#زندگینامه_شهید_مصطفی_احمدی_روشن #قسمت_چهاردهم#برگی_از_خاطرات🍂 اعتماد به نفس بالا
💐 بالاخره جمع شدیم و یک گروه درست کردیم.
می خواستیم توی بسیج دانشگاه کار علمی کنیم. هر کس توانست، از یک سازمان پروژه بگیرد و به گروه بیاورد.
مصطفی دوستی داشت که مشاور فرمانده مهمات سازی شده بود. هماهنگ کردیم و رفتیم پیش فرمانده. تازه آن موفع فهمیدم عجب اعتماد به نفسی دارد مصطفی. هر چه را فرمانده می گفت" ساخته اند" می گفت" ما هم می سازیم؛ می تونیم بسازیم"
قبلا کارهایی کرده بود، اطلاعاتش خوب بود. من حرف نمی زدم ولی مصطفی مدام اطلاعات رو می کرد. فرمانده عکس یک تفنگ را نشان داد که تازه ساخته بودند. مصطفی گفت:" از این تفنگ های ام -16 آمریکاییه؟" به فرمانده برخورد. گفت:" نه خودمون ساختیم"
ماشه تفنگ مشکل داشت. روی رگبار که می گذاشتند، داغ می کرد و از کار می افتاد. دنبال ساختن ماشه با آلیاژ سبک پلیمری برایش بودند که مفاومت حرارتی اش بالا باشد، اما هنوز به نتیجه نرسیده بودند. مصطفی تند گفت" آقا ما می سازیم"
🍂 ماهی تابه
💐 ورودی سال 77 رشته مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود. علاوه بر درس، در کانون نهج البلاغه و بسیج دانشجویی نیز فعالیت می کرد. از سال سوم به دنبال فعالیت های پژوهشی بود. یک روز آمده بود توی اتاق و گفت" پاشو بریم یه چیزی نشونت بدم"
یک ماهی تابه برداشت و رفتیم توی حیاط خوابگاه. دست کرد توی جیبش و یک پاکت آورد بیرون. ماده خمیری مانند سفیدی را انداخت توی ماهی تابه. کبریت بهش زد و گفت" در رو!"
دویدیم پشت درخت ها. چند ثانیه بعد یک دفعه ماهی تابه گر گرفت. مثل فشفشه این طرف و آن طرف می رفت. آتش که تمام شد، رفتیم سر وقت قابلمه. قدر یک کف دست سوراخ شده بود. مصطفی از اینترنت یک جور سوخت موشک را پیدا کرده بود؛ داشت درصد مواد را آزمایش می کرد.
ادامه دارد...
#شهدایی_زندگی_کنیم 🇮🇷 بسیج دانشجویی علوم پزشکی اردبیل
@barums