#زندگینامه_شهید_مصطفی_احمدی_روشن #قسمت_دوازدهم#ماجرای_خواستگاری_شهید_احمدی_روشن 🍃 عروسی برگزار شد. بعد از عروسی همسرش رو با خودش برد کاشان تا به محل کارش نزدیک باشه. اونجا خونه گرفتن، حول وحوش نه ماهی اونجا بودن. معمولا هم چون کارش تو نطنز خیلی سخت بود، خیلی کم خونه بود. همبن باعث آزار و اذیت فاطمه خانم می شد.
یه روز بهش گفتم چرا شما این کارو می کنید؟ شما یه خونه ی کوچولو نزدیک خونه مادر فاطمه خانم تو تهران پارس بگیر، خانومت رو برو بذار اونجا، با خیال راحت برو سر کارت. خدا رو خوش نمیاد. شما ایشون رو گذاشتی تو خونه. این بنده خدا هم که اهل برو بیا تو کوچه و محله نیست. تحصیلش هم که تموم شده. دلتنگ میشه. گفتم گناه داره، کم کم همسرت افسرده میشه.
اومد اینجا یه خونه نزدیک خونه مادر خانومش پیدا کرد، خانمش رو آورد گذاشت تهران. چون جزو چهار نفری بود که غنی سازی سه درصد انجام می دادن، حول و حوش ده دوازده روز نطنز بود، یکی دو روز تهران.
بعد مشغول ساختن دستگاه سانتریفیوژ شدن. که تحریم علیه ایران صورت گرفت و کار سخت تر شد. کالاهایی رو که تحریم شده بود رو با ذکاوت و درایتی که داشت تامین می کرد و نمی گذاشت که سایت برای چیزی لنگ بمونه. از لحظه ی قرارداد تا وارد شدن کالا و تست شدن و جواب نهایی، زیر نظر خودش بود.
ادامه دارد...
#شهدایی_زندگی_کنیم 🇮🇷 بسیج دانشجویی علوم پزشکی اردبیل
@barums