یکی از سرخپوستان «کریک» به نام «مار خالدار» که بیش از صد سال عمر داشت، در مورد سیاست کوچدادن «آندرو جکسون» گفت:
برادران! من سخرانیهای زیادی از پدربزگ سفیدمان شنیدهام. هنگامیکه او برای اولینبار از آب پهناور گذشت، تنها یک مرد کوچک بود. بسیار کوچک. پاهایش در اثر نشستن طولانی در قایق بزرگ خود مچاله شده بود و او برای دریافت یک قطعه کوچک زمین که روی آن آتشی بیافروزد، التماس میکرد. ولی هنگامیکه مرد سفید در کنار آتش سرخپوستان گرم شد و شکمش را با آرد ذرت آنها پر کرد، خیلی بزرگ شد. با یک گام از کوهها گذشت و پاهایش درهها و مراتع را در نوردیدند. دستهایش بسوی دریاها شرق و غرب گسترده شد و سرش روی ماه آرام گرفت. و پس از آن وی پدر بزرگ ما شد. وی فرزندان سرخپوست خود را دوست داشت و میگفت: «بروید کمی دورتر که من شما را لگد نکنم!»
برادران! من سخرانیهای زیادی از پدربزرگ سفیدمان را شنیدهام ولی آغاز و ختم همه آنها همیشه یکسان است:« بروید کمی دورتر، شماها خیلی نزدیک من هستید.»
دیل وان اوری در کتاب خود « عاق شدگان» مفهوم کوچدادن و انتقال را برای سخپوستان اینطور بیان میکند:
در تاریخ طولانی غیر انسانی بودن بشریت، کوچدادن بسیاری از خلقهای مختلف، نالههای دلخراش فراوانی را سبب گردیده است. هیچ خلقی مثل سرخپوستان شرق اینطور شدید دچار این مصیبت نگردیده است. سرخپوستان در قبال هر نوع خصلت قابل لمس و هر نوع خصیصه طبیعی محیط خود بسیار حساس واکنش نشان میدادند. آنها زیر سقف آسمان بسر میبردند. آنها هر باطلاق، هر مرتع، هر تپه، هر صخره، هر چشمه را آنطور که یک شکارچی باید بشناسد، میشناختند. آنها هیچگاه این قاعده را درک نکردند که مالکیت خصوصی بر زمین منطقیتر است تا داشتن هوا، ولی با این حال آنها با احساسی بسیار عمیقتر از هر زمینداری، زمین را بیشتر دوست میداشتند. آنها خود را دقیقا مانند سنگ و درخت و حیوان و پرنده، بخشی از زمین میدانستند. میهن او زمین مقدس بود که آسودگاه استخوانهای پیشینیانش بود و آن سرزمین را متبرک میساخت و مبداء مذهب وی بود. آنها دارای این تصور بودند که کلیه آبشارها، قله کوهها، ابرها و مهها، درهها و مراتع، مسکن و ماوایی برای هزاران روحی است که همهروزه با آنها محاوره مینمایند. از یک چنین سرزمینی که جنگلهایش نازپرورده باران، رودخانه و دریاچه است و آنها توسط سنن گذشتگان و همینطور اشتیاق روحی خود بدان وابستهاند، اکنون بایست با بیابانهایی بیآب و درخت غرب دور کوچ داده شوند، منطقهای که در آن زمان به کویر بزرگ آمریکا شهرت داشت.
داستان مردم آمریکا|هوارد زین|ترجمه: خ.طهوری؛ م.هادی
•••
فقط وقتی آخرين درخت قطع شد، وقتی آخرین رود خشک شد، وقتی آخرين ماهی مُرد؛ مرد سفيد پوست خواهد فهميد که پول قابل خوردن نيست.
از ترانههای تاریخی بومیان آمریکا
@adabyate_digar|
#BookR|
#Women|
#History|
#Zinn|
https://t.me/our_Archive/330