#دلنوشته مجموعه استخوان های انسان زنده
(5)استخوان های انسان زنده
خیلی وقته شبا استرسی میشم
تلاش می کنم آرامش به خودم برگردونم
ولی نمیشه به جنگ خشم قدیمی رفت
من یک زندگی به خودم مدیونم
روزهای زیادی به خودم سخت گرفتم
کاری کردم که از خودم بدم بیاد
گاهی اوقات خودم را سرزنش کردم
به خاطر اشتباهی که مقصرش خودم نبودم
اجازه دادم سیاهی به روحم لگد بزنه
ذهن کوچک من دست به نابودی من زده
تقصیری ندارم من در این دنیا حبس شدم
پشت این میله های قفس روانی شدم
قرار بود بهشت باشه اما جهنمم نبود پوچی بود
من دیدم آدم هایی به شکل جن و شیطان که اگر جن و شیطان وجود داشتن از این آدما ها می ترسیدن
این خشم غیر عادلانه من باعث استخوان پوسیدگی من شده
اونا میخواستن منو بکشن اما نمیدونستن که من خیلی وقته استخوان هام پوسیده
من بار ها توسط خودم تهدید به مرگ شدم
ای خیانتکار با اسلحه ی شش گلوله نمی تونید منو بکشید
ذهن کوچک من دست به نابودی من زده ولی احمق نیست
این ضربه های روحی با اینکه مال گذشته بود حفره ای باقی گذاشتن
این حفره به مقداری عمیق شده و هر چه سعی پر کردن آن را داشته باشید پر نمی شود
ذهن کوچک من همیشه بهت میگفتم درست میشه هر زخمی با گذر زمان خوب میشه
اما به تصور زیاد تو خوب نمی شد حتی خونریزی هم می کرد
روز های سخت و طولانی گذراندی قبول دارم
شما فکر می کنید با حرف های آلوده با تله های ذهنی ، باور ها و ذهن منو به هم میریزید
شما فکر می کنید که می توانید استخوان منو خرد کنید
من خشم درونمو نگه می دارم تا زمانی که تبدیل به هیولا بشم
https://t.center/mrmonzaviii