#حکایت درويشى به درگاه دهی رسید.
جمعی کدخدایان دید آن جا نشسته، گفت چیزی بدهید وگرنه با شما نیز چون کنم که با آن دیگر کردم!
ایشان بترسیدند گفتند مبادا این ولی یا ساحری باشد و خرابی از او به ما رسد.
آنچه خواست بدادند. بعد از آن از او پرسیدند که مگر با آن ده دیگر چه کردی؟
گفت آن جا سوال کردم هیچ به من ندادند، آن ده رها کردم و این جا آمدم. اگر شما نیز چیزی به من نمی دادید این ده رها می کردم و به ده دیگر می رفتم.
#عبید_زاکانیhttps://telegram.me/joinchat/BxGkCzueYAp0YK46nIu-xQ