع مختلف است بازنشر مطالب به معنی تایید و موافقت یا رد و مخالفت نیست! https://t.me/joinchat/AAAAAEBnmoBl2bDScG2hOQ تماس:
Forwarded from هم‌میهن
دوباره مجرم شدم

#یادداشت | الهه ابراهیمی؛ دبیر گروه خبر

🔹تصور کنید در ابتدای یک روز آلوده، در یکی از معابر شهر تهران در حال رانندگی با حجاب کامل هستید که ناگاه متوجه حضور یک ماشین شخصی که دو مرد در آن نشسته‌اند می‌شوید که سعی دارد به نحوی مانع حرکت شما شود. اشخاص داخل ماشین کاملاً لباس‌شخصی به تن دارند و مدام با ایما و اشاره حرف‌هایی را به زبان می‌آورند. سرنشین کنار راننده برای متوجه کردن شما، بی‌سیم را بالا ببرد و راننده نیز فریاد بزند، «دور بزن، دور بزن». در نهایت نیز مجبور به دور زدن شوی و سرنشین کنار راننده که مشخص نیست کیست، پیاده شود و مدارک خودرو را درخواست کند. عکس‌العمل‌تان در مواجهه با این شرایط چه خواهد بود؟

🔹این داستان آغاز روز گذشته من است؛ در مسیر رفتن به محل کار صبح‌ام بودم و تنها واکنشم این بود که از آن فرد بپرسم شما که هستید و من چرا باید مدارک ماشینم را تحویل بدهم؟ پاسخ بدون هیچ توضیحی تنها با یک حرکت داده شد. مردی که کاپشن مشکی داشت، اسلحه کمری خود را نشان داد و من متوجه شدم یک جایی از لباس او برچسبِ نام دارد. کارت ماشینم را گرفت و گفت: «ماشین‌تان توقیف است و باید به همراه ماشین با ما به کلانتری برای بررسی موضوعی بیایید.» هنوز گیج بودم که چه کرده‌ام که علاوه بر توقیف ماشین، برای توضیحات نیز باید به کلانتری بروم؟

🔹فهمیدم بله برای بار دوم ماشینم برای حجاب توقیف شده است و جای نگرانی نیست. اما توقیف ماشین با این شیوه شوکه‌کننده بود.

🔹بگذارید مردم شما را حامیان خود بدانند که به آنها امنیت می‌دهید نه اینکه خود امنیت مردم را زیر سوال ببرید. من یک شهروندم که حجاب خود را در خودرو رعایت می‌کنم و نمی‌دانم گزارش‌هایی که منجر به توقیف خودرو شد تا چه میزان از صحت برخوردار است اما خواهش جدی‌ام این است که لطفاً تصمیم‌گیران برای اجرای قوانین،‌ در برابر فساد و دست‌درازی مدیران ارشد و میانی و پایین در دستگاه‌های دولتی و نظارتی نیز به همین میزان جدی و مصر باشند تا شاید در این شرایط بتوانیم از سد بسیاری از مشکلات کنونی به سلامت عبور کنیم.

B2n.ir/z97426
@hammihanonline
#یادداشت_روز

🔸سواد اجتماعی

فریبا نظری

سازمان ملل در دهه دوم قرن ۲۱، برای سومین ‌بار در مفهوم سواد تغییر ایجاد کرد. در این تعریف سوم کلاً ماهیت سواد تغییر یافت. مهارت‌هایی اعلام شد که داشتن این توانایی‌ها و مهارت‌ها مصداق باسواد بودن قرار گرفت. این مهارت‌ها عبارت‌اند از:
۱- سواد عاطفی: توانایی برقراری روابط عاطفی با خانواده و دوستان
۲- سواد ارتباطی: توانایی برقراری ارتباط مناسب با دیگران و دانستن آداب اجتماعی
۳- سواد مالی: توانایی مدیریت مالی خانواده، دانستن روش‌های پس‌انداز و توازن دخل‌وخرج
۴- سواد رسانه‌ای: این‌که فرد بداند کدام رسانه معتبر و کدام نامعتبر است.
۵- سواد تربیتی: توانایی تربیت فرزندان به نحو شایسته
۶- سواد رایانه‌ای: دانستن مهارت‌های راهبری رایانه


ادامه این یادداشت را روی وب سایت انجمن جامعه شناسی ایران بخوانید.

@iran_sociology
#انجمن_جامعه_شناسی_ایران
#یادداشت

🔺 سرقت روسیه از ایران در قرن ۱۸: بازخوانی نامه‌‌ای منتشرنشده از کریم خان زند 🔺

در
دهه ۱۷۶۰ میلادی «کریم خان» پادشاه ایران و سرسلسله زندیه نامه‌ای به «کاترین دوم» ملکه امپراتوری روسیه می‌نویسد و کلمه به کلمه به کاتب املا می‌کند که پس از تقدیم فقرات متمادی «شرایف تحیات مشکینه النفحات» و «هدیه لطایف تسلیمات عنبرین الفوحات» به «مجلس اعلای علیا حضرت قمر طلعت برجیس سعادت… جمشید حشمت فریدون شوکت… دره‌ی یکتای صدف خلافت… بلقیس منزله محجوبه حجاب عصمت و مخدره مکرمه مستوره نقاب عفت… ایمپراطوریجه عظما لازالت ایام سلطتها و شکوتها و جعل عواقب الامور خیرها» الی آخر، تقاضا می‌شود مبلغ ۱۴ هزار تومان مسکوکاتی که مقامات روسیه در آستراخان از «حاجی محمد شفیع» ضبط کرده‌اند عودت داده شود.

برای مطالعه متن کامل یادداشت به این لینک مراجعه نمایید.


📌مرکز و کتابخانه مطالعات اسلامی به زبان‌های اروپایی
@islamicstudies
#یادداشت

🔻علامت سوال‌های «کار داوطلبانه»

✍️ شیما وزوایی

◇ گروهی جوان از دانشجویان یک کشور اروپایی مبلغی را به یک سازمان غیرانتفاعی پرداخته‌اند تا تابستان را در یکی از روستاهای کشور هند به «کار داوطلبانه» بپردازند.

◇وظیفه آنها جمع‌آوری زباله از محیط زیست و گذراندن وقت با مردم محلی و آموزش کودکان است.

◇دیدن آنها در حین کار، چشم‌های آبی و موهای بور آنها، تی‌شرت‌های هماهنگ و کیسه‌های زباله بزرگ در دستانشان توجه هرکسی را جلب می‌کند.

◇ کمی آنطرف‌تر مردم محلی زباله‌هایشان را روی زمین می‌ریزند، رودخانه پر از پلاستیک‌های شهری است، قطاری در ایستگاه زباله‌ها را در زمین سبز روستا رها می‌کند، و کودکان محلی که با توریست-داوطلب‌های مهربان جور شده‌اند، خبر ندارند که فردا باز هم تنها و بدون معلم خواهند بود.

◇ تابستان آینده وب‌سایت دانشگاه عکس‌های خندان دانشجویان و گزارش‌های تاثیرگذار و الهام‌بخش از کار داوطلبانه برای توسعه پایدار در روستاهای هند را منتشر می‌کند و گروه دیگری از داوطلبان دوباره به جامعه محلی‌ای که با آن بیگانه هستند سفر می‌کنند و این روش همچنان تکرار می‌شود. اینجا چیزی تغییر نمی‌کند، حداقل نه به دست داوطلبان. آنچه هم که تغییر کند پایدار نیست.تصویری که در بالا توصیف کردم نه تصویری افراطی و دور از واقعیت است، و نه فقط در جوامع غربی که کار داوطلبانه در آنها ساختارمند است؛ رخ می‌دهد؛ بلکه در جاهای دیگر هم بیش و کم همین رویه وجود دارد.

◇ دوستان و همکارانم در حوزه فعالیت‌های اجتماعی و سازمان‌های مردم‌نهاد به من خرده می‌گیرند که بیش از اندازه نگاه انتقادی دارم و راه حلی برای بهتر شدن شرایط ارائه نمی‌دهم. پاسخ من همیشه این بوده که ما بیشتر از همیشه به نقد از درون نیاز داریم و خودمان باید خودمان را مورد نقد قرار دهیم. نقد شاید همیشه پاسخ و راه‌حل به همراه ندارد. اما قطعا نقد کمک می‌کند پرسش‌های درست را مطرح کنیم. امروز حوزه کار داوطلبانه بیشتر از گذشته نیازمند پرسشگری است.

◇ به طور کلی، در کار داوطلبانه و فعالیت اجتماعی، هرچه تفاوت‌های طبقاتی، قومیتی، فرهنگی و اجتماعی میان ارائه‌دهندگان خدمت و دریافت‌کنندگان خدمت بیشتر می‌شود، چالش‌های داوطلبی نیز بیشتر است. در جامعه ما نیز شکاف فقر و نابرابری، جنسیت و دسترسی به توسعه و منابع به شدت افزاینده است و «کار داوطلبانه» که از سویی سرگرم‌کننده و توانمندکننده است و از سوی دیگر بار گناه را از شانه‌هایمان خالی می‌کند هرروز بیشتر مُد می‌شود.

◇با خواندن گزارش نشست «روستاتیش» درباره فرصت‌ها و چالش‌های فعالیت‌های داوطلبانه به این فکر می‌کنم که برخی فعالان اجتماعی و سازمان‌های مردم‌نهاد به درستی به رویکردهای مشارکتی و جمعی روی آورده‌اند و در تلاش هستند تا دوگانه خدمت‌دهنده/خدمت‌گیرنده را بشکنند.

◇فعالان محلی نیز دست به کار شده‌اند و نسبت به این مسئله آگاهی دارند و همزمان می‌توانند با تعریف کردن وظایف برای کار داوطلبانه و آموزش صحیح داوطلبان برای رفتار و ارتباط با جوامع محلی بتوانند از ظرفیت و مهارت نیروهای داوطلب استفاده کنند. برخی سازمان‌ها هم دست به پژوهش زده‌اند و نتایج مهمی را کسب کردند که باید به آنها توجه شود. مثلا، چرا «زنان طبقه متوسط خانه‌دار» از مهم‌ترین گروه‌های داوطلب در سازمان‌های مردم‌نهاد هستند؟ برگزاری نشست‌هایی از این دسته مهم است و باید فراتر از تصویرها و کلیپ‌ها و بروشورها جدی گرفته شوند. ما نیازمند گفت‌وگو و جدل صادقانه هستیم. در این گفت‌وگوها باید از دوگانه نجات‌دهنده/نجات‌داده شده عبور کرد و تمامی ذینفعان و فعالان محلی و اجتماعی حضور داشته باشند.

◇وقتی حوزه‌ای (چه اجتماعی چه فناوری و چه فرهنگی) به سرعت در حال تغییر است، باید در آن از هر قطعیتی دوری کرد. به جای آن باید پرسید و پرسید و پرسید. کدام گروه‌ها از کار داوطلبانه بیشترین نفع را خواهند برد؟ آیا نتایج کار داوطلبانه پایدار است؟ داوطلبان چه وظایف و حقوقی دارند؟ صدای کدام گروه‌ها شنیده نمی‌شود؟ آیا کار داوطلبانه لزوما بدون دستمزد است؟ آیا اعضا جوامع محلی هم به اندازه داوطلبان «احساس خوب» دارند؟
🔷🔸دفاع از استقلال دانشگاه به عنوان دستاورد یک تاریخ  مبارزاتی

🖋سارا شریعتی

🔹شصت و نهمین سالگرد ۱۶ آذر ۱۳۳۲، روز دانشجو را در حالی گرامی میداریم که دانشگاه در یکی از آسیب‌پذیرترین دوران‌های تاریخ خویش به‌سر می برد. از دوره‌ی "دانشگاه مبدا همه‌ی تحولات یک کشور" است، به شرایطی رسیده‌ایم که محدودسازی و مداخلات وسیع سیاسی، فضای این نهاد مستقل علم و فرهنگ را به‌شدت ملتهب و تحریک‌پذیر کرده است. احضار، بازداشت یا مشروط کردن دانشجویان به‌دلایل سیاسی که در تاریخ دانشگاه پُرسابقه است، با موارد کم‌‌سابقه‌تری چون ممنوع‌الخروج و ممنوع‌الورود کردن دانشجویان، حضور لباس شخصی‌ها در صحن دانشگاه، استفاده از نیروهای ناآشنا در حراست، ناامنی خوابگاه‌ها و محرومیت  ناگهانی از خدمات دانشجویی (خوابگاه و غذاخوری و...) همراه شده و به این همه، تعلیق یا اخراج شماری از اساتید به‌دلایل غیرعلمی نیز افزوده شده است (به‌عنوان نمونه دکتر حسین مصباحیان، دکتر محمد راغب و پیش‌تر دکتر رضا امیدی، دکتر محمد فاضلی، دکتر آرش اباذری، و...).  در این شرایط بسیاری از اساتید، نسبت به مداخلات سیاسی و امنیتی شدن جو دانشگاه هشدار دادند و خواستار تداوم کار اساتید، آزادی دانشجویان و امنیت پس از آزادی آنها برای تداوم تحصیلات عالی خود شدند. 

🔸این وضعیت، مساله‌ی استقلال/خودگردانی نهادی دانشگاه را دیگر بار به موضوع حاد روز بدل ساخته است. استقلالی که بر آزادی تولید معرفت علمی و توزیع آن از طریق آموزش و انتشار مبتنی است. تنها از این طریق است که می‌توان به‌تعبیر دورکیم به "حیات دانشگاهی" اندیشید و از استقلال دانش و پژوهش های دانشگاهی در برابر سانسور و ممیزی دفاع کرد؛ و چنان‌که تصریح می‌کند: "دانشگاه فقط جمع چند دانشکده نیست؛ بلکه یک کلیت طبیعی و بیانگر وحدت علوم و همبستگی منافع است."

🔹در تاریخ دانشگاه در ایران، فکر استقلال دانشگاه با طرح تفکیک آن از وزارت فرهنگ «جهت اداره‌ی امور علمی و اداری خود به‌صورت مستقیم و مستقل»،  از زمان علی‌اکبر سیاسی، ریاست وقت دانشگاه تهران، مطرح شد و به‌عنوان یکی از "خدمات" وی یاد می‌شد. این استقلال شکننده، هر بار در مواردی چون حکم تصفیه دوازده استاد دانشگاه (دکتر معظمی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، دکتر قریب، و..) توسط قدرت سیاسی  و مقاومت در برابر آن، مجددا  زیر سوال  قرار می‌گرفت. اما با واقعه‌ی ۱۶ آذر ۱۳۳۲، چند ماه پس از کودتای ۲۸ مرداد، و تعرض پلیس به صحن دانشگاه و کشته شدن سه دانشجو، مطالبه‌ی استقلال دانشگاه وارد مرحله‌ی جدیدی شد. از آن تاریخ به بعد، استقلال دانشگاه به‌عنوان دستاورد جنبش دانشجویی ایران شناخته می‌شود. 

🔸 دستاوردها اما آیا بازگشت‌ناپذیر اند؟ خیر! دستاوردها شکننده اند. تجربه نشان می‌دهد که چنانچه دستاوردها را یادآوری و غنی نسازیم و از آن‌ها مراقبت نکنیم، هر لحظه در خطر از دست رفتن و بازگشت به نقطه‌ی صفر خواهیم بود. اگر استقلال دانشگاه یکی از شاخص‌های توسعه‌یافتگی جامعه‌ها است، اگر علی‌رغم همه محدودیت‌های ساختاری، مدیریت مستقل «حیات دانشگاهی» یک مطالبه‌ی عمومی حداقلی است، اگر دانشگاه، سرمایه ها، عادت‌واره‌ها، هنجارها و اصول حرفه‌ای خود را دارا ست و انتظام‌بخشی به این مجموعه جز از جانب خود دانشگاهیان مطلوب و ممکن نیست، انتظار می‌رود که جامعه‌ی دانشگاهی نسبت به این شرایط واکنش نشان دهد و همچنان‌که پیش‌تر، در برابر تعرض قدرت اقتصادی، سیاست مالی شدن آموزش عالی، رشد دانشگاه‌های خصوصی، فروش مدارک تحصیلی، و تبدیل دانشگاه به بنگاه اقتصادی ..، واکنش نشان داده است، امروز نیز نسبت به استقلال دانشگاه تعصب ورزد، و در برابر مداخلات وسیع سیاسی و امنیتی هشدار دهد و هر گونه سیاست سرکوب را محکوم سازد.
🔹هفته گذشته، دانشجویان قایق‌های کاغذی ساختند و در حوض یکی از پارک‌های دانشگاه رها کردند. گفته شد این کار به یادبود کیان عزیز و قایق کوچکی بود که او برای شرکت در جشنواره‌ی علمی ساخته بود، در عین حال این عمل، یادآور شعر معروف سهراب سپهری نیز بود: «قایقی خواهم ساخت. خواهم انداخت به آب. دور خواهم شد دور، از این خاک غریب». دراین حرکت دانشجویی، قایق می‌تواند به‌عنوان نمادی دوگانه فهم شود: نماد حضور و مشارکت (قایق کیان) و نماد رفتن و دور شدن (قایق سپهری). آرزو کنیم و اقدام، تا با قربانی شدن کیان به عنوان نماد اولی، به آب انداختن قایق‌ها فقط به‌معنای  دور شدن و مهاجرت نباشد و این «خاک غریب»، از حضور و مشارکت بهترین فرزندانش محروم نگردد. 

🔸در آستانه‌ی ۱۶ آذر، روز دانشجو، از استقلال دانشگاه به‌عنوان دستاورد یک تاریخ مبارزاتی دفاع کنیم. بازگرداندن اساتید اخراجی به دانشگاه و آزادی دانشجویان و امنیت پس از آزادی آنها، شرط نخست وجود و استمرار «حیات دانشگاهی» است.
#یادداشت_اختصاصی
#سارا_شریعتی
#جنبش_دانشجویی
#استقلال_دانشگاه

🆔 @Shariati40
#یادداشت
خلاصه

دعائی، جوانمرد خلیق

سیدمحمود دعائی (۱۴۰۱-۱۳۲۰) در نیمه خرداد به رحمت خدا رفت.
آن مرحوم فضائل اخلاقی متعددی داشت: جوانمرد، متواضع، مهربان، پاکدست، ساده زیست، اهل مدارا، و سعه صدر.

در مراسم تدفین بسیاری از شخصیتهای فرهنگی، هنری و سیاسی که از انقلاب و نظام آسیب دیده بودند حاضر بود و بر پیکر آنها نماز گذاشت، گویی یک تنه با حضور مهربان خود می خواست عذرخواهی و جبران کند.

صفحه درگذشتگان روزنامه اطلاعات تحقیقا آزادترین صفحه مطبوعات کشور بعد از انقلاب بود، و بدون هیچ تبعیض و تنگنظری همه از دنیارفتگان را سرویس می داد.

در زمان ریاست او، بر خلاف دیگر روزنامه های حکومتی روزنامه اطلاعات هرگز پاچه کسی را نگرفت و به منتقدان مسالمتجوی نظام افترا نزد.

انتشارات اطلاعات ناشر کتابهای فلسفی و کلامی من بوده است: سه عنوان در هفت مجلد.

دفتر عقل ( ۱۳۷۷)، مجموعه مصنفات حکیم مؤسس آقا علی مدرس طهرانی، سه جلد (۱۳۷۸)، و ماخذشناسی علوم عقلی، با همکاری محمد نوری، سه جلد قطور (۱۳۷۹).
اطمینان دارم اگر سید دعایی انتشار این کار حجیم و پرزحمت را به عهده نمی گرفت این کتاب هرگز منتشرنمیشد.

در مقدمه جلد سوم مجموعه مصنفات نوشته ام:
«تصحیح نهایی جلد اول و دوم این مجموعه و اکثر تصحیحات این مجلد و نگارش این مقدمه در زمانی صورت می گیرد که به اتهامی غیرموجه سومین ماه اسارت خود را در زندان اوین می گذرانم.»

انتشار کتابهای یک زندانی سیاسی کار کوچکی نیست.
برای میزان حساسیت شخص رهبر نسبت به کتاب مجموعه مصنفات آقا علی و دخالت برای حذف آن از جایزه کتاب سال ۱۳۷۹ مقدمه این کتاب و اسناد آن را باید خواند و دید:
حکمتستیزی و بیاخلاقی: مجموعه آثار آقا علی مدرّس (کار مجمع عالی حکمت اسلامی) در بوتهی نقد. اِسِن آلمان: نشر اندیشههای نو، ۱۳۹۹.

در زندان اوین تنها یک نفر به دیدار من آمد. از بند مجاور غلامحسین کرباسچی شهردار زندانی پایتخت را هم آورده بودند. اولین بار بود همدیگر را در زندان ملاقلات می کردیم.

کسی که به دیدار این دو زندانی اوین آمده بود کسی نبود جز سید محمود دعائی. به گرمی ما را در آغوش گرفت. از محبت و بزرگواری او اشک در چشمانم جمع شده بود. نیم ساعتی با ما گفتگو کرد، البته غیرسیاسی و پراز مزاح و بذله گویی.

دعائی در میان روحانیون صاحب منصب واقعا از جنس دیگری بود، از جنس مردم. نمی دانم چنین کسی چطور می توانست نماینده ولی فقیه باشد!

در غربت غربیه هم دست از سر این سید خلیق برنداشتم! مشغول واکاوی تاریخ انقلاب شده بودم و دعایی مخرن الاسرار دوران نجف آقای خمینی بود. خاطراتش نکات قابل توجهی از این دوران دارد.

حداقل در دو موضوع به او پرداختم. در کتاب الکترونیکی زیر پای دعایی به وسط آمده است:

انقلاب و نظام در بوتهی نقد اخلاقی: سید محمد روحانی، مباهته و مرجعیت، مجموعهی مواجههی جمهوری اسلامی با علمای منتقد، دفتر سوم، ۱۳۹۲.

در سلسله مقالات تهمت در حکومت اسلامی: ریشه یابی احکام مهدورالعرض در فقه و روایات شیعه، خصوصا قسمت سوم: تهمت و پدیده موسی موسوی (۱۰ اسفند ۱۳۹۷) در برخی ابهامات چاره ای جز مراجعه به مرحوم دعائی نبود.

کتبا از وی پرسیدم و کتبا و با واسطه یکی از دوستان مشترک پاسخ داد که در متن مقاله امانتدارانه برای ثبت تاریخ پاسخ وی را نقل و نقد کرده ام. او فضیلت و شجاعت پاسخگویی داشت.

دعائی تا به آخر به مقتدای خود آقای خمینی ایمان کامل داشت. ما به لحاظ تاریخی با هم اختلاف نظر داشتیم هرچند ذره ای در صفای ضمیر و حسن نیت مرحوم دعائی تردید ندارم.

سیدمحمود دعائی مجموعه ای متناقض بود: اعتقاد صادقانه به رهبر قبلی و فعلی، و در عین حال رئوف و مهربان و گشاده رو با منتقدان آنها.

اگر در مجموعه روحانیون خط امام یا اطرافیان رهبری کسی مانند دعائی پیدا میشد، ایران حال و روز بهتری داشت.

درگذشت این سید خلیق، روحانی خاکی، مبارز صادق، و خط امامی متفاوت متعادل را به خانواده محترم، همکارانش در مؤسسه اطلاعات و همه دوستان و علاقه مندانش تسلیت عرض می کنم.
خدایش رحمت کند.

https://kadivar.com/19566/
@Mohsen_Kadivar_Official
#یادداشت_اختصاصی

داستانِ تکراریِ اخراج‌: اینجا دیگر هیچ‌چیز جدید نیست ...
دربارۀ آرش اباذری

✍️ آرمان ذاکری

1- داستانی است تکراری؛ از «دوازده استاد دانشگاه تهران» و در رأس آنها مرحوم مهندس بازرگان که در رژیم شاهِ به سر کار برگشته پس از کودتای 28 مرداد به دلیل اعتراض به کنسرسیوم نفتی اخراج شدند و البته در آن زمان دکتر علی‌اکبر سیاسی رئیس وقت دانشگاه تهران در برابر این اعتراض‌ها و حمله به دانشگاه در 16 آذرماه مقاومت کرد تا به زور و ضرب تغییرِ قانونِ انتخابِ رئیس دانشگاه در مجلسِ دست‌نشانده او را برکنار کردند، تا انبوهِ اخراجی‌هایِ دورۀ انقلاب فرهنگی که تا امروز نه فقط ساختارِ قدرتِ رسمی، بلکه اغلبِ تاریخ‌نویسانِ «شفاهی» و «کتبی» چندان تمایلی به پرداختن به چگونگیِ اخراجِ آنها و نقش شخصیت‌های مختلف در سطوح متفاوت در آن اخراج‌‌ها ندارند، تا اخراج‌های بعد از حوادث سال 1388 و حالا باز اخراج‌هایی دیگر. نه فقط افراد زیادی اخراج شده‌اند بلکه افراد بسیاری نیز از تحصیل و تدریس در دانشگاه بازمانده‌اند و همیشه بندها و تبصره‌ها و اختیاراتی پیدا می‌شوند که اخراج‌ها را توجیه کنند، اخراج‌هایی که همواره یک ویژگی مشترک داشته‌اند: اخراجیان به‌رغم همۀ اختلاف‌های فکری و سیاسی و با وجود همۀ تفاوت‌ها در علل «صوری» اخراج، از یک اردوگاه فکری و سیاسی معین که بیشترین نزدیکی را به هستۀ سخت قدرت در دوره‌های مختلف داشته است، «نیستند». همین تجربۀ تاریخی است که برای بخش بزرگی از افکار عمومی و دانشگاهیان هرگونه استناد به بند و تبصره و قانون را در این اخراج‌ها بی‌اعتبار می‌کند و این دست استدلال‌ها را به «بهانه‌جویی» برای حذف مخالفین تنزل می‌د‌هد. در نزدیک به دو دهه‌ای که در دانشگاه‌های کشور تحصیل و تدریس کرده‌ام، همواره دربارۀ اخراج‌ها استدلال‌ها و زمزمه‌هایی -اغلب مبهم و زمزمه‌شونده بین افراد نه رسمی وشفاف- شنیده‌ام: رکود علمی، رعایت نشدن فلان بند و تبصره، نداشتن مقالۀ فارسی و انگلیسی، پاسخ منفی به استعلام، رد شدن در گزینش، عدم موافقت فلان هیئت و بهمان شورا. استدلال‌ها به کنار؛ داوریِ کلی‌ام پس از دو دهه ساده است: قانونی در کار نیست. اینجا قوانین در ذهنیت بخش بزرگی از افکار عمومی اعتبار و کارایی خود را از دست داده‌اند. قدرت است که به شیوه‌ای عریان بر افراد حد می‌زند.

2- آرش اباذری فارغ‌التحصیل رشتۀ پزشکی از دانشگاه تهران در سال 2005 است. به دلیل علاقه به حوزۀ علوم انسانی، تغییر رشته می‌دهد؛ کارشناسی ارشدش را در رشتۀ فلسفه در دانشگاه اسکس در انگلستان(2008) و دکترایش را در رشتۀ فلسفه در دانشگاه جان هاپکینز در آمریکا می‌گذراند(2017)؛ کتابی را با نام «هستی‌شناسی قدرت نزد هگل: ساختار سلطۀ اجتماعی در سرمایه‌داری»(2020) با انتشارات کمبریج منتشر می‌کند؛ مقالاتی در همین زمینه در نشریات مختلف می‌نویسد و در گروه فلسفۀ علم دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تدریس می‌شود. سوابقِ او کاملاً روشن است. چهره‌ای سیاسی نیست و باید او را در قامت یک آکادمیسین حرفه‌ای دید. مدرس فلسفه‌های کلاسیک. در این سال‌ها آثار فلاسفه ای چون کانت و هگل تدریس کرده و کلاس‌هایش از جانب دانشجویان اقبال یافته و فضای جدیدی را در گروه فلسفۀ علم دانشگاه صنعتی شریف به وجود آورده است. اخراج او تا حدود زیادی تعجب‌آور است. از جمله معدود اخباری که این روزها منتشر می‌شود و می‌توان از لابه‌لای آن خطوطی از دلایل اخراج او را مشاهده کرد مصاحبه‌ای است از یک عضو سابق شورای عالی انقلاب فرهنگی و گروه فلسفۀ علم دانشگاه صنعتی شریف با خبرگزاری فارس به تاریخ سوم شهریور 1399. وی در این مصاحبه با اشاره به «حاکمیت تفکر غرب‌گرا» در دانشگاه‌های کشور اشاره کرده است «متاسفانه اخیراً گروه در مقام جذب فردی است که اولاً سابقۀ روشنی ندارد و ثانیاً با تخصص در فلسفه‌هائی نظیر فلسفۀ هگل، که بکار علوم نمی‌آید، جذب او اولویت ندارد. بعضی افراد در دانشگاه با ترویج و تبلیغ یک کتاب او در مورد هگل چاپ دانشگاه کمبریج، اورا خیلی بزرگ کردند، و البته در این بزرگ نمائی بعضی افراد مشکوک اسلام‌ستیز خیلی سهم داشتند. چرا رئیس دانشگاه روی جذب این قبیل افراد اصرار دارد، افرادی که با تخصص آنها بیگانه است؟». البته مشکل ایشان فقط با سوابق غیرروشن و فلسفۀ قاره‌ای نبوده است. ایشان در همان مصاحبه تکلیف فلسفۀ تحلیلی را هم روشن کرده‌اند «به فاصلۀ در نیمسال بعد از بازنشستگی من جناب دکتر آزادگان از استاد ارجمندشان جناب دکتر وحید دستجردی دعوت کردند که فلسفۀ تحلیلی را تدریس کنند، درسی که به نظر من فقط هدفش ترویج فلسفۀ تحلیلی بود که به نحو مورد نظر ایشان بکار علم نمی آید.» در حقیقت در چند خط طومار دو نحلۀ اصلی فلسفۀ غرب در قرنِ بیستم یعنی فلسفۀ تحلیلی و فلسفۀ قاره‌ای در هم پیچیده شده است.

ادامه در پست بعد »
Forwarded from روزآروز
#یادداشت_وارده| مرزی از میان نمی‌رود؛ مسیرها باز می‌شود
👈 درباره خبر کریدور #زنگزور و از میان رفتن مرز ایران و ارمنستان

فواد شمس / کارشناس ارشد جغرافیا

1️⃣ در خبرها بود که ایران هم به نقشه آذربایجان و روسیه برای گشودن کریدور زنگزور پیوسته و با گشودن این کریدور که ارمنستان بر آن هیچ کنترلی ندارد، دیگر ایران و ارمنستان مرزی نخواهند داشت-
▫️گذرگاه زنگزور ارتباط میان نخجوان و بخش اصلی جمهوری آذربایجان را برقرار می‌کند.

2️⃣ اما در منطقه زنگزور کشور ارمنستان فعلی کریدوری در کار نیست؛ راه‌هایی اما وجود دارند که در زمان شوروی سابق ساخته‌ شده‌اند و بعد از تجزیه اتحاد جماهیر شوروی و در خلال نخستین جنگ‌ها میان دو جمهوری تازه استقلال‌یافته‌ی آن زمان، ارمنستان و آذربایجان بسته شدند. حالا قرار است همین راه‌های بسته‌شده دوباره باز شوند.

3️⃣ ادعای گشوده‌شدن کریدور جدیدی که ارمنستان بر آن اختیاری ندرد، از ادعاهای برخی محافل تندرو در باکو است که بیش‌تر از آنکارا خط می‌گیرند و اغلب به درد تبلیغات جریانات دست‌راستی طرفدار حکومت علی‌اف می‌خورد- تبلیغاتی که می‌خواهد دستکم خارج‌از کنترل ماندن بخشی از قره‌باغ و کنترل روسیه بر آن را از نظر پنهان کند.

▫️فی‌الواقع، بر اساس توافقات بین ارمنستان و آذربایجان که روسیه و شخص پوتین بر آن نظارت دارد، قرار است مسیرها و راه‌هایی که زمان شوروی سوسیالیستی، نخجوان، ارمنستان و آذربایجان، قره‌باغ و گرجستان را در نهایت به خاک روسیه وصل می‌کردند، بازگشایی شوند.

▫️در این بازگشایی هم اداره و حاکمیت بر تمام راه‌ها در هریک از کشورهای فعلی در اختیار همان کشور است. یعنی در منطقه زنگزور اداره و حاکمیت راهی که قرار است نخجوان را به جمهوری باکو وصل کند تحت حاکمیت دولت ارمنستان است و روسیه صرفا تضمین‌کننده آن است.

▫️بند نهم توافق‌نامه آتش‌بس ۲۰۲۰ میان آذربایجان و ارمنستان مقرر کرده: «کلیه فعالیت‌های اقتصادی و حمل و نقل در منطقه بلامانع است. جمهوری ارمنستان ایمنی ارتباطات حمل و نقل بین مناطق غربی جمهوری آذربایجان و جمهوری خودمختار نخجوان را به منظور سازماندهی حرکت بدون مانع شهروندان، وسایل نقلیه و بار در هر دو جهت تضمین می‌کند. کنترل حمل و نقل توسط ارگان‌های سرویس مرزی FSB روسیه انجام می‌شود.»

4️⃣ فعلا صرفا یک مسیر ریلی و جاده‌ای از نخجوان به باکو بازگشایی می شود که تحت حاکمیت دولت ارمنستان است و هیچ مشکلی برای مرز ایران با ارمنستان ایجاد نمی‌کند. این مرز همچنان باز می‌ماند.

▫️حتی فرصت هم هست که ایران به این جاده دسترسی پیدا بکند و از این‌ مسیر هم بتوان به باکو و نخجوان رفت.

▫️بازگشایی مسیرهای ریلی و جاده‌ای که زیرساخت‌های آن تماما در زمان شوروی بنا شده، فرصتی برای ایران است تا مسیر ریلی تبریز و جلفا به نخجوان احیا شود و از آن‌جا به ارمنستان و باکو و نهایتا گرجستان و روسیه متصل شود.

▫️از قضا باید ایران سریعا به صورت فعالانه در احیای این مسیر مهم ریلی و بعدها جاده‌ای نقش داشته باشد.

@roozArooz_media
#یادداشت_ها | به بهانه درگذشت عبدالعزیز بوتفلیقه
☑️ سیاستمداری برای بیشتر فصول

▫️جواد ابو - کارشناس امور شمال آفریقا

عبدالعزیز بوتفلیقه رئیس جمهوری پیشین الجزایر، نامی آشنا و پرتکرار برای بسیاری از اهل سیاست است. او در آغاز جوانی به ارتش آزادیبخش میهنی الجزایر برای مبارزه با استعمار فرانسه پیوست و با هواری بومدین در استقلال ۱۹۶۲ الجزایر همکاری نزدیکی داشت. کمی بعد از استقلال الجزایر، به عنوان وزیر خارجه احمد بن بلا رییس جمهور و شخصیت برجسته سیاسی الجزایر منصوب گردید. پس از احمد بن بلا و روی کار آمدن هواری بومدین، بوتفلیقه همچنان وزیر خارجه الجزایر باقی ماند. این دوران یعنی نیمه دوم دهه ۶۰ و دهه ۷۰، اوج عرض اندام گرایش های چپ و عدم تعهد بود که بوتفلیقه نقش بارزی را در آن ایفا کرد. نقش آفرینی موثر وی در قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر، نام وی را برای ایرانی ها نیز آشنا ساخت.

اما، مرگ بومدین در ۱۹۷۸، برای بوتفلیقه نیز بدفرجام بود. شاذلی بن جدید که بعد از بومدین و با حمایت ارتش روی کار آمد، باعث انزوا و سپس تبعید بوتفلیقه گردید. اما یک دهه دوری وی از سیاست، باعث نشد تا نسبت به مسائل کشورش بی تفاوت بماند. در ۱۹۸۷ به الجزایر بازگشت و فعالیت های حزبی و سیاسی خود را از سر گرفت. همزمان، الجزایر درگیر اختلاف ها بین دولت و گروه های اسلام گرا بود که در سال ۱۹۹۱ به یک جنگ تمام عیار تبدیل شد. جنگ داخلی، یک دهه به طول انجامید و صدها هزار کشته در پی داشت. به طوری که نام آن دهه را دهه سیاه گذاشتند.

سرانجام، بوتفلیقه در ۱۹۹۹ به عنوان رییس جمهور الجزایر انتخاب شد. بلافاصله تلاش های وی در قامت رییس جمهور، موجب کمک بزرگی به حل بحران داخلی، توافق با بخشی از اسلام گرایان و سرکوب شاخه های افراطی آنان گردید. سرانجام در سال ۲۰۰۲، دولت و ارتش موفق به مهار بحران شدند. آن زمان اوج محبوبیت بوتفلیقه بود و باعث شد در انتخابات ۲۰۰۴ و ۲۰۰۹ نیز با رای قاطعی پیروز انتخابات شود. سه دوره حضور وی در رأس قدرت، فضای کشور را به سمت ثبات پیش برد. به طوری که تحولات بهار عربی که در تونس و لیبی، به سقوط نظام های حاکم منجر شد، در الجزایر، مدیریت و مهار شد.

در ۲۰۱۴ و علیرغم اینکه شخص بوتفلیقه از سال قبل به سکته مغزی دچار شده بود، مجدداً به ریاست جمهوری برگزیده شد. اما نه توان جسمی برای کار اجرایی داشت و نه دایره قدرت اطراف او، کاریزما و اراده لازم را برای این هدف داشتند. ضمن اینکه همچنان، زمزمه های اعتراضات مردمی و نارضایتی از وضع موجود، ادامه داشت.
۵ سال ریاست جمهوری وی از ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۹، از بوتفلیقه تنها تصویرِ مردی نشسته روی ویلچر که به ندرت در انظار ظاهر می شد را ارائه می داد.

در حالی که مشکلات اقتصادی، فساد اطرافیان رئیس جمهور و از کارافتادگی خود وی، روز به روز بیشتر نمایان می شد، در کمال تعجب، بوتفلیقه در سال ۲۰۱۹ و برای دور پنجم، نامزد ریاست جمهوری شد. اعلام نامزدی وی، گویی بنزینی بود که روی آتش نارضایتی ها ریخته شد. تظاهرات سراسری به سرعت کشور را فرا گرفت. ترس از تکرار دهه سیاه و نیز تکرار آنچه یک دهه قبل تحت عنوان بهار عربی در شمال آفریقا اتفاق افتاد، ارتش را به این نتیجه رساند که بوتفلیقه را به استعفا راضی و مجبور کند. مردم، اما عزل و محاکمه همه اطرافیان و دولتیان او را خواستار شدند. در نتیجه، دولت توسط ارتش ساقط و بسیاری از نزدیکان بوتفلیقه دستگیر، زندانی و محاکمه شدند.

پایانی ناخوش برای سیاستمداری خوشنام. مردی که برای بسیاری از فصول، مبارزه کرد میانجیگری کرد و صلح را برقرار ساخت، در فصل آخر، و با اصرار بر ماندن در قدرت، باخت و به حیات سیاسی خود با بدنامی خاتمه داد. دو سال بعد از استعفا نیز، حیات دنیایی وی پایان یافت و نامش به تاریخ پیوست.

عبدالعزیز بوتفلیقه را نمی توان فراموش کرد. از سهم به سزای وی در مبارزه با استعمار، تا نقش آفرینی در جنبش عدم تعهد، پایان دادن به جنگ داخلی و میانجی گری اش در قرارداد الجزایر. پس از انقلاب اسلامی نیز، همواره نگاه مثبتی به جمهوری اسلامی داشت. اگر تجربه تلخ برکناری از قدرت، آن هم با اعتراضات و نارضایتی مردمی را نداشت، سیاستمداری برای تمام فصول تلقی می شد.

#یادداشت_اختصاصی| نشر و بازنشر مطالب، الزاماً به معنای تأیید کامل محتوای آن نیست.

📷 پیوست: تصویری منحصر بفرد از بوتفلیقه در میان معمر قذافی و حسنی مبارک رهبران پیشین لیبی و مصر که سخن های بسیاری در خود نهفته دارد. به راستی چه عواملی چشمانِ بصیرتِ سیاستمداری آگاه و زیرک در اندازه بوتفلیقه را می بندد تا آنجا که واقعیت ها و روندهای آشکار و پنهانِ جامعه خود و سیاست کشورش را نمی بیند؟!

https://t.me/yekhezaran/31436

@yekhezaran
#یادداشت_ها

بعد از حدودا یک‌سال و گذشتن از میان دریای مشکلات، هنوز هم به تک تک این کلمات از عمق وجودم ایمان دارم. علی رغم همه‌ی اتفاقاتی که رخ دادن، هنوز هم باور دارم که در دوستی‌ها بایستی سمت روشن انسان را مد نظر قرار داد.

نبایستی خود را فریب داد. دوستی‌ها در دنیای امروز بیشتر از هر چیزی به ما در تحمل بارِ بودن کمک می‌کنند. روابط خانوادگی یا عاشقانه، هیچ‌گاه به اندازه دوستی شانس عمیق شدن و قدم زدن در منطقه امن طرفین را ندارند. اینکه نباید اینطور باشد و بایستی طور دیگری می‌بود اصلا مطرح نیست؛ داستان این است که حالیا دوستی‌ها بالاترین شانس را دارند. شرط خودمان را روی دوستی می‌گذاریم و خوش‌بین می‌مانیم به رخ دادن اتفاقی که یک به دهم هم در باقی روابط پدیدار نمی‌شوند.


دوستی‌ها تنها روابطی هستند که تماما در حوزه‌ی اختیار قدم می‌زنند. روابط خانوادگی خارج از کنترل ما بوده و روابط عاشقانه، وجود خود را تا حد زیادی مدیون غریزه‌ی بقای انسان هستند. دوستی‌ها تنها روابطی هستند که ما با اختیار خود به وجود می‌آوریم و پرورش می‌دهیم. به همین دلیل بیشتر از بقیه‌ی روابط لیاقت توجه و صد البته خوش‌بینی را دارند. بایستی تا آخرین ذره از خوش‌بینی را خرجش کرد و سرپایش نگه‌داشت و از دست رفتن هر اندازه‌ای ازش را مایه‌ی خسران دانست.

علی ای حال کما فی السابق اولویت اولِ توجه، انتخاب احسن و اصلح، اول رفاقت و بعد بقیه.

----
@lolivash
Forwarded from اتچ بات
#یادداشت_ها
☑️ تنها جواب نوعثمانی گری، نو صفوی گری

در نبود سیاستمداران و روشنفکران ملی در ایران، ترک تازی های همسایه صورت تازه ای به خود می گیرد. در برابر سکولاریسم و میلیتاریسم کمالیستهای ترکیه، سیاست ورزی رجب طیب اردوغان برای من همیشه درس آموز و عبرت آموز بوده است، اما به عنوان یک ایرانی معتقدم تنها جواب نوعثمانی گری، نو صفوی گری است. نه احیای حکومت صفویه (که اشتباهات بسیار داشت) که اصلاح آن و احیای میراث آن در عصر مدرن همان طور که اردوغان از عثمانی گری به" نو" عثمانی گری رسیده است. احیای میراثی که ایران زمین را پس از هزار سال تجزیه در اثر حمله تازیان و ترکان متحد ساخت و فارس و ترک و کرد و ارمنی و گرجی و گیلک و لر و عرب را ذیل ایرانشهر قرار داد و کشور کوروش و داریوش را احیا کرد. مرگ امر ملی در ایران چه در میان سیاستمداران چه در بین روشنفکران جهان وطن سبب شده است اکنون اردوغان جرات کند و نه تنها به تحریف تاریخ اران و آذربایجان به عنوان جان ایران ادامه دهد، بلکه سودای ارس کند. می دانم که پان ترک ها (نه آذری ها و ترکان ایران زمین که رکن این سرزمین از صفویه تا مشروطه اند) به این صفحه هجوم می کنند اما آیا جای آن ندارد به اندازه حمله به حق هم میهنان لر به فلان خانم بازیگر به علت توهین به دختران لر، اکنون همه ی ما ایرانیان به خصوص آذربایجانیان و ترکان ایران به رییس جمهوری ترکیه یادآوری کنیم و هشتگ راه بیاندازیم که آن سوی ارس اگر چه امروز پس از دست اندازی روس ها، دولتی مستقل است اما هیچگاه از فرهنگ و تمدن ایران زمین جدا نبوده و نیست که به قول حکیم نظامی گنجوی شاعری که جمهوری آذربایجان او را میخواهد مصادره کند: "همه عالم تن است و ایران دل/ نیست گوینده زین قیاس خجل - چون ایران دل زمین باشد/ دل ز تن به بود، یقین باشد".
آقای اردوغان! حتی در دربار عثمانی هم فارسی سخن می گفتند ...
(در شماره دوم "آگاهی نو" در این باره بیشتر خواهیم نوشت.)

🖋 محمد قوچانی، صفحه شخصی اینستاگرام

فیلم پیوست:
شعرخوانی اردوغان در "رژه پیروزی" باکو با زیرنویس فارسی

#یک_حرف_از_هزاران
▶️ گزیده های ایران و جهان ◀️
@yekhezaran
👁‍🗨باید در انتظار موج جدیدی از کمبود کالا در بازار باشیم، کمبود گوشت شروع این دومینو است

🔸 سیاست نابودگر ارز 4200 تومانی برای کشور و منابع آن دامنه وسیعی از اثرات مهیب و مخرب را به دنبال داشته و دارد. این سیاست که هنوز مشخص نیست بر خلاف نظر علم اقتصاد و قاطبه اقتصاددانان با چه انگیزه ای وضع شد، سفره بسیار چربی برای دلالان و واسطه گران و متصلان به منابع اصلی رانت فراهم کرد و فشار سنگینی بر دوش تولید کننده ، مصرف کننده و سهامدار و کارآفرین قرار داد.

🔸در منطق اقتصاد هرگونه دستکاری در متغیرهای کلیدی اقتصادی مانند نرخ ارز جز تخصیص غیربهینه منابع و بر هم خوردن تعادل بازار حاصل دیگری نخواهد داشت. چیزی که برای سیاست ارز 4200 تومنی اتفاق افتاد که یکی از پیامدهای آن گم شدن به روایتی 8 ، به روایتی 13 و به روایتی 20 میلیارد دلار از منابع ارزی کشور بود از ابتدا به صورت واضحی قابل پیش بینی بود. وقتی کفه پوپولیسم بر دانش و اقتصاد می چربد این چنین پیامدهای مخربی ظاهر می شود که حالت حدی آن ونزوئلاست.

🔸اما یکی دیگر از پیامدهای اصلی این سیاست ، کمبود انواع کالاها از جمله کالاهای اساسی خواهد بود، اتفاقی مانند صفهای طویل گوشت یک شبه پدیدار نشده اند و نتیجه یک سیاستگذاری غلط اقتصادی است. اعلام دلار 4هزار و 200تومانی یکی از بزرگترین دستکاریهای قیمت تعادلی بود که در گذشته نیز تجربه شده بود ، اما به دلایلی از جمله عدم اصلاح نظام پرداخت یارانه در کشور در حال حاضر در مقایسه با سال 92 میزان تخریب اقدام کنونی به مراتب بیش از گذشته است.

🔸بعد از اعلام ارز 4200 تومانی در اولین گام طرف تقاضای اقتصاد تحریک شده و نزدیک 35 میلیارد دلار تقاضا برای خرید صورت پدیدار شد، در همین حال تخصیص ارز ارزان به بخشی از این ثبت سفارشها موجب شد تا سود باد آورده عظیمی در بخش واردات ایجاد شود. این واردات اما هر چند زمینه ساز آرامش نسبی بازار کالا را فراهم کرد اما به دلیل برهم خوردن قیمت تعادلی شرایط پایدار نماند و این کالاهای اساسی که مشمول قیمت گذاری بودند به زودی از بازار محو شدند و قطعا کشور اگر تمهیدی اندیشیده نشود با بحرانی جدی مواجه خواهد شد.

🔸 نگاهی به قیمتهای ارزهای کشورهای همسایه در محدوده یکسال اخیر بیندازیم، افغانی سال قبل 570 ریال هم اکنون 1450 ریال، دینار عراق 30 ریال به 87 ریال، منات آذربایجان 23 هزار و 300 ریال به 61 هزار و 600 ریال،لیر ترکیه 11هزار و 110ریال به 21هزار و 480ریال و درهم 10هزار و 440ریال به 28هزار و 790ریال رسیده است این امر یک انگیزه جدی در مناطق مرزی برای خرید کالاهای اساسی که قیمت آنها ثابت مانده است ایجاد می کند، خبرهای رسمی نیز حکایت از هجوم مردم در کشورهای همسایه برای خرید کالاهای اساسی در ایران دارد.

🔸دارو، روغن،آرد ،برنج،حبوبات و دهها کالای اساسی دیگر که توسط دولت تعیین نرخ می شوند مورد خرید قرار گرفته یا مانند موضوع گوسفند زنده به خارج منتقل می شوند.در واقع ایران الان مانند مغازه داری است که کالایی با قیمت 10هزار تومان را 4200 تومان می فروشد و مجددا 10هزار تومان می خرد. این رفتار "پت و مت" گونه را در داستان گوشت قرمز به وضوح می توان دید که به دلیل سیاست های دولت گوسفند به همه کشورها صادر می کنیم و با قیمت 2.5 برابر همان گوسفند را وارد می کنیم.

🔸اینجا هیچ خرده ای به فعال اقتصادی صادر کننده و وارد کننده نیست، منطق اقتصادی به دنبال سود بیشتر است، بلکه این سیاستگذار است که با دستکاری بازارباعث این نابسمانی فراگیر و نارضایتی گسترده اجتماعی و تباه شدن منابع کشور گشته است.

🔸 در کنار این موضوع وقتی فضای آربیتراژ بر روی کالاهای اساسی در کشور باز می شود ، سیل نقدینگی موجود در کشور طبیعتا اگر زیر 10 درصد آن هم از فضای آموزه های اخلاقی به دور باشد به سمت احتکار و سرمایه گذاری روی این کالاها حرکت خواهد کرد و کمبود آنها را دو چندان خواهد کرد ، کما اینکه این روزها اخبار متعددی از کشف انبارهای احتکار گوشت به گوش می رسد.

🔸 علت بخش اندکی از شرایط موجود کشور بر دوش تحریم است ، تحریم تنها کاتالیزوری است برای بیرون ریختن مشکلات و ضعف دانش موجود در حلقه سیاستگذاری کشور ، دولت برای برون رفت از این بحرانی که خود آن را ساخته چاره ای ندارد جز حذف ارز 4200، اصلاح سیستم یارانه ای کشور بویژه در بخش انرژی، شفاف کردن بخش در سایه اقتصاد که از هر نوع مالیاتی معاف است، تن دادن به اصلاحات ساختاری اقتصادی با پرهیز از هر گونه انگیزه پوپولیستی و در یک کلام احترام به علم اقتصاد و اقتصاددانان به جای تمسخرشان.


#اقتصاد #ایران #یادداشت

©️ @m_robatii
‍ ‍‍ 🔷🔸گشتی در «هفت تپهٔ» تمدن و توحش

🖋 احسان شریعتی

🔹هنگامی که معلمان در اعتراض به وضعیت معیشتی خود تحصن و اعتصاب می‌کنند، و به این جرم به حبس محکوم می‌شوند، میزان حرمت و رعایت منزلت «فرهنگ» در آن جامعه سنجیده می‌شود.
و اما هنگامی که کارگران درازای کار حقوق خود را سرموعد دریافت نمی‌کنند، کوس رسوایی نوعی سیاست اقتصادی-اجتماعی کلان و حاکم بر سر بازار شهر نواخته می‌شود!

🔹اعتصاب کارگران نیشکر «هفت‌تپهٔ» خوزستان، قدیمی‌ترین کارخانه تولید شکر در ایران، و در سرزمین تمدن باستانی شوش، علاوه بر نمایش ابعاد گستردهٔ بحران اقتصادی-اجتماعی جاری، سویه‌های نمادین فرهنگی و تاریخی خاصی دیگری نیز می‌یابد. این واقعهٔ أسف‌بار، ابعاد غیرعلمی و غیراصولی طرح‌های رشد و توسعهٔ صنعتی بی‌اعتنا به متقتضیات اقلیمی را در سدهٔ گذشتهٔ کشور ما به‌روشنی به‌نمایش می‌گذارد. و بدینسان، پیآمدهای اقتصاد «بازارِ آزاد»ی آشکارتر می‌شود که به‌نام «مقدس‌» اش و در روایت میهنی و «خصولتی»اش، رانت‌خواران، مختلسان، حقوق‌بگیران نجومی، دلالان، و ... سلاطین مافیاهای گوناگون، از سکه گرفته تا زباله، به کسب و کار روزمره و پیشهٔ «شرافت»مندانهٔ خود مشغول‌اند. «آزادی» بازاری که از هر آب گل‌آلودی ماهی می‌جوید، و حتی از شرایط جنگی و طوفانِ تحریم‌ها، از قحطی، فقر و فلاکت، استیصال و عُسرتِ مردمان و محرومان..، هرروز بیش از دیروز، سودهای بادآورده می‌اندوزد!

🔸چنین اقتصاد و جامعه‌ای، دستگاه قضا و سیاست‌هایی، براستی تا کجا و تا به کی، توان پایداری در برابر تهدیدات خارجی قدرت‌های بزرگ جهان و منطقه را خواهد داشت؟
پرسشِ حیاتی‌ای که امروزه نه تنها اقتصاد و جامعه، حقوق و سیاست، بل‌که فرهنگ و اخلاق و «هویت معنوی» اقلیم ما را به چالش می‌کشد، این‌است که:
فراسوی تمامی تبلیغات گوش فلک کرکُن رسمی، موعظات و نصایح شبانه‌روزی دینی، و نقاب‌ها و رویه های آشکار و پنهان روح ملی،..، کدامین «چشم‌انداز» خواهد توانست امید به امکانِ تغییر-و-تحولی بنیادین را در برابر همهٔ موانع موجود، در مسیر کرامت انسان و احقاق حقوق مردم، از کارگر و کشاورز تا معلم و کودکان فردا، بار دیگر در دل ملت ما زنده سازد؟

🔸نیروی جوان و سالم، آگاه و پیشگام، در صحنهٔ امروز چه مسئولیتی دارد؟ این نیرو آیا بجز «سرمایهٔ نمادین» خود، قدرت دیگری برای مقابله با بحران جاری دارد؟ این سرمایه اما در سویهٔ فرهنگی، بواسطهٔ وزن و شأن (پرستیژ) خود، می‌تواند بیش از هر سرمایهٔ اقتصادی-اجتماعی دیگر، نقش مؤثر و تعیین‌کننده‌ای را در «تاریخ فردا» ایفا کند.
🔹اعلام همدردی با دنیای «کار» و همبستگی با جنبش اعتراضی زحمت‌کشان، نخستین گام در این مسیر است.

#هفت_تپه
#اعتراض
#شرافت
#تاریخ_فردا
#یادداشت
#احسان_شریعتی

@Dr_ehsanshariati
#یادداشت_اختصاصی

👌ما و افغانستان
خاطرات خاک خورده و تاملی جامعه شناسانه|بخش ۲| عزت الله همتی

در مسیر حرکت به اروزگان، به ورس رسیدیم که در ورودی روستا، طنابی کشیده بودند و عبور و مرور را کنترل می کردند. ورس علیا در سیطره حزب وحدت استاد خلیلی و ورس سفلی تحت کنترل حزب وحدت استاد اکبری بود. هر دو شیعه، اما دشمن یکدیگر. (داستان حمایت نهادهای ما از هر یک از این گروهها خود حکایت دیگری است.)
پیرمردی کوتاه قد و ژولیده با تفنگی که بر دوشش سنگینی می کرد، به ماشین (موتر) ما نزدیک شد و آمرانه گفت: تا شو. (یعنی پیاده شو). گفتم چرا؟ با همان عصبانیت کینه ورزانه اش پاسخ داد: از کجا آمده اید؟ گفتم ایرانی هستم و از بامیان.
- به کجا می روی؟
- شهرستان.
- وزارت کشوری هستی؟
در حالیکه از تعجب شاخ در می آوردم که در دل این کوههای سر به فلک کشیده و دور افتاده که گوئیا اولین بشر متمدنی هستم که پا بدانجا نهاده ام، این چه سوالی است!
گفتم: نی (نه)، از وزارت خارجه.
نگاهی عمیق به من انداخت و سگرمه پیشانی اش شروع به بازشدن کرد و با لهجه افغانی گفت: بسیار شانس آوردی.
گفتم چطور مگه؟
نگاه بیگناه و ساده من را دید و گاردش باز شد و از حالت ترسناک و آمرانه اش فاصله گرفت. در حالیکه اسلحه اش را دست به دست می کرد، دست راستش را مقابل دیدگان من آورد که انگشت شست نداشت. گفت:
ای را سیل می کِنی (این را می بینی)؟
- آری.
- میدانی چه شده؟
- نه
- این انگشت را دَ(در) جنگ ایران و عراق از دست داده ام.
ناگهان دوباره چهره اش غضبناک شد و من دلهره گرفتم (چون در آن سرزمین غریب، بسیار بی کس و بی پناه بودم)
ادامه داد:
اما وزارت کشور و نیروی انتظامی... (چند فحش آبدار افغانی نثار کرد) من را بسیار آزرده کَده (کرده)... من را در بشکه آب سرد انداخته و زندانی کرد و اخراجم کرد...
سرم داشت گیج می رفت و دیگر نمی شنیدم.
چون ندیده بودم و نشینده بودم، باورش برایم سخت بود. اما دلیلی برای دروغ گفتن نداشت.
به یکباره ذهنم به بامیان و گفته های غیر دوستانه سربازان استاد خلیلی برگشت. آیا واقعا چنین اتفاقی افتاده است؟ نکند بخواهند داغ دلشان را سر ما خالی کنند؟
خوشبختانه آن سرباز ورسی از وزارت خارجه خاطره تلخ نداشت و لختی بعد اجازه عبور داد و ما رفتیم. اما این بار را فقط.

زمان گذشت و ما چند ماهی در شهرستان مشغول بیمارستان ساختن و کمک به مدارس و توزیع کتاب و لوازم تحریر و کمک به فقرا بودیم (شیرین ترین لحظات عمرم که خدمت به محرومان را با همه وجود درک کردم). پس از مدتی برای دریافت بودجه عزم رفتن به بامیان کردم.
در بازگشت، یک کامیون پر از کتاب و امکانات و یک پزشک اصفهانی را تیار (به راه) کردم و دوباره به طرف شهرستان راه افتادم. آن روزها در کنار ما پزشکان ایرانی می آمدند و در شفاخانه هایی که بنا می کردیم مشغول شده و به مردم خدمات رسانی می کردند. دارو و وسایل را هم، همه هلال احمر خودمان می داد.
طبق معمول در مسیر دو روزه، باید در ورس شب اول را بسر می بردیم. در مسیر برای پزشک اصفهانی جوان چون خودم، اوضاع را تشریح کرده و دلداری اش می دادم. بنده خدا اولین بارش بود و سخت هراسناک. غروب به ورس رسیدم اما این بار اوضاع معمول نبود.بجای یک سرباز چندین سرباز مسلح راه را بر ما بسته و دستور پیاده شدن دادند. دیدم فرمانده اشان آمده و بدون مقدمه دستور را صادر کرد. سربازان به ما حمله ور شده و تا جاییکه توانستند زیر مشت و لگد و قنداق تفنگ، لت و پارمان کردند و من و پزشک بیچاره را خونین و بی هوش در کنج ویرانه ای زندان کردند و همه اموال را توقیف. صبح، فردی آمد و به تیمار ما پرداخت. بدنمان کوفته و سرمان شکسته و فکم آسیب دیده بود. توان صحبت کردن نداشتم. با اشاره، اجازه خواستم به بامیان یا مزارشریف بی سیم بزنم. اعتراض کردم که مگر شما سربازان استاد خلیلی نیستید و مگر ما جز خوبی چه کرده ایم؟ پاسخ آمد که به هر کسی می خواهی شکایت کن. شما عامل اختلاف و بیچارگی ما هستید!!
...هنوز در شوک بودم. آن زمان طالبان، کابل را گرفته و پشت کوههای هزاره جات بودند.
در چند ماهی که اروزگان بودم، نگهبان شخصی محل اقامتم نوجوانی بود که تا یکماه قبل در خدمت طالبان کار کرده بود و همواره نگرانش بودم. اساسا این ترس را همیشه از برخورد طالبان داشتیم اما کمتر از نیروهای استاد خلیلی شیعه انتظار چنین مهمان نوازی داشتیم. خلاصه اجازه یافتیم پای پیاده از راهی که آمده ایم برگردیم.
عجبا مال و منال و ... همه چیز این جماعت را جمهوری اسلامی می دهد آن وقت این گونه با ما برخورد می کنند؟!!
باقی قصه را نمی گویم. چون هدف من نوشتن قصه تلخ سفر نیست، بلکه تحلیل وضعیت نگاه افغانستانی ها به ایران و ایرانی هاست. می خواهم چراغی افکنم تا برخی جوانب پنهان تر آنرا دریابیم.

(ادامه دارد)
@yekhezaran
#یادداشت_اختصاصی

👌ما و افغانستان
خاطرات خاک خورده و تاملی جامعه شناسانه|بخش ۱| عزت الله همتی

سالهای ۷۶ و ۷۷ در حوزه افغانستان بودم و نیم سال را در عمق افغانستان، تنهای تنها میان آنها زندگی کردم. بعدها هم ۴ سال در پاکستان در تماس نزدیک با این قوم بودم.
بهار سال ۱۳۷۶ بود. عازم عمق هزاره جات به مرکزیت شهری بنام شهرستان (مرکز ایالات اوروزگان). آنجا قرار بود مسئول دفتر پشتیبانی و کمک به مردم افغانستان باشم. کوههای سر به فلک کشیده و راههای پرپیچ و خم خاکی که چون ماری بر دیواره کوههای بلند رشته کوه "بابا" خزیده بودند. سرک (گردنه) تا سرک راه باید می پیمودی بمدت ۲ روز که از بامیان به آنجا برسی. تنها، کماز (کامیونهای نظامی) روسی و جیپ های نظامی می توانستند توان عبور از این راهها را داشته باشند. چرا که بعضا مسیر جاده در طول رودخانه پر از سنگ بود و بعضا هم راهها بر دامنه کوهها دچار لغزش و ریزش حاصل از آب شدن برف، می شد. هزاره جات منطقه ای سرد و بام افغانستان است. تا اواخر اردی بهشت راهها بخاطر برف باز نیست و مردم آنسوی کوهها در بند.
باری، بخاطر باز نبودن راهها مدتی در بامیان و یکاولنگ رحل اقامت افکندیم. باشد که گرمای بهار برفها را آب و راه ها را بگشاید .
هزاره جات، مرکز تجمع قوم هزاره است. هزاره ها عمدتا مذهبشان شیعه دوازه امامی و زبانشان فارسی است، اما متفاوت ترین قوم در آن سرزمین اند؛ زیرا نژادشان آریایی نیست. چشم های ریز و پوست زرد و سوخته از سرما و آفتاب تیز مناطق بلند، و صورت بی موی، آنها را چون مغولان می نمایاند. اینکه این قوم چگونه فارس زبان و شیعه شده اند، هنوز روشن نیست. اما پیرامون آنها را پشتونها و تاجیکان و ازبکان فرا گرفته اند.
پشتونهای سنی مذهب و آریایی نژآد حاکمان تاریخی سرزمین افغانستان بوده اند. اصولا واژه افغان از این قوم مشتق شده است. مردم ساکن سرزمین کنونی افغانستان، پشتونها را اوغان یا افغان می نامند. (بعضا هم طی سالهای اخیر دیگر اقوام اعتراضاتی نسبت به نام کشورشان که برگرفته از پشتونهاست داشته اند).
برخی می گویند هزاره ها بازماندگان لشکر چنگیز یا تیمورند. اما هزاره ها خود را وارث آن سرزمین می دانند و نه مهمان. مدرک آنها مجسه های معروف بامیان (ساخت ۱۵۰۰ سال پیش) است که به شکل نژاد زرد شرقی بودند. هزاره های بیچاره طی حداقل ۵۰۰ سال گذشته مظلوم ترین و بدبخت ترین قوم افغانستان بوده اند که همیشه دچار کشتار دسته جمعی و تبعیض نژادی و مذهبی بوده اند. تجمع آنها در صعب العبور ترین و لم یزرع ترین مناطق، ناشی از فشار تاریخی پشتونها بر آنها بوده است.
هوا اندکی روبه گرمی نهاد و با راننده افغانی (خدایار) سوار بر جیپ عازم محل ماموریت شدم. دو روز راه بود. شب را در میانه راه به ناچار باید اتراق (اطراق) می کردیم. منطقه ای بنام ورس (Varas) منزلگاه بود. شب را در اتاقکی گلی بدون امکانات و حتی زیرانداز به صبح رساندیم. (نامش هتل خراسان بود) و عصر روز دوم به شهرستان رسیدیم. کوههای سیاه و بلند، چشمه های روان و رودخانه های خروشان و بسیار سرد. از موارد جالب توجه، مشاهده کانالی (جوی) از تقریبا یک صد متری دامنه کوهها بود. علت را پرسان (بقول افاغنه) شدم. گفتند که هزاره ها حق بالارفتن از آن حدود را نداشته اند و کوهها در اختیار گله داران پشتون بوده است. یاللعجب. تا آن زمان این سطح از تبعیض را ندیده و نشنیده بودم.
دو روز قبل از حرکت به مقصد، در بامیان، به همراه یکی از دوستان همکار (آقای لقمانی) از کنسولگری به طرف مرکز فرهنگی (کتابخانه) می رفتیم که ناچار باید از جلوی دفتر رهبر حزب وحدت اسلامی استاد خلیلی عبور می کردیم. به یکباره دیدم نگهبانان دفتر استاد، ما را خطاب قرار داده و چند فحش افغانی آبدار نثار کرده و ما را نژادپرست و شوونیست نامیدند.!!
من که جوان و دانشجوی ارشد سیاست بودم، از شنیدن این برچسب، سخت متعجب شدم. آیا ما دو نفر حرکت نژآد پرستانه ای داشته ایم؟ یا اینکه واقعا ما ایرانی ها نژآد پرست هستیم؟ (تا آن زمان فقط نازی ها را نژاد پرست می دانستم).
این موضوع چون زنگ کلیسای خیابان کریم خان زند تهران (که چهار سال روبروی دانشکده روابط بین الملل هر یکشنبه به صدا در می آمد) مرتب در گوشم به صدا در می آمد. دیده و شنیده خود را با دیگر دوستان در میان نهادم و دیدم تجربه مشابهی دارند. اما همچون دانشجوی ترم اول و روز اول دانشگاه که همه چیز برایش تازه گی دارد، ذهن کنجکاوم پاسخی برای این دشمنی و توهین آنها نیافت. بویژه آنکه جان و مال و قوت و... آنها طی سالهای بسیار، مدیون جمهوری اسلامی بود. ایرانی که علیرغم دوران جنگ و سختی هرگز از افغانستانی ها غافل نشده بود و کمک به آنها را احساس تکلیف می دانست.

(ادامه دارد)
@yekhezaran
بریده‌ها و براده‌ها
اعلام شده تیاتر بینوایان با قیمت بلیت ۲۵۰ هزار تومن در هتل اسپیناس اجرا میشود!
احتمالا اولین کتابی که من خودم به تنهایی به فارسی خواندم بینوایان ترجمه مستعان است...متنی سخت و هولناک که قاعدتا در هشت سالگی بیشتر دوست داشته ام صفحات عاشقانه اش را دوره کنم. همین است که بخشهاییش را از بَرَم.
جایی هست که کوزت قد کشیده و ماریوس نامی به او دل باخته است. شورشها آغاز شده و همه چیز در هم ریخته است. ماریوس گاه شبها به صومعه می آید تا محبوب را ببیند. یکی از این شبها، کوزت در وصف ماریوسِ زیبا شعر می خواند و از طره های موها می گوید...خواننده ذهنش به این سمت می رود که بعد از این توصیف شاعرانه در این شب مهتابی، صحنه رمانتیک خلق خواهد شد از آنها که اتفاقا فقط هوگو می تواند با آن ظرافت در توصیف بسازد. اما هوگو رو دستش را اینجا می زند.
ماریوس کلام کوزت را قطع می کند. زانو می زند جلوی کوزت و با خشم می گوید: بانو! شما شبها مرا می بینید! شما سوراخهای کلاهم را نمی بینید، شما چهره زرد شده ام را نمی بینید! شما جیبهای بی پول مرا نمی بینید...بانو! اگر مرا در روز می دیدید یک سکه سیاه به سمتم پرت می کردید و می گفتید...برو جوانکِ گدا!...
***
ظرافت غریبِ تصویری که هوگو می سازد در بازی زمانه است. کوزت از فرودست ترین آدمهای جامعه است و ماریوس فرزندِ یک قهرمان جنگ، یک فرادست. حالا این دو رو به روی هم ایستاده اند در موقعیت برعکس. نه ماریوس می داند کوزت دخترِ زنی است متهم به تن فروشی از رابطه ای ثبت نشده و نه کوزت می داند این مرد ماریوس پون مرسی است...پسرِ سرگرد پون مرسی. این ماریوس است که از فقر به دختری می گوید که کودکی اش را در خانه و مسافرخانه تناردیه ها "کلفتی" کرده است. ماریوسِ در درون هنوز فرادست حتی وصفِ عاشقانه ای را در شرایط انقلاب و خشم از دختر محبوبش نمی پذیرد...
ما همه در این جامعه ای که هستیم داریم همین وضع را تجربه می کنیم. اتفاقا آنها که از قبل در موقعیت فرودستی بوده اند شاید اضطرابشان کمتر از متوسطهای فرودست شده است هرچند اضطرارشان بیشتر است. ما همه رو به روی هم ایستاده ایم. در موقعیتِ دیالوگ. دیالوگِ جاودانی ماریوس از قلم هوگو" مرا در روز ببین!"...

پ.ن: شنیده ام قیمت بلیطِ اجرای بینوایان در تهران بیش از دویست هزار تومان است. ما متخصص استحاله همه چیز شده ایم. اما استحاله رمانی که هوگو نوشت تا فرودستی را برای بخشی از فرادستان عینیت ببخشد، استحاله آنچه مانیفست اخلاقی نامیده می شود "درد" دارد. نمی دانم کسی که دویست هزار تومان در این وضع می دهد که بینوایان را ببیند درکی از گاوروش یا آنژلیوراس یا فانتین دارد؟. نمی دانم...فقط می دانم ته آن دیالوگ ماریوس می دود تا به صف انقلابیون بپیوندد...
ل.پ
#یادداشت-کوچک
https://t.me/talangorbook/1720
Forwarded from تلنگر
#یادداشت_کوچک
اگر شما مثل من باستان شناسی خوانده باشید و از قضا در خاورمیانه زندگی کنید و اگر بخواهید مقاله ای معتبر در نشریه ای نمایه شده در اس جی آر در منطقه تان منتشر کنید مجبورید در یکی از این شش مجله مقاله بدهید. از این شش تا دو عنوان، اسرائیلی [که یکی از این عناوین در واقع یک سری موضوعی است]و سه عنوان، ترکیه ای و یکی در واقع نشریه ای فرانسوی است که در مصر منتشر می شود.فقدان آکادمی در ایران دارد به مراحل هولناکی نزدیک می شود، به قول یاسپرس دانشگاه در حقیقیت شکل پیشرفته ای از "ارتباط" است. معلوم نیست ما چطور و با چه واسطه ای باید با جهان ارتباط برقرار کنیم.
با این همه شعار ما حتی نتوانسته ایم یک نشریه داشته باشیم که در سطح منطقه ای، تاریخ ما را روایت کند. این دیگران هستند که تاریخی که در این بوم زیسته شده است را روایت می کنند و روایتشان از منظر دیگران مقبولیت دارد چون نشریه نمایه شده دارند و چون به "ارتباط" اندیشیده اند.
ارتباط می تواند با اشکالی از اعتبار همراه باشد...یا صدایِ بلندتری ایجاد کند. اشکالِ ما در عرصه دانش این است که خودمان می گوییم و خودمان می شنویم...بی نقد جدی، بی صدایی در عرصه جهان و این است که آدم دلش از فقدان آکادمی و روایتهای خالی ای که بعدها خواهد بود و معلوم نیست جایش را چه بگیرد، از هول و هراس خالی می شود...از آن سو مساله آن است که روایتِ های تاریخی تک صدا در ایران تشویق می شوند و هر آنچه دیگر ایران ستیز و ضد مملکت خوانده می شوند و یک بار فکر نمی کنیم ستیز با فرهنگ و روایت تاریخی آیا از راهکار حرام کردن بودجه های هنگفت و حتی نشر ندادن یک نشریه معتبر تثبیت نمی شود؟ . اینکه راوی تاریخ خودت، خودت نباشی؟. اینگونه است که عملاً هر روایتی به قدرت نزدیک تر باشد، روایت معتبرتر فرض می شود و این جز در نبود فضایِ جدیِ نقد و حذف کردن سیستماتیک پژوهشگران ممکن نمی شود.
به نظر من یک دلیل چنین وضعیتی نبودِ آکادمی و دانشگاه به معنای واقعی کلمه در ایران است. در دانشگاه [باز هم بازگشت به ایده دانشگاه یاسپرس] ارائه هر ایده ای آزاد است و قاعدتاً موجب عواقبی نمی شود، همانطور که ارائه هر ایده ای آزاد است، ارائه هر ایده ای ضد آن هم آزاد است. فرض کنید کسی مانند چامسکی در فضای بیرون دانشگاه پروپاگاندا را نوشته بود یا هومو آکادمیوس بوردیو وقتی او در کولژ دو فرانس هیئت علمی نبود منتشر می شد، آیا آنها دچار عواقب نمی شدند؟. احتمالاً می شدند. دانشگاه یعنی جایی که فضایی برای گفتگو باز است و در عین حال تا حدِ ممکن تو را از عقوبت گفتار مصون می دارد، حتی گفتاری در تقد خودِ آکادمی که گاه خود بازتولید فضای قدرت است. با این حال ما از فقدان چنین فضایی رنج می بریم. امکانِ تولید فکر را از مردمان و متخصصان سلب می کنیم ، اساتید و روشنفکران را حذف می کنیم، نمایه عجیبی مثل آی اس آی را پررنگ می کنیم، ترجیح می دهیم ترجمه کنیم و به محض آنکه ایده ای نو ارائه شود با هزار انگ و برچسب تلاش می کنیم به تباهی اش بکشانیم یا ایده پرداز را با عقوبتهای غریب مواجه کنیم...
ل.پ
@talangorbook
پ.ن: خوشبختانه در نمایه اس جی آر ، سه نشریه علوم انسانی ایرانی قرار گرفته اند که یکی در زمینه تاریخ پزشکی است.
Forwarded from کاوه‌نامه
روایت‌های تهران-برلین
نبیند مدعی جز خویشتن را

🗞 یادداشت هفتگی «دیوان شرقی-غربی»، منتشرشده در تاریخ ۱۳ مرداد ۱۳۹۷ در هفته‌نامه‌ی کرگدن

از پژوهشکده می‌رفتم خانه. نشسته بودم توی ترن. روبه‌رویم خانمی با حجاب کامل اسلامی/عربی نشسته بود؛ می‌گویم اسلامی/عربی، چون خانم‌های عرب -آن‌هایی که حجاب را انتخاب کرده‌اند- سخت به آن مقیدند و جز گردی صورت و مچ دست‌ها تا سر انگشت‌ها، جایی از بدن‌شان دیده نمی‌شود. توی یکی از ایستگاه‌ها خانم آلمانی جوانی سوار واگن ما شد. لباسی مناسب گرمای سی‌ویکی‌دودرجه‌ای تابستان نسبتا شرجی برلین پوشیده بود. نشست کنار خانم مسلمان و کمی بعد سر صحبت‌شان باز شد. من هم نشسته بودم روبه‌روی‌شان و بی که بگذارم معلوم شود، استراق‌سمع می‌کردم. داشتند درباره‌ی گرمای هوا حرف می‌زدند. خانم آلمانی با احتیاط زیاد از خانم مسلمان پرسید چطور می‌تواند با چنین پوششی این هوا را تاب بیاورد. خانم مسلمان هم بدون این که در رفتارش واکنشی عصبی یا چیزی از این دست باشد، برایش توضیح داد که این پوششی است برآمده از باورها، ارضای روحی‌اش به دشواری جسمی‌اش می‌چربد و هوا گرم‌تر از این هم اگر بشود برای او مساله‌ای نیست. خانم آلمانی اول تعحبی دوستانه کرد و بعد گفت چنین معنویتی در زمانه‌ی ما کیمیاست. صحبت‌شان حسابی گل انداخت و تا جایی که خانم مسلمان از ترن پیاده شد، گفت‌وگوی‌شان به درازا کشید؛ کم‌کمک رسیده بودند به جنگ‌طلبی‌ها و مسلمان‌ستیزی‌ها و یهودی‌ستیزی‌ها و این چیزهایی که این روزها نقل محافل است. ایستگاه بعدی‌اش خانم آلمانی هم پیاده شد و من ماندم و ذهنی که داشت نقشه‌ی اصفهان قدیم را مرور می‌کرد؛ شهری که به مدد بازمانده‌های معماری‌اش، هنوز هم سندی است بر رواداری ایرانی. مشابه این صحنه را توی فضاهای عمومی برلین زیاد می‌شود دید: توی خیابان، کنار دریاچه، توی دانشگاه، توی مهمانی… و کمتر دیده‌ام -دست‌کم در آن طبقه‌ی اجتماعی‌ای که من بیشتر با آن‌ها مراوده دارم- کسی به خاطر عقیده و باورش دیگری را تحقیر کند یا تخفیف دهد. حتا یک بار که مرد آلمانی میان‌سالی در اتوبوس به خانم محجبه‌ای بی‌ادبی کرد (خانم مسلمان با کالسکه‌ی بچه‌اش ایستاده بود وسط اتوبوس شلوغ و راه عبور را بند آورده بود. مرد صبر نکرد زن دست‌به‌کار شود، خودش کالسکه را کنار زد تا رد شود)، خیلی‌ها بهش اعتراض کردند؛ آلمانی و غیرآلمانی. بی‌دلیل نیست که برلین را شهر مدارا می‌دانند؛ شهری که در آن آدم‌ها فارغ از ملیت و مذهب و ایدئولوژی در کنار هم زندگی می‌کنند و هرکسی برای خودش احترامی دارد. البته که منظورم از این گزاره این نیست که در برلین برابری اجتماعی کامل وجود دارد. گفت گشتم، نبود، نگرد، نیست. در جهان آرمان‌شهری وجود ندارد. در این گوشه از زمین هم مثل همه‌جای دیگر، در تقسیم شغل و ثروت و حتا منزلت اجتماعی تبعیض‌هایی وجود دارد که روزی درباره‌شان خواهم نوشت؛ اما اگر تندروها و نئونازی‌ها را (که تعدادشان آن‌قدر کم است که چندان به چشم نمی‌آیند) بگذاریم کنار، به این سادگی‌ها و در سطح جامعه، کسی به خاطر مسائل شخصی‌ای چون ملیت و مذهب مورد بی‌احترامی قرار نمی‌گیرد. یک بار در جمعی از دوستان، این ماجرا را تعریف کردم. یکی‌شان نه گذاشت و نه برداشت، گفت «خب، ما مدارای اینا رو نداریم. خیلی عقب‌مونده‌ایم.» این‌جور کلی‌گویی‌ها را من حسابی برمی‌آشوبد و نه‌تنها زبان در کامم نمی‌ماند، که حتا اگر شمشیر هم داشته باشم، بعید نیست از نیام درش آورم! بهش گفتم «چطور این حرف رو می‌زنی مرد حسابی، یه‌خورده تاریخ و جغرافی خوندن بد نیست. سال‌ها و بلکه قرن‌ها پیش، تو خیلی از شهرای سنتی ما محله‌های زرتشتی‌نشین و مسیحی‌نشین و یهودی‌نشین وجود داشته‌ن و خلق‌الله در امن و امان کنار هم زندگی می‌کرده‌ن.» گفت «حالا چی…» و بحث را به خیلی جاها کشاند که من چیزی نداشتم در جواب‌شان بگویم. واقعیت امر این است که ما در سال‌های اخیر چندان اهل رواداری نبوده‌ایم و این سنت ارزشمند دیرین مدنی و شهری و اجتماعی‌مان را حسابی زیر پا گذشته‌ایم؛ ما که می‌گویم، منظورم مای جامعه‌ی ایرانی است. ممکن است خیلی از ما مستقیما مسبب تصمیم یا رفتار ناشایستی نبوده‌ باشیم، اما وقتی مخالفت موثر نکرده‌ایم و نتوانسته‌ایم دست به کاری بازدارنده بزنیم، یا وقتی کشک خودمان را سابیده‌ایم و ماست خودمان را خورده‌ایم، چندان هم کم‌تقصیر یا بی‌تقصیر نیستیم. اگر روزی قرار شود سنت‌های گذشته را بررسی و واکاوی و خوب‌های‌شان را احیا کنیم، رواداری باید در صف اول بایستد؛ چیزی که جامعه‌ی ایرانی معاصر ما عمیقا بهش نیاز دارد. وارداتی هم نیست. ریشه در خاک سرزمین خودمان دارد.

مشاهده‌ی این #یادداشت 👇🏻

🖇 http://kavehfouladinasab.ir/n-70520/

http://t.center/kvhfn
Forwarded from Deleted Channel
🗒 #یادداشت

گذر از سال بد، گذر از سال باد
🖌 سعید بی‌نیاز
روزنامه‌نگار، دبیر روان‌شناسی همشهری‌جوان


ما، مردم ایران داریم سال بدی را می‌گذرانیم. نمی‌شود بدی این سال را انکار کرد. گرانی، گرد و غبار و قطعی آب و برق نشانه‌های غیر قابل انکار بدی این سالند. نه این که تقدیر سال ۹۷ را برای ما بد کرده باشد، نه. مجموعه در هم پیچیده عامل‌هایی که بسیاری از آن‌ها دست خود ما انسان‌هاست، این سال بد را برای ما رقم زده‌اند.

من متخصص اقتصاد نیستم، متخصص سیاستگذاری نیستم، متخصص محیط‌زیست نیستم، متخصص تحلیل برجام نیستم. هر چه تا به حال در تخصصم خواندم، درباره ذهن آدمی بوده است؛ پیچیده‌ترین پدیده جهان.
می‌خواستم به عنوان همسن و سالتان، به عنوان همسن و سالی که چیزهایی درباره ذهن آدمی می‌داند برای عبور از این سال بد حرف‌هایی را با شما در میان بگذارم.

ما یک ذهن داریم دوست من. یک ذهن نمی‌تواند چند بار سنگین را با هم تحمل کند. در بحران بیشترین چیزی که باید مدیريتش کنید، ذهنتان است. نگذارید خبرهای بد قدرت خلاقه ذهنتان را بگیرد، نگذارید خبرهای بد قدرت تصمیم‌گیری درست را از شما بگیرد، نگذارید خبرهای بد سالم بودن ذهنتان را از شما بگیرد و به افسردگی و اضطراب و اعتیاد مبتلایتان کند، نگذارید خبرهای بد قدرت شادی و توان خندیدن را از شما بگیرد.

شما و ذهن شما دارید بهترین و سرحال‌ترین سال‌های عمرتان را می‌گذرانید. بگذارید ذهنتان پاکیزه بماند. وسواس‌گونه خبرها را چک نکنید. تا جایی که می‌توانید بخش سرچ اینستاگرام، جایی که پر از خبرهای آلوده ذهن خراب کن است، چک نکنید. گاهی عمداً در جزیره بی‌خبری بمانید.

اگر اندوهگین و عصبانی می‌شوید از این همه نابسامانی این توصیه «توران میرهادی» یکی از پیشروان آموزش کودک در ایران را جدی بگیرید: «از غم بزرگ، کار بزرگ بسازید.» در دایره دوستان و اطرافیان جامعه خودتان آدم مؤثر و مثبتی باشید. به جای به اشتراک گذاشتن غر کار مفیدی برایشان انجام دهید. حتی اگر می‌خواهید مهاجرت کنید و از این فضا دور شوید، تصمیم‌گیری درست و فراهم کردن مقدمات مهاجرت ذهن پاکیزه، خلاق و سالم می‌خواهد. مراقب ذهنتان باشید.

ببخشید که شبیه به یادداشت نشد. ببخشید که شبیه نصیحت شد و می‌دانم که جوانی یعنی متنفر بودن از نصیحت. بگذارید به پای این که ما شاید دیگر فرصت زیادی برای با هم حرف زدن نداشته باشیم.


📌 منتشر شده در همشهری‌جوان | شماره ۶۵۹

نقلِ مطلب بدون ذکر منبع، خلاف اخلاق رسانه‌ای است.
@HamshahriJAVAN
Ещё