(نقیضه ای برای
روز خبرنگار!)
خبرنگار شدم گاو من پسر زائید(!)
«خجسته بادا گفتم که این بباید گفت»
بدَل به تیتر شد این قصّه: «گاو ما زائید»
(و بهر زایش او شد هزینهای هنگفت!)
رسید از پی آن سردبیر و کودک(!) را -
«به بر گرفت و ببوسید و شاد گشت و شکفت»
رسید شاعر نشریه از ره و فوری
به وصف گوساله با قصیدهاش دُر سُفت!
که دی چو مطلب من خوانده بود مسئولی
مرا و نشریه را بار کرده بود کلفت!
به یادم آمد عمری برای مطبوعات
چه رنجها که خریدم به جان ولیکن مفت!
اگر چه سهم من از شغل خویش بیمهریست
- به حرمت قلمم- بهر من ندارد اُفت!
ندارم امنیت شغلی و مکن حیرت
اگر همیشه ببینی مرا به محنت، جفت
▫️فرا رسید چو شب، گفت دخترم آرام:
«برای شام چه داریم؟» و پاسخی نشنفت!
خبرنگار شدن خودبهخود ندارد عیب
چگونه با شکم گرسِنه بباید خفت؟!
#بوالفضول_الشعرا آنکس که پیِ نگارشِ اخبار است
در حکم
خبرنگار و حالش زار است
در «
روز خبرنگار» شمعی بفروز
چون
روز خبرنگار فعلاً تار است!!
#روز_خبرنگار #واژه_در_دست_تعمیر #سعید_سلیمان_پور @arturmia