بریده‌ها و براده‌ها

#تاب_آوری
Канал
Блоги
Новости и СМИ
Образование
Психология
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала بریده‌ها و براده‌ها
@bbtodayПродвигать
7,84 тыс.
подписчиков
19,9 тыс.
фото
6,22 тыс.
видео
44,5 тыс.
ссылок
you are not what you write but what you have read. رویکرد اینجا توجه به مطالب و منابع مختلف است بازنشر مطالب به معنی تایید و موافقت یا رد و مخالفت نیست! https://t.me/joinchat/AAAAAEBnmoBl2bDScG2hOQ تماس:
📌شنبه ۳ دی ۱۴۰۱
یادداشت های مسعود دیانی

با سرطان «لذت» را از دست داده بودم. این شاید یکی از تفاوت‌های مهم زندگی بی و با سرطان بود. بیشتر لذت‌هایی که ریشه در «تن» داشتند و با «بدن» آغاز می‌شدند رفته بودند. مابقی هم پی رفته‌ها روان بودند. لذت‌های از دست‌رفته بسیار بودند و مانده‌ها کم. بلکه هیچ.

لذت خوردن را از دست داده بودم؛ چون خوردن را از دست داده بودم. لذت آشامیدن را چون آشامیدن را. و لذت‌های جنسی و تنانه را؛ چون تن را از دست داده بودم. روزبه‌روز دایره‌ی آنچه می‌توانستم بخورم تنگ‌تر می‌شد. حالا فقط آبگوشت کله‌پاچه بود که از گلویم پایین می‌رفت. در حد کاسه‌ای. آن‌هم به تشخیص و تجویز پزشکی با تجربه بود از دوستان آقای ناصرزاده. که با درد خوردن و نخوردن سرطانی‌ها آشنا بود. جز این یا از گلویم پایین نمی‌رفت. یا اگر یکی دو لقمه پایین می‌رفت عقوبتی داشت پر از درد و عرق و سوزش و تهوع؛ آن‌قدر که عطایش را به لقایش می‌بخشیدم.

در آشامیدنی‌ها هم قصه همین بود. با این تلخی مضاعف که حتی آب نوشیدن دشوار شده بود. دوری از لذت نوشیدنی‌های لذت‌بخش قبل از بیماری که جای خودش را داشت. خبری از چای، قهوه، نوشابه و آب‌میوه‌های فصل و بی‌فصل نبود. خبری از لذت‌شان هم. سیگار هم که زمانی کشیدنش لذتی ملموس با خودش داشت از تحملم خارج بود. سیگار نمی‌کشیدم؛ نه به خاطر منع سفت و سخت دکتر. دیگر دوستش نداشتم.

تنها لذت باقی‌مانده در زندگی سرطانی با «درد» گره خورده بود. این تنها لذت تنانه‌ای بود که چندباری در شبانه‌روز تجربه می‌کردم. بعد از خوردن مسکن‌هایم و گاه از پی دردهای سنگین و بدحالی‌های سخت، مخدرهایم.

کم شدن تدریجی درد لذتی داشت که می‌شد به شوقش تا ساعت موعود درد کشید. و ناله کرد. و به خود پیچید. تا آهسته آهسته درد برود. و خواب بیاید. بی‌آنکه آدم را برباید. و آدم ساعتی میان خواب و بیداری از زندگی بدون درد لذت ببرد. خواب که می‌آمد دردها هم آهسته آهسته باز می‌گشتند. در جایی از بدن انباشته می‌شدند. و برای خودشان تصویری می‌ساختند که خواب تو را تبدیل به کابوسی دردناک می‌کرد. چندشب پیش خواب دیدم گرگی دندان در پهلویم فرو کرده بود. و به قصد دریدن فشار می‌داد. با دهان خشک و سر و صورتی خیس از عرق از خواب پریدم. درد پهلویم بود که این بار به شکل گرگ درآمده بود.

در این میان و در این جهان بی‌لذت آنچه #زندگی را تحمل‌پذیر بلکه دوست‌داشتنی می‌کرد و به آن سر و شکلی معمولی می‌داد حظی بود که در لذت‌بردن اطرافیانم وجود داشت. این معنای حرفی بود که مدام به فاطمه می‌گفتم: « حالا من جهان را ازطریق شما درک می‌کنم؛ تو و آیه و ارغوان.» همین.

https://t.me/chenann/129
#تاب_آوری #مراقبت
Forwarded from سفرِ دانه به گل
دو هفته‌ی گذشته ناچار به قرنطینه در یک فضای بسیار کوچک شدیم. هرسه بیمار بودیم و کم‌رمق، نگران وخامت حال خود بودیم و روزها را می‌شماردیم و اکسیژن خونمان را نیز‌.

حالا که از سختی دوران عبور کرده‌ایم،بیش از پیش به مکانیسم دفاعی شوخ‌طبعی ایمان آورده‌ام.

وقتی که ما در اتاقی کوچک گیر افتاده‌بودیم و زمان به کندی می‌گذشت، وقتی هرسه نگران سلامتی یکدیگر بودیم و نفس‌هایمان را می‌شمردیم تا از خوبی حالمان مطمئن شویم؛ یک راهکار موثر برای تابآوری، شوخی کردن با خودمان و جهان بود‌.

گذران زمان در شرایط سخت با شوخی و حتی گاه، مسخره‌بازی، به ما احساس قدرت می‌دهد.
اگر ما هنوز می‌توانیم در بحران‌ها جهان را جدی نگیریم، آن‌قدر قوی هستیم که تاب‌ آوریم.

آموختن هنر جدی نگرفتن، شوخی کردن، بی‌خیال شدن و تخلیه‌ی اضطراب در خنده و شوخی به فرزند، بخشی از آموزش "تابآوری" است که البته کار چندان آسانی هم نیست.

به بچه‌هایمان بیاموزیم هرکجا به مصلحت ما باشد می‌توانیم جهان را و حتی خودمان را دست بیندازیم و بلندبلند بخندیم...شوخی و خنده در شرایط بحرانی که جز صبر و تحمل زمان، کاری از ما برنمی‌آید؛ به معنای بی‌تفاوتی به امور مهم نیست، بلکه ناشی از فهم عمیق از سویه‌های تاریک این جهان و زندگی ماست.

#دانه‌ی_بی‌دانگی
#مادرانه
#اضطراب
#تاب_آوری
#هنر_شوخی_طنازی
#کرونا

@safaredanebegol

https://www.instagram.com/p/COaAMLWnxDQ/?igshid=gq1395r7gig9
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‏تعریف کار گروهی به روایت پنگوئن‌ها:
برای تحمل سرمای منفی ۶۰ درجه پنگوئن‌ها دور هم جمع میشوند طوری‌که در مرکز ازدحامشون دما ۳۷ درجه هست و‌ بعد با چرخش مداوم به صورت متناوب در معرض گرما قرار می‌گیرند.
#تاب_آوری

https://twitter.com/gunsnrosesgirl3/status/1346473279943368704?s=19
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#کرونا و سوگیری انکار واقعیت


🔰ذهن انسان در موقعیت های خیلی دردناک میل به انکار دارد اما...

📌دکتر جواد صالحی فدردی، استاد روانشناسی شناختی از کرونا و انکار واقعیت میگوید.

#کرونا
#سوگیری_انکار
#شناختی
#انکار_واقعیت
#تاب_آوری_شناختی
@brainawareness
بریده‌ها و براده‌ها
https://www.theguardian.com/world/live/2018/oct/05/nobel-peace-prize-2018-live-updates #نوبل
نادیا مراد که امرز نوبل صلح را گرفت، بعد از روزهای بسیار سخت و تلخ دوام آورد و ایستاد، وقتی که داعش به روستای ایزدی ها حمله کرد تمام مردان روستا را کشت و شش برادر نادیا هم کشته شدند، بعد زنان روستا و نادیا را به بردگی جنسی بردند و بارها به آن ها تجاوز کردند اما نادیا بعد از فرار کردن از دست داعش، ایستاد برای مبارزه با آنها برای آگاه کردن انسان ها از رنجی که او و هم کیشانش کشیدند... و آنهایی که هنوز در بند بودند...
#رنج #انسان #تاب_آوری

https://www.youtube.com/watch?v=xVzyAMxzLm8
برنامه ریاضتِ اقتصادی در خانه کوچکِ ما
از وبلاگ نفیسه آزاد

من هم مثل خیلی از مردم دیگر نگرانم. وضعیتِ زندگی به شکل واضحی تغییر کرده است و هیچ چشم‌انداز روشنی دست‌کم در کوتاه‌مدت به نظر نمی‌رسد. من حقوق ثابتی دارم و بنابراین مثل بسیاری دیگر مجبورم زندگیم را کوچکتر کنم، چیزهایی را حذف کنم، رویه‌هایی را تغییر دهم. من مسئولیت یک بچه را هم دارم. یک پسر نُه ساله که نمی‌خواهم فشار اضطراب این عدم‌قطعیت را تحمل کند در عین‌حالی که باید متوجهش کنم برخی چیزها در زندگی ما تغییر کرده است. این است که امروز صبح یک ساعت زودتر بیدار شدم و یک بسته ریاضت اقتصادی برای شش ماه آینده نوشتم، پسرم هم نشسته کنار من و در حالی‌که صبحانه می‌خورد با من هم‌فکری می‌کند. صبحانه‌ای که می‌خورد اولین چیزی است که در ماه آینده تغییر خواهد کرد: دیگر کورن‌فِلِکس نخواهیم خرید.

بخش اول: جهت‌گیری‌های راهبردی
اول فکر کردم که باید چیزهایی را در عادات هر روزه‌ام تغییر دهم به شوخی به اینها می‌گویم «جهت‌گیری‌های راهبردی» برنامه ریاضت اقتصادی:

۱- خرت و پرت و شلخته‌ خرید کردن را حذف کنم. این عادت را زیاد دارم که در مترو یا در بازار دست‌فروش‌ها چیزهای کوچک و بزرگی می‌خرم که واقعا به آنها نیازی ندارم اما خریدشان خوشحالم می‌کند

۲- فقط با لیستِ خریدِ مشخص به فروشگاه خواهم رفت و جز لیست چیزی دیگری نخواهم خرید. لیست را در طول هفته آماده می‌کنم و فقط آخر هرهفته خرید می‌کنم

۳- هر خدمات یا کالایی که در داخل خانه انجام دادن یا درست‌کردنش برایم ممکن است از بیرون نمی‌خرم مثل مربا پختن یا شستن و اتو کردن لباس‌ها

۴- خرج روزانه‌ام را در یک فایل اکسل نگه می‌دارم برای اینکه هم الگوی خرج کردنم مشخص‌تر شود و هم بتوانم کنترل داشته باشم

۵- در مصرف انرژی (آب و برق و گاز) بیشتر از قبل صرفه‌جویی خواهم کرد. مثلا با پسرم توافق کردم که روی یک میز کار کنیم که بتوانیم یک چراغ روشن کنیم

۲- تغییرات در سبد خرید خوراکی‌ها
:در خرید این خوراکی‌ها باید تغییرات بدهم

میوه‌ها: اغلب یک‌جا و از چند مدل میوه خرید می‌کنم، همین باعث می‌شود که همیشه بخشی از میوه‌ها خورده نشوند یا قبل از مصرف خراب شوند: «عادتِ بدِ خرید»، علاوه بر این باید تنوع را هم پایین بیاورم. یک یا دو نوع میوه برای هر هفته و به میزان مصرف همان هفته. مثلا ۵ نارنگی و دو موز برای پسرم در یک هفته.

سبزی‌ها: سبزی‌ها را متنوع‌تر خرید کنم و برنامه بگذارم که بتوانم آشپزی‌های متنوع‌تری با آنها انجام دهم. اگر خرید بیشتر از مصرف یک هفته است مابقی را در فریزر نگه دارم که خراب نشوند

گوشت و مرغ: برای پسرم می‌خرم. بسته‌های خیلی کوچکتری داخل فریزر خواهم گذاشت. دو وعده مرغ و یک وعده گوشت قرمز در هفته به اندازه‌ای که او بخورد. ماهی اگر وُسعَم در پایانِ ماه رسید می‌خرم اگر نه یک ماه در میان سعی می‌کنم بخرم.

قهوه: قهوه‌ای که می‌خورم خیلی گران شده باید از قهوه خیلی ارزان‌تری استفاده کنم. باید روش‌هایی پیدا کنم که مَزه قهوه جدید توی ذوقم نزند، مثل قاطی کردن با شیر

اما از سبد خوراکی‌ها چیزهایی هست که تغییر نمی‌کند:

لبنیات: ماست و شیر و پنیر (خامه و کره تقریبا هیچ‌وقت در سبد ما نبوده)

سبزیجات: هویج، بادمجان، کدو، خیار، گوجه، کاهو، سبزی خوردن (شاید تره‌فرنگی یا پاپریکا را حذف کنم)

نان: سنگک و بربری و نانِ تُست، کرواسان و گاتا (پسرم این دو تا را به عنوان میان‌وعده به مدرسه می‌برد)

و چیزهایی هست که باید به‌طور کامل حذف کنم تا اینجا اینها به ذهنم می‌رسد که قابل حذف شدن هستند:

شکلات: قبلا همیشه گنجینه‌ای از شکلات داشتیم که باید حذف کنم، آخرین بار با پولی که گنجینه را پر می‌کردیم فقط یکی دو بسته شکلات توانستیم بخریم.

نکته: همچنان امیدوارم که گاهی هدیه بگیرم

کورن‌فِلِکس و گرانول: حذف می‌شود. آخرین باری که خرید کردیم حتی در فروشگاه موجود هم نبود.

شیرینی: مصرف زیادی نداریم ولی ماهی یک بار یا دوبار می‌خریدیم، از این به بعد حذف خواهم کرد.

آب‌میوه‌های بسته‌بندی شده: معمولا دو مدل آبمیوه در یخچال داشتیم، البته مصرف‌کننده خیلی پر و پا قرص نبودیم ولی جزو سبد خرید بود به‌خصوص در تابستان‌ها. می‌توانیم با عرقیجات سنتی جایگزین کنیم، قیمت آنها را چک نکرده‌ام

انواع پنیر: صرف‌نظر کردن از پنیر – به‌جز پنیر سفید صبحانه- برای من خیلی سخت است ولی به‌نظرم جزو چیزهایی است که می‌توانم از سبد خرید حذف کنم. شاید اگر از بودجه خرید آخر ماه چیزی باقی‌ ماند بتوانم به خودم جایزه بدهم

انواع سُس: در یخچال ما همیشه پنج یا شش نوع سس مختلف موجود است، اغلب نیمه مصرف می‌شوند و مابقی را به دلیل گذشتن تاریخ مصرف دور می‌ریزیم شاید برای سلامتی هم بهتر باشد که جز یکی دو مدل که روزمره برای سالاد استفاده می‌کنیم بقیه را حذف کنیم.
#تاب_آوری
ادامه در وبلاگ:

https://bit.ly/2NSyzKg
▪️این چند هفته، مشغول خواندن کتاب «اختناق ایران (http://nashremahi.com/node/263)»ام. گزارش یک حسابدار امریکایی که در دوره‌ی مشروطه برای اداره امور مالی ایران از سوی دولت مشروطه استخدام شده و با دستیارانش به ایران آمده. در جای‌جای گزارشش، شباهت میان امروز ما و آن روزها را می‌بینم. از همه مهم‌تر اینکه چقدر پاک‌های دلسوزِ امیدوار، کم بوده‌اند. باقی، مشغول لفت و لیس. مشغول مکیدن از خون ملت. مشغول پول درآوردن و رشوه و بردن و خوردن و اختلاس و فساد. اما در این میان، معدود پاکان امیدوار ِ صبوری که مانده‌اند و می‌جنگند: از ستارخان و باقرخان آذربایجانی و یپرم‌خان سردار شجاع ارمنی و ممتازالدوله و معدود مردان و زنانی که تا آخرین لحظه، در موقعیت‌های مختلف، از معلم و کارشناس دولتی و سردار جنگجو، هر جا که بودند، امیدوار و پاک و جنگنده و صبور می‌مانند و مشروطه و ایران را زنده نگاه می‌دارند...

https://t.me/Inkojaa/735
#یادآر #تاب_آوری
🍀 گوزنِ یک‌تکه‌ی پوست‌پرتغالی و تسبیحِ سی‌وسه‌تایی پرتغالی. محصول سلول انفرادی بند دو الف زندان اوین در اردیبهشت نود و هفت. دانه‌های گرد تسبیح رو با درِ خمیردندان از پوست اولین پرتغال هفتگی که بهم دادند درآوردم. طرح گوزن رو هم از دومی‌اش. همین تسبیح و گوزن پرتغالی چقدر به سلول انفرادی گرما و زندگی و معنا آوردند.
#انسان #تاب_آوری
https://instagram.com/p/BnjMGlbA6QM/
Sawubona.

In South Africa, where I come from, "sawubona" is the Zulu word for "hello." There's a beautiful and powerful intention behind the word because "sawubona" literally translated means, "I see you, and by seeing you, I bring you into being." So beautiful, imagine being greeted like that. But what does it take in the way we see ourselves? Our thoughts, our emotions and our stories that help us to thrive in an increasingly complex and fraught world...

We own our emotions, they don't own us. When we internalize the difference between how I feel in all my wisdom and what I do in a values-aligned action, we generate the pathway to our best selves via our emotions...


So, what does this look like in practice? When you feel a strong, tough emotion, don't race for the emotional exits. Learn its contours, show up to the journal of your hearts. What is the emotion telling you? And try not to say "I am," as in, "I'm angry" or "I'm sad." When you say "I am" it makes you sound as if you are the emotion. Whereas you are you, and the emotion is a data source. Instead, try to notice the feeling for what it is: "I'm noticing that I'm feeling sad" or "I'm noticing that I'm feeling angry." These are essential skills for us, our families, our communities. They're also critical to the workplace...

When I was little, I would wake up at night terrified by the idea of death. My father would comfort me with soft pats and kisses. But he would never lie. "We all die, Susie," he would say. "It's normal to be scared." He didn't try to invent a buffer between me and reality. It took me a while to understand the power of how he guided me through those nights. What he showed me is that courage is not an absence of fear; courage is fear walking. Neither of us knew that in 10 short years, he would be gone. And that time for each of us is all too precious and all too brief. But when our moment comes to face our fragility, in that ultimate time, it will ask us, "Are you agile?" "Are you agile?" Let the moment be an unreserved "yes." A "yes" born of a lifelong correspondence with your own heart. And in seeing yourself. Because in seeing yourself, you are also able to see others, too: the only sustainable way forward in a fragile, beautiful world. Sawubona...

#تد #خویشتن #تاب_آوری

https://www.ted.com/talks/susan_david_the_gift_and_power_of_emotional_courage
Sawubona.

In South Africa, where I come from, "sawubona" is the Zulu word for "hello." There's a beautiful and powerful intention behind the word because "sawubona" literally translated means, "I see you, and by seeing you, I bring you into being." So beautiful, imagine being greeted like that. But what does it take in the way we see ourselves? Our thoughts, our emotions and our stories that help us to thrive in an increasingly complex and fraught world...

We own our emotions, they don't own us. When we internalize the difference between how I feel in all my wisdom and what I do in a values-aligned action, we generate the pathway to our best selves via our emotions...


So, what does this look like in practice? When you feel a strong, tough emotion, don't race for the emotional exits. Learn its contours, show up to the journal of your hearts. What is the emotion telling you? And try not to say "I am," as in, "I'm angry" or "I'm sad." When you say "I am" it makes you sound as if you are the emotion. Whereas you are you, and the emotion is a data source. Instead, try to notice the feeling for what it is: "I'm noticing that I'm feeling sad" or "I'm noticing that I'm feeling angry." These are essential skills for us, our families, our communities. They're also critical to the workplace...

When I was little, I would wake up at night terrified by the idea of death. My father would comfort me with soft pats and kisses. But he would never lie. "We all die, Susie," he would say. "It's normal to be scared." He didn't try to invent a buffer between me and reality. It took me a while to understand the power of how he guided me through those nights. What he showed me is that courage is not an absence of fear; courage is fear walking. Neither of us knew that in 10 short years, he would be gone. And that time for each of us is all too precious and all too brief. But when our moment comes to face our fragility, in that ultimate time, it will ask us, "Are you agile?" "Are you agile?" Let the moment be an unreserved "yes." A "yes" born of a lifelong correspondence with your own heart. And in seeing yourself. Because in seeing yourself, you are also able to see others, too: the only sustainable way forward in a fragile, beautiful world. Sawubona...

#تد #خویشتن #تاب_آوری

https://www.ted.com/talks/susan_david_the_gift_and_power_of_emotional_courage
پردیس:
«به عنوان یه زنده بیرون اومده از بیماری افسردگی، پیشنهاد اولم به همه شما داشتن برنامه‌اس. هر برنامه‌ای. کتابخونی؟ تمرین ساز یا نقاشی؟ ویدیو گیم بازی کردن؟ بیدار شدن ساعت ۱۲ ظهر؟ هر چیزی. اما داشتن یه برنامه و جدی عمل کردن بهش پله اصلی مبارزه با پوچی و افسردگیه.»
#تاب_آوری
https://twitter.com/Elf_Elenath/status/1036121712625102848
💡 توان تغییر #نقطه_مرجع_ذهنی، لازمهٔ بقا و در مسیر ماندن در بستر اقتصادی ایران

#نقطه_مرجع_ذهنی
#اقتصاد_ایران

احتمالاً همهٔ ما از دوران کودکی خاطراتی داریم از اینکه پدربزرگ و مادربزرگ‌مان از قیمت‌ها در گذشته می‌گفتند. اینکه مثلاً با یک قران می‌توانستند چه چیزهایی بخرند ولی با گذر زمان دیگر قران که هیچ، بلکه برای تومان هم دیگر رمقی باقی نماند.

اکنون با افزایش سرعت تغییرات و #تورم دو رقمی در اقتصاد ایران، نیازی نیست که صبر کنیم تا پدربزرگ یا مادربزرگ بشویم و از این دست خاطرات برای نوه‌هایمان تعریف کنیم. بلکه می‌توانیم با خودمان خلوت کنیم و قیمت‌های همین چند سال پیش را مزمزه کرده و آهی و حسرتی به آسمان روانه کنیم!

اینکه همین سال ۹۰ (هفت سال پیش) هر دلار حدود ۱۵۰۰ تومان بود و سه سال بعدش حدود ۳۰۰۰ تومان و اکنون چیزی حدود ۱۰,۰۰۰ تومان. اینکه اگر درآمد ماهانه‌ای ۲ میلیون تومانی می‌داشتیم، می‌توانستیم سه چهار ماهه یک پراید بخریم و اکنون اگر درآمدمان در طی هفت سال دو برابر شده باشد، دو برابر زمان لازم داریم تا به همان پراید برسیم. اینکه اگر در سال ۸۷ با ۱۵۰ میلیون تومان می‌توانستیم صاحبِ خانه شویم٬ پس از ده سال برای همان خانه باید ۶۰۰ میلیون تومان بپردازیم.

👈 در مسیر ماندن برای رسیدن به اهدافِ از پیش تعیین‌شده در بستری با تغییرات قیمتی زیاد، نیازمند داشتن یا پیدا کردن مهارتی ویژه است: «توان تغییر نقاط مرجع ذهنی».

🤔 نقطه مرجع ذهنی چیست؟ ما اصولاً برای درک دنیای اطراف‌مان و تعریف جایگاه مطلوب و هدف‌گذاری‌های خود، یک سری چیزها و ارزش ریالی آنها را مبنا می‌گیریم. به این اعداد٬ نقاط مرجع ذهنی می‌گویند. برای مثال شاید نرخ تبدیل دلار به ریال یا قیمت یک عدد تخم‌مرغ یا قیمت یک مترمربع مسکن یا هزینهٔ یک مسیر تاکسی برای ما نقطهٔ مرجع باشد.

اکنون وقت آن است که برای در مسیر ماندن برای رسیدن به اهداف‌مان، نقاط مرجع ذهنی خود را به‌روزرسانی کنیم. برای مثال اگر روزی روزگاری ده میلیون تومان برایمان عدد بزرگی بوده است، کافی است به خود یادآوری کنیم که این عدد اکنون فقط معادل ۱۰۰۰ دلار است و با آن می‌توان دوونیم سکهٔ بهار آزادی خرید! هر چند به قول یکی از دوستان شاید فعلاً بهتر باشد که نقطهٔ مرجعی نداشته باشیم تا اوضاع کمی ثبات یابد.
#تاب_آوری
https://t.me/systemsthinking/1385
Ещё