حَياةُ فَاروقَ فِي الْمَدينَةِ
عَندما وَصَلَ فَاروقُ إِلَى الْمَدينَةِ، كَانَ يَبحثُ عَن فُرْصَةٍ لِلِاندماجِ مَعَ الْحَيَاةِ الْجَدِيدَةِ. صَدْفَةً، التَقَى بِشَابٍ يُدْعَى حُسَيْن، الَّذِي كَانَ يَعْمَلُ فِي مَصْنَعٍ قَرِيبٍ مِن مَكَانِ إِقَامَتِهِ. حُسَيْنٌ كَانَ شَابًا طَمُوحًا وَلدَيْهِ خِبْرَةٌ فِي الْعَمَلِ بِالْمَدِينَةِ. تَبَادَلَا الْحَدِيثَ، وَعَرَفَ فَاروقُ أَنَّ حُسَيْنَ يُمكنُهُ مُسَاعَدَتَهُ فِي إِيجَادِ عَمَلٍ.
حُسَيْنٌ دَعَا فَاروقَ لِلِانْضِمَامِ إِلَيْهِ فِي الْمَصْنَعِ. قَالَ لَهُ: "تَأْتِي إِلَى الْعَمَلِ مَعِي، سَأُرِيكَ كَيْفِيَّةَ الْقِيَامِ بِالْأُمُورِ. سَتَتَعَلَّمُ سَرِيعًا". بِهَذِهِ الْكَلِمَاتِ، اسْتَعَادَ فَاروقُ بَعْضَ الْأَمَلِ. بَدَأَ الْعَمَلَ بِجَانِبِ حُسَيْنٍ، وَاسْتَغْرَقَ وَقْتًا قَصِيرًا لِتَعَلُّمِ الْمَهَامِّ. كَانَ الْعَمَلُ فِي الْمَصْنَعِ شَاقًّا، وَلَكِنْ لَمْ يَسْعَفْهُ الْوَقْتُ لِيَفْكِرَ فِي مَعَانَاةِ الْحَيَاةِ فِي الْمَدِينَةِ.
يتبع...
#ترجمه
زندگی فاروق در شهر
وقتی فاروق به شهر رسید، در جستجوی فرصتی برای ادغام در زندگی جدید خود بود. به طور تصادفی با جوانی به نام حسین ملاقات کرد که در کارخانهای نزدیک محل اقامتش مشغول به کار بود. حسین، جوانی بلندپرواز با تجربهای در کار در شهر بود، آنها با هم صحبت کردند و فاروق فهمید که حسین میتواند به او در پیدا کردن شغل کمک کند.
حسین از فاروق دعوت کرد که به او در کارخانه بپیوندد. به او گفت: "برای کار با من بیا، به تو نشان خواهم داد که چگونه کارها را انجام دهی. به زودی همه چیز را یاد میگیری."
با این کلمات، فاروق بخشی از امید را باز یافت/ این دعوت، شاخکی از امید را در دل فاروق شکوفا کرد. او در کنار حسین در کارخانه شروع به کار کرد و زمان کمی صرف یادگیری وظایف کرد.
کار در کارخانه دشوار بود، اما وقت برای فکر کردن به سختیهای زندگی در شهر نداشت.
@Arabic200