💥💥💥تمامِ شب
با تبری
بر اندوهِ من میکوفت
خواب اما آمد و
سنگهای خونین را
با آبِ تیره پاک کرد.
دوباره امروز زندهام.
دوباره تو را بر شانههای خویش
بلند میکنم
ای زندگی.
ای زندگی
ای فنجانِ روشن،
بهناگهان سرشار میشوی
از آبِ آلوده
از شرابِ مرده
از درد، از بیهودگی،
از انبوهِ تارهای عنکبوت
و بسیاری باور میکنند
که تو آن رنگِ دوزخی را
تا ابد نگه خواهی داشت.
اینچنین نیست.
شبی دراز میگذرد،
تک لحظهیی،
و همه چیز دیگرگون میشود.
فنجانِ زندگی
از روشنی
سرشار شده است.
کارِ عظیم
در انتظارِ ماست.
بهناگهان کبوتران زاده میشوند.
و روشنای بر فرازِ زمین جا خوش میکند.
ای زندگی
شاعرانِِ بینوا تو را تلخ میپنداشتند.
همگام با تو
از رختخوابهاشان
به درونِ بادِ جهانی نمیرفتند.
ضربههای تو را
بدونِ جستوجوی تو پذیرا میشدند،
خود را حفر میکردند
با سوراخی سیاه،
و در اندوهِ چاهی سیاه غرق میشدند.
درست نیست، ای زندگی
تو زیبایی
چونان زنی که من دوست میدارم
و میانِ پستانهایت
رایحهی نعنای صحرایی را پنهان داری.
ای زندگی
تو ماشینِ کاملی هستی،
خوشبختی، صدای دلتنگیِ توست،
رقتِ سیالِ روغنِ توست.
ای زندگی
تو تاکستانی:
نور را انبار میکنی و آن را
خوشهخوشه پس میدهی.
بگذار آن که به تو ناسزا میگوید
لحظهیی، شبی
سالِ دراز یا کوتاهی، درنگ کند.
بگذار از تنهاییِ دروغ بهدرآید.
بگذار جستوجو کند، تلاش کند.
و دستاناش را به دستانِ دیگر پیوند دهد.
هرگز بدبختی را مپذیر و نوازش مکن
مپذیر که شکلِ دیوار به خود گیرد.
بگذار سنگ بدبختی را کندهکاری کند
چونان سنگتراشی،
و آن را به صورت تنبانی
بتراشد.
زندگی منتظرِ همهی ماست
همهی ما که دوست میداریم
بوی وحشی دریا را
و رایحهی نعنای صحرایی را
که میانِ پستانهایش
پنهان دارد.
شاعر:
#پابلو_نرودا [ Pablo Neruda | شیلی، ۱۹۷۳-۱۹۰۴
]برگردان: #صفدر_تقیزاده https://t.center/alahiaryparviz38