#شاپور_بنیاد#مرگ_تابلو_و_مرثیه_های_تازهاز گذشتن که میگذری
مرگِ در ظهر را تنفس کن
در آذر
پنهان
کی میشوی؟
تو که چشمهات رفت وآمد اشیاء را میشنود
پنهان
کی میشوی؟
تو که صبح
های ما را
نگاه میکنی
و چشمهای عادلت قاضیی رفت وآمد ماست
اندوهی که در آستانهی پیدا
ما را مراقبت میکرد
از ناگهان
های معمول
به ناگهان
های دیگر
پرتاب شد
و بعد
سنگِ چشمهای
مرگدر پرتاب
های ناگهانیی هراس
و فتنه
تکلیف معلوم ما را
رقم زد
دخترت خون پیشانیت را تصویر میکند
ما
این کوکب خاموش را
ترک میکنیم
هر چه هجای بیجا
میآید از سمتی که سمت تو نیست
و روزنی میجوید
به سمتی دیگر
که باز سمت تو نیست
سمت مردمان نیست
در نی لبک، امروز
جز فریب
نیست
انگار پهلویی دیگر دارد این پهلوی جهان
آنجا که روزنی عتیق
خاک را انبار میکند
روی پیشانیت
و مهربانیی سایهت
حایل بر داغ مردمان
دانش آینه
بی تصویر تو
کاهل است
آینه
این تقدیر را تن نمیدهد
میان هرگز
و همیشه وصال را خطبه میکردند
هنگام که فقط آتش ما
خاکستر فردا را تکوین میکرد
تا از زانوان تو شعور ایستادن منتشر شد
و خاکِ خلاصه
تمام روئیدنهایش را روئید
آبی
سرخ
بنفش
در من میگذشت
من که خود از ارغوان گذشتم
میان سیاهِ همیشه نشستم
کمتر بگویم از دستهات
دستهات که دیگر دست تو نیست
دست زمینست
دست گیاه
دست آب
دست من
دست ما
دست ماه
آن بالا
دیگر ستارهها را نمیگیرد
او که سوگند زخمهاش
دیدن ستارههاست
دیگر ستارهها را نمیگیرد.
@alahiaryparviz38