آمین

Канал
Логотип телеграм канала آمین
@aminhaghrahПродвигать
771
подписчик
درباره ی اجتماع، فرهنگ، هنر و هرچه که دغدغه‌ی روزانه است. ارتباط با آمین: @aminhaghrah1

خبرهای دلخراش خودکشی‌های این روزها، خودکشیِ نویسنده تونسی نضال غریبی را به یادم آورد.

نویسنده‌ای که پیش از حلق‌آویز کردن خودش در منزل خانوادگی‌اش در قیروان تونس، نوشته‌ای را بر صفحه‌ی فیس‌بوک خود منتشر کرد که آن زمان شوک بزرگی برای هواداران و دوستانش بود.

جوانی عاشق زندگی، تهی از نفرت‌های حاصل از پوچی، تنها به این دلیل که سال‌ها نتوانسته بود شغلی مطابق رشته‌ای پیدا کند که در آن فارغ التحصیل شده بود، در ۳۲ سالگی دست به انتحار زد و این پیام را بر صفحه‌ی فیس‌بوکش منتشر کرد که:

اینک من یک هیچِ تمامم،
فاصله‌ام با نیستی تنها به اندازه یک گام است یا بهتر که بگوییم یک پرش!

نوشت:
که کار مرگ سخت شگفت‌انگیز است و چقدر بهایش ناچیز است، با یک دینار یا نیم‌دینار می‌توان بهای ریسمان و چندین سیگار را پرداخت کرد.
همین‌طور واقعیت چه ناچیز است بهایش، اما ما چشمان و تصورات خود را چنان از توهمات انباشته‌‌ایم که حقیقت به جزییاتی نامریی بدل می‌شود که به هیچ وغ آنها را نمی‌بینیم، ما تنها چیزهایی را مشاهده می‌کنیم که خودمان می‌خواهیم. از طراوت سبزینه‌های تازه‌ جز خشکی به چشم‌های‌مان نمی‌آید، تا آنجا که رنگ‌ها و مفاهیم‌‌ رنگ‌ها در نظرگاه‌مان مغشوش می‌شوند.
درست مانند وضعیت دوستانم، كه با تمام فروتنی‌ای که دارم مرا ابتدا در تصورات خود تا حد مسیح بالا می‌برند، اما هنگامی که توقعات‌شان از پندار دروغینی که ساخته‌اند برآورده نمی‌شود، گیج می‌شوند و دیگر بین مچ دست و قلبم فرق نمی‌گذارند و میخ‌هاشان چون تیرهایی ویرانگر به سینه‌ام فرود می‌آیند.
سپس در همان فرسته‌ی فیس‌بوکی‌اش جزییاتی را توضیح می‌دهد تا نشان دهد خودکشی‌اش از سر خودخواهی نبوده است.
نوشت که:
اگر خودخواه بودم می‌توانستم برای خودکشی خود، داروهای مادر بیمارم را یکجا ببلعم، اما دیدم در مراسم سوگم شاید خانواده فراموش کنند آن داروها را برایش جایگزین کنند، حتا نخواستم که شیوه‌ی خودکشی‌ام با پرت کردن خودم جلوی ماشین یا از فراز ساختمان مرتفعی باشد چون نگران بودم که جسدم دچار آسیب‌دیدگی‌های سختی شود و مانع اهدای اعضایم  به دیگران گردد که قبلاً خودم به آن سفارش می‌کردم.
سپس در پایان وصیتنامه، مقداری هم سفارش به اهتمام‌ به موسیقی و هنر و کتاب و گسترش عشق در نهاد کودکان و نسل جدید می‌کند و بعد خودش را با همان ریسمان یک‌دیناری‌اش حلق‌آویز می‌کند.

•• این متن را که از فیس‌بوک نضال‌غریبی می‌خواندم، از خاطرم گذشت، که عرب‌ها، «اتانازی» را به((الموت الرحیم)) ترجمه کرده‌اند، یعنی حق مرگی که از روی مهر و شفقت به فردِ بیمار اعطا می‌شود و اندیشیدم که چه بسا خودکشی‌های فراوانی هم هست که شخص با یأس و نومیدی از دریافتِ هرگونه شفقتی از اطرافیانش، تصمیم می‌گیرد تا خودش هدیه‌دهنده‌ی مرگی رئوفانه به خویش باشد.
فعلا همین....!

منبع:
https://t.center/translate52arabic

@aminhaghrah

درباره‌ی خودکشی و وصیتِ نضال غریبی...

@aminhaghrah
آمین
@aminhaghrah

بلاخره-لابه لای کار و سفر- کتاب "بهمن‌خان" هم به سامان شد (حاوی گفتگویی بلند در دهه‌ی نود که با هم داشتیم و محتوای پیوستش) فقط مانده از نو دستی به سر و رویش بکشم و بعد بنشینیم به تدارک برنامه‌ی نشر.

کتاب از پروژه‌ی اختران بندر است؛ درباره‌ی زیست اجتماعی مشاهیری که از جغرافیای کوچک انزلی برخاستند، بزرگی کردند و چیزی به جهان ما افزودند.

و بعد...
واقعیت این است که من میانه‌‌ای با فوتبال حرفه‌ای (آن شکل و شمایلی که حالا در این کشور به خودش گرفته) ندارم. مدتهاست از نام و نشان ستاره‌هایش بی‌خبرم و بالا و پایین لیگ را نمی‌شناسم. این بازی (که حالا در خاک ایران در جریان است) در نظرم- برخلاف آن تصویر شورانگیز و الهام‌بخشی‌ست که‌ برخی خواستند با پیوند زدن فوتبال به فلسفه و هنر، در پیشگاه توده، بسازند- دیگر حتا ورزش هم نیست. دارد شبیه یک جور، کارِ سیاه می‌شود؛ آمیخته به فساد و خرافه و زشتکاری با هدف این‌که هر جور شده دیگری را بِکِشی پایین بلکه خودت باقی بمانی.
و البته که دشوار است توی این هوای آلوده، معصوم و طاهر و زیبا بمانی. مثل آن قوی سپیدی که من می شناختم و شما می شناختید!

خب! در این شرایط بود که در نظرم، روایت زیست فردی و حرفه‌ای بهمن صالح‌نیا - آغاز و انجام او، پیروزی و شکستش- در قامت یک راهبرِ انگار ابدی! دلسوز اما مقتدر و سختگیر-  ضروری آمد؛ زندگانی او که مکتب‌دار بود. ۲۶سال برای ملوان، پدری کرد. پدیدش آورد، و از آن برای یک شهر هویتی ساخت که توی شناسنامه‌اش، هم ردیف دریا ثبت شد...

@aminhaghrah

مرگِ آرزو...
این‌ها را پدر آرزو گفت. دختری ۱۶ ساله -در جامعه‌ای جان به لب رسیده- که همین نزدیکی از لبِ بام ساختمانی ۶طبقه در پایتخت، پرید...

"...آرزو بچه سومم بود، ۲ پسر دارم و این دختر امید و آرزویم بود. آرزو برای من دختر نبود، مادر بود، همدم بود. یه دختر خیلی خوب بود، اصلاً به من بدی نمی‌کرد. صبح‌ها اگر وقت نمی‌کرد ظرف‌ها رو بشوره، یه یادداشت با ماژیک برام می‌ذاشت که بابایی، قول می‌دم ظهر بیام ظرف‌ها رو بشورم"

@aminhaghrah
آمین
همواره در نبرد؛ زن...🔻 @aminhaghrah

همواره در نبرد؛ زن...

اسکندر پس از پیروزی (بر داریوش سوم و فتح ایران) دو شاهدخت ایرانی را به زنی گرفت. یکی استاتیرا دختر داریوش و دیگری پروشات دختر اردشیر سوم. همچنین فرماندهان لشکر خود را واداشت که در یک جشن بزرگِ دسته‌جمعی با دختران اشراف ایرانی ازدواج کنند. پس زنان سرزمین شکست‌خورده، مادران نخستین نسل فرماندهان آینده شدند. فرماندهانی از تن بازندگان و تخمۀ بَرندگان! وصلت غالب با مغلوب موجب شد فرزندانی دوفرهنگه به عرصه بیایند که مجرای تبادلات زبانی و فرهنگی دو جهان متخاصم باشند. فرماندهانی که در آغوش مادران ایرانی بالیدند، از پستان زنان ایرانی شیر نوشیدند، بوی تن و رنگ نگاهشان ایرانی بود و به زبان مادری نخستین کلمات را به لب آوردند.

زنان گرچه در جنگ‌ها آسیب‌پذیرترینِ اقشار جامعه بودند، گرچه از دیدن تن بی‌سر و سر بی‌تن پدران و پسران و برادران و عاشقانشان یک چشمشان اشک یک چشمشان خون بود، گرچه درهم‌شکستند و خوار و خرد و منکوب شدند ولی با پای گذاردن به نهان‌جای زمین حریف و سردرآوردن از خلوت‌‌گاه دشمن، در دستگاه قدرت فاتحان نفوذ کردند و به گوش فرزندانِ کُشندگانِ ایرانیان، لالایی‌های ایرانی خواندند.
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبی‌ست!


• منبع: مقالاتی در باب تاریخ، ادب و فرهنگ ایران، محمود امیدسالار، انتشارات دکتر محمود افشار با همکاری نشر سخن، سال ۱۳۹۷

• شرح تصویر: تندیس بی‌سرِ شهبانوی اونتاش ناپیریشا در ایلام

@aminhaghrah
همواره در نبرد؛ زن...🔻

@aminhaghrah
مرگ معلم....
کسری طول‌گیلانی، تنها مدیر آموزگار روستای زربیل تالش صبح امروز حین رسیدن به مدرسه در اثر سانحه سقوط به رودخانه جان خود را از دست داد./فارس



@aminhaghrah
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امان از هوش مصنوعی! امان!
هوش مصنوعی و متحرک کردن عکس‌های زمان ناصرالدین شاه

از: صفحه اینستاگرام فاطمه قاضیها

@aminhaghrah
Forwarded from آمین
آمین
ظاهرن به تیررس رسیده‌ایم... 🔻 بریده‌ای از خاطرات جهانگیر سرتیپ‌پور، از روزهای منتهی به اشغال گیلان، جنگ دوم، ۱۳۲۰ @aminhaghrah

ظاهرن به تیررس رسیده‌ایم!
روزها بیشتر حواس متوجه اوضاع جنگ است. به خصوص که سرایت به شوروی کرده است. جنگهای برق‌آسای آلمانی‌ها همه را تحت تاثیر گرفته است...خبر شکست و نابودی ارتشهای شوروی زبان به زبان می‌شود. بسیار خوب دشمنان دیرین خورد می‌شوند ولی کسی نیست فکر کند که این سیل پشت دیوار ایران ایست خواهد کرد؟...

راه بندرپهلوی به آستارا که مدتی از نظر نظامی متروکه مانده بود به عجله ساخته می‌شود...مهندسین و بازرگانان آلمانی در همه‌جا دیده می‌شوند... من به شخصه آلمانی‌ها را دوست ولی به هیچ توسعه‌طلبی اعتماد ندارم. سیاست استعمار جاری‌ست. هیچ‌کس نمی‌داند اعلی‌حضرت شاه که دارای قدرت مطلقه هستند "با چه کسی بسته است" و چه سیاستی در پیش دارد. ترکیه چشم به آذربایجان دارد. با هر دوجا سازش دارد. پسران شاه با دخترها لاس می‌زنند. افسران تعالیم سربازی را با چاشنی فحش به سرباز دمساز کرده‌اند...حقوق نقدی سرباز هفت ریال و نیم و جیره‌اش لوطی‌خور است...رجال تعظیم می‌کنند و در مقابل هر سوال شاه می‌گویند "خاطر مبارک آسوده باشد".

طیاره‌ای بالای بندرپهلوی اوراق ریخته یکی از آن را به رشت برایم فرستادند. اعلامیه‌ایست از طرف آلمان خطاب به اهالی بادکوبه...عوضی به بندرپهلوی ریخته است. ظاهرن به تیررس رسیده‌ایم...

روس‌هم شروع کرده‌اند اخراج آلمانی‌ها را از ایران می‌خواهند...کشتی‌های جنگی شوروی به سوی بندرپهلوی می‌آیند...


• بریده‌ای از یادداشتهای جهانگیر سرتیپ‌پور، از روزهای جنگ و اشغال گیلان (تابستان ۱۳۲۰) گیله‌وا. شماره‌ی ۱۵۶


• شرح تصویر: از راست؛ رحیم صفاری، #جهانگیر_سرتیپ_پور و وجیهه‌الله اشجعی اسالمی

@aminhaghrah
Forwarded from آمین
ظاهرن به تیررس رسیده‌ایم... 🔻
بریده‌ای از خاطرات جهانگیر سرتیپ‌پور، از روزهای منتهی به اشغال گیلان، جنگ دوم، ۱۳۲۰

@aminhaghrah

⭕️ به‌زودی منتشر می‌شود:

📙 خروس جنگی؛ زندگی و زمانۀ جلیل ضیاءپور

📝پژوهش و نگارش: امین حق‌ره
📖  ۳۶۰ صفحه
📕 قطع: رقعی   

📝جلیل ضیاءپور، در عصری که هنر ایران، آلوده به سکون و خمودگیِ سنّت بود، از شهر کوچک و بندریِ انزلی در گیلان، به قصد کشفِ ناشناخته‌ها برخاست. جهان‌های دیگر را گشت و با سلاح مدرنیسم بازگشت و با شمایل یک خروسِ جنگی، در کنار یارانِ جوان و جنگنده و جویای تازگی، به ستیز با تیرگی و کهنگی رفت و آواز صبح سرداد و این‌گونه پرچمدار نوگرایی در هنر ایران شد.
(از متن کتاب)


https://t.center/NFilia
‌•
أخرج لنا من قبّعتك بلاداً،
أخرج لنا أمهات لا يمرضن وأصدقاء لا يهاجرون،
أخرج لنا بيوتاً لا تعرف الحرب عناوينها،
لقد سئمنا الأرانب أيها الساحر...


از کلاهت برای ما سرزمینی بیرون بیاور
برای ما، مادرانی که بیمار نشوند بیرون بیاور
و دوستانی که مهاجرت نکنند...
خانه‌هایی را بیرون بیاور
که جنگ نشانی‌شان را نمی‌داند
ای شعبده‌باز، به ستوه آمده‌ایم از خرگوش‌ها...‌



كاتيا راسم
ترجمه: سعید هلیچی


@aminhaghrah
الف) متن گفت‌وگوی نصرت رحمانی و منوچهر آتشی در مجله‌ی تماشا
۰
دو شاعر نشسته‌اند روبه‌روی هم، یکی درمقامِ پرسش‌گر (منوچهر آتشی) و دیگری (نصرت رحمانی) درمقام پاسخگو؛ سالِ۱۳۵۱ است و محل انتشار، مجله‌ی تماشاست، تریبون رسمی رادیو و تلویزیون ملی ایران؛ صحبت از شعر است و شاعری و زمانه و زمینه‌شان. گفت‌وگو، بیش از آنکه فنی باشد، دوستانه است، رحمانی، «نصرت جان» است و آتشی، «نازنین حریف»؛ بین‌شان مهربانی برقرار است و هر دو، مدام به الفت و پیوند دیرین اشاره می‌کنند. آشنایی و دوستی‌شان، بازمی‌گردد به نیمه‌ی دهه‌ی سی شمسی، سال‌هایی که رحمانی مسئول صفحه‌ی شعر مجله‌ی فردوسی بود در تهران و آتشی، شاعری جوان در جنوب و شعرهایش را می‌فرستاد برای فردوسی؛ نصرت آن‌زمان شاعری بود شناخته‌شده و کتابی منتشر کرده بود و آتشی تازه داشت پا به عرصه می‌گذاشت و هنوز «آهنگ دیگر»ش را ننواخته بود... حالا و از پسِ دو دهه، جوانِ دیروز نشسته بود رو-در-روی قلندر امروز. خواندنِ دیالوگ جاری میان دو شاعر، خالی از لطف نیست.
نکته‌ی جالبِ‌توجه اینکه در پایان گفت‌وگو، شعر «ای حریف!» از نصرت رحمانی به‌عنوان تازه‌ترین اثرش منتشر شده، تاریخ انتشار این گفت‌وگو و شعر در مجله‌ی تماشا، شهریور۱۳۵۱ است، اما همین شعر، بدون هیچ تغییری، تنها با تفاوتِ نامش، «ای دوست!»، اردیبهشت۱۳۵۳ در هفته‌نامه‌ی فردوسی منتشر شد و سپس باری دیگر با تغییرهایی تازه، به‌عنوان مقدمه‌ی چاپِ پنجم کتاب «مردی که در غبار گم شد» (سازمان نشر امید، ۱۳۵۶) با عنوان «این روزها» آمد و درنهایت به‌عنوان اولین شعر در مجموعه‌ی «پیاله دور دگر زد» (نشر بزرگمهر، ۱۳۶۹) با عنوان «انهدام» و تغییراتی دیگر که بیشترین شباهت را به نسخه‌ی سال۱۳۵۶ داشت، چاپ شد. درواقع ما با سه نسخه‌ از این شعر بسیار شنیده و خوانده شده‌ی نصرت رحمانی روبه‌روییم، شعری که بسیاری، آن را شناسنامه‌ی شعری رحمانی می‌دانند. 👇
منوچهر آتشی روبه‌روی نصرت رحمانی، از شعر و شاعر، مجله‌ی تماشا (۱۳۵۱): 👇
Telegram Center
Telegram Center
Канал