#زندگینامه_شهید_مصطفی_احمدی_روشن #قسمت_پنجم#مصاحبه_با_خانواده_شهید 🔍 بودن معنوی آقا مصطفی در این سه سال را چه طور و کجاها حس کردید؟
📝 بارها شده که این احساس بودن را درک می کردیم یا خواستیم تصمیمی بگیریم که نمی دانستیم چه کنیم اما خودشان جوری شرایط را پیش برده اند که یک راه درست برای ما باقی نمانده است. مثلا در مورد مدرسه رفتن علیرضا، می خواستم او را به مدرسه دیگری ببرم ولی خیلی اتفاقی یکی از دوستان، مدرسه دیگری را معرفی کردند و از طرف دیگر خود حاج آقا (پدر
شهید) هم پیشنهاد این مدرسه را به صورت اتفاقی دادند و در روز آخر و ساعات پایانی ثبت نام
با آن مدرسه تماس گرفتم و مدیر آنجا گفت ما منتظر شما بودیم و همه چیز جوری مرتب شد که پسرم به آن مدرسه برود و خیر اینکه علیرضا به این مدرسه برود را الآن می بینم.
ایشان غیر از فضای کاری در فضای
خانواده نیز مدیر بودند و خیلی سریع و عالی تصمیم می گرفتند و احساس می کنم الآن هم همین طور است و هر تصمیمی که لازم باشد، خودشان می گیرند.
🔍 اگر اجازه بدهید برای اینکه
با زندگی شخصی آقا مصطفی و نوع نگاه ایشان به ازدواج و ... آشنا شویم و از طرفی الگویی در این زمینه برای جوانان معرفی شود، کمی به عقب بازگردیم. به دوران ازدواج شما و حتی کمی قبل تر، به دوران خواستگاری و عقد و ... چطور
با آقا مصطفی آشنا شدید؟
📝 من دانشجوی رشته شیمی دانشگاه شریف و عضو عادی بسیج دانشجویی بودم و ایشان هم مهندسی شیمی شریف می خواندند و عضو فعال بسیج بودند. همین باعث آشنایی ما شد. ایشان ملاک هایی داشت مثل پوشش ظاهری، اعتقادات، محیط های رفت و آمدن برای ایشان خیلی مهم بود و می گفتند زن باید در جایگاه خودش باشد. مثلا
با کار کردن خانم موافق بود اما باز تاکید داشت بر حضور زن در جایگاه درستش و من هم همین نظر را داشتم.
خیلی از خانم های بسیج دوست دارند جای آقایان باشند تا نشان دهند ما هم می توانیم ولی ایشان موافق نبودند و می گفتند زن باید در جای خودش موفق باشد.
با ادامه تحصیل من، کاملا موافق بودند و من در حالی که فرزند داشتم، کارشناسی ارشد خواندم و در مورد کار هم چون رشته ما بیشتر صنعتی است و شاید خیلی مناسب خانم ها نباشد، از این نظر من وارد محیط کار نشدم.
ملاک من هم برای انتخاب مصطفی، ایمانی بود که در فضای دانشگاه از او دیده بودم و کارهای ایشان در بسیج و صحبت های ایشان در جلسات خواستگاری برای من بسیار مهم بود.
ایشان زمانی که به خواستگاری آمد، هنوز درسش تمام نشده بود و کار هم نداشت و سربازی نرفته بود. نمی خواهم شعار بدهم اما برای من شخصیت و صداقت ایشان خیلی مهم بود، چون از همان ابتدا واقع بینانه همه مسائل را مطرح کردند حتی گفتند ممکن است شرایطی ایجاد شود که به شهرستان بروم و ...
🔍 آن زمان در سازمان انرژی اتمی نبودند؟
📝 خیر نبودند و بعد از ازدواج در انرژی اتمی استخدام شدند.
🔍 شما مخالفتی
با رفتن ایشان به سازمان نداشتید؟
📝 آن زمان، زمان تعلیق بود و ترس من و مادرشان بیشتر بابت تشعشات رادیواکتیو بود ولی حاج خانم گفتند آن کسی که آقا مصطفی را در تهران حفظ می کند، در نطنز هم حفظ خواهد کرد. مخالفت من در همین حد بود اما ایشان مصمم بودند تا وارد سازمان شوند چون همزمان برای ایشان موقعیت های کاری دیگری وجود داشت و بارها، دوستانشان پیشنهاد مشاور جوان شدن در وزارت خانه ها و شهرداری را دادند که قبول نکرد و خودش
با توانایی هایش وارد سازمان شد.
🔍 دلیل اینکه رفتن به پست های دیگر را قبول نکرد به شما نگفت؟
📝 من نمی دانم دلیلش چه بود، شاید به خاطر مسائلی که در ذهن داشت و شاید جلوتر می دید چون آن زمان به یکی از دوستانش گفته بود که بحث ترورها به زودی پیش می آید و این در سال 84 بود، در حالیکه آن زمان فقط بحث بمباران هسته ای شنیده می شد. حتی خیلی هم در اصفهان اذیت شدند ولی بعد از 9 ماه گزینش، به نطنز رفت.
ادامه دارد...
🇮🇷 بسیج دانشجویی علوم پزشکی اردبیل
@barums