بریده‌ها و براده‌ها

#شهریار
Канал
Блоги
Новости и СМИ
Образование
Психология
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала بریده‌ها و براده‌ها
@bbtodayПродвигать
7,84 тыс.
подписчиков
19,9 тыс.
фото
6,22 тыс.
видео
44,5 тыс.
ссылок
you are not what you write but what you have read. رویکرد اینجا توجه به مطالب و منابع مختلف است بازنشر مطالب به معنی تایید و موافقت یا رد و مخالفت نیست! https://t.me/joinchat/AAAAAEBnmoBl2bDScG2hOQ تماس:
Forwarded from جریانـ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زادروز مردی است که به تنها تنِ خود بی‌شماران بود برای وطنش ایران. یکی از فراوان یادگارانش برای این «کهن دیارا» ثبت جهانی تخت‌جمشید، چغازنبیل و نقش‌جهان در سال ١٣۵٩ با سرمایۀ شخصی بود.

نام بلندش ماندگار که عزیزترین استادی بود که به عمرم دیده‌ام.

پروفسور #شهریار_عدل (۱۴ بهمن۱۳۲۲ - ۳۱ خرداد ۱۳۹۴)

✍🏼 سام گیوراد
🔗 منبع
@Jaryaann
Ahmad Medadi:
مدارس کلیه مقاطع تحصیلی در نوبت صبح و عصر در استان #البرز و شهرهای #شیراز و #نجف‌آباد، #شهریار و #رباط_کریم فردا دوشنبه تعطیل اعلام شد.
علت تعطیلی مدارس «بتابر تصمیمات گرفته شده» عنوان شده
#اعتراضات_سراسری
AhmadMedadi

📡 @VahidOnline
صبحدم باش
که چون غنچه دلی بگشایی
شیوه تنگ غروبست
گلو بفشردن
" شهریار"
امروز سالگرد درگذشت استاد #شهریار است
@sahandiranmehr
Forwarded from احسان‌نامه
🔸خاطره هوشنگ ابتهاج #سایه از یک عکس یادگاری با #شهریار👆
@ehsanname
«۱۵ و ۱۶ خرداد ۱۳۶۶ دو روز پیش شهریار بودیم... روز دوم حضار محترم شروع کردن به عکس گرفتن. شهریار گفت حالا که می‌خواین عکس بگیرین من خرقه‌ام رو بپوشم... بعد رفت این بالاپوش‌هایی که از پوست گوسفنده و تو خیابون فردوسی می‌فروشن، بی‌آستین، مثل جلیقه، یکی از اینها رو به اصطلاح به‌عنوان خرقه پوشید... اصلا تمام تصور من از خرقه از عهد بایزید تا خواجه حافظ خراب شد! واقعا آب شد و رفت. دیدم عجب چیز مسخره‌ایه. یه پوست گوسفند! این شد خرقه؟! بعد هم یه کلاه پارچه‌ای مثل شب‌کلاه‌هایی که تو بالماسکه‌ها می‌ذارن؛ یه آبی چارخونه از پارچه‌هایی که برای پیژامه به کار می‌برن، گذاشت سرش! نشست و اینها هم رفتن باهاش عکس بگیرن. من هم تمام مدت کنار نشسته بودم. بدم می‌اومد از این صحنه، برام فکاهی بود. نمی‌خواستم تو بالماسکه شرکت کنم. شفیعی [کدکنی] یه مرتبه گفت سایه بیا و بعد میان خودش و شهریار به اندازه خودش جا باز کرد. خب من که تو او سولاخی تنگ جا نمی‌گرفتم! [محمد]رضا گفت سایه بیا، من نگاه کردم که بگم نه، دیدم شهریار داره با یه التماسی منو نگاه می‌کنه. شما اصلا نمی‌تونین حدس بزنین که چه‌جوری داشت منو نگاه می‌کرد. من رفتم و با چه زحمتی هی ستون کرد چپ را و خم کرد راست، یه پامو خوابوندم و یه زانوم رو بلند نگه داشتم تا نشستم اونجا وسط... جا نمی‌شدم آخه! به اندازه هفت هشت‌تا شفیعی کدکنی جا می‌خواد تا من با این جثه‌ام بنشینم. خلاصه با یه پا نشستم. تا نشستم در این تنگنای شب اول قبر، دیدم شهریار سرشو گذاشت روی شونه من. عکسش هست. تا عکس‌ها تمام شد، شفیعی از جاش پا شد. حضار محترم هم مثل حموم زنونه دارن باهم حرف می‌زنن و برای یک لحظه کوتاه من و شهریار رو فراموش کردن... دو روز سفر کردیم یک لحظه نشد من و شهریار با هم حرف بزنیم. در اون لحظه که همه به هم مشغول شده بودن، شهریار با یه حالت بغض‌کرده، اصلا از وقتی که سرش رو شونه‌ام گذاشته بود، حالش منقلب شده بود، گفت: سایه جان! چطوری؟ گفتم: دو تنها و دو سرگردان، دو بی‌کس (به گریه می‌افتد) خب هر دو زدیم به گریه. بعد شهریار گفت: اگه حافظ رو نداشتیم چه خاکی به سرمون می‌کردیم؟ (با گریه می‌گوید) همین موقع دوباره حضار محترم برگشتن و من هم از جام پا شدم و دوباره همون صورت رسمی خشک رو به خودم گرفتم. بعد هم پا شدیم خداحافظی بکنیم...»

📌 «پیر پرنیان‌اندیش»، انتشارت سخن ۱۳۹۱، جلد اول، صفحه ۱۵۱
#برچیده_ها
Forwarded from احسان‌نامه
📸 عکس دسته‌جمعی ادیبان در محضر استاد شهریار: ۱۶ خرداد ۱۳۶۶ (از راست) منوچهر آتشی، #شهریار، هوشنگ ابتهاج #سایه، شفیعی کدکنی و اصغر فردی @ehsanname

خاطره سایه از این عکس را هم بخوانید 👇