شعر ، ادبیات و زندگی

#مؤتلفه_اسلامی
Канал
Искусство и дизайн
Книги
Музыка
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Продвигать
267
подписчиков
7,65 тыс.
фото
4,62 тыс.
видео
17,2 тыс.
ссылок
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
🌈🌈🌈

🔰 "شاهنشاها سپاس، سپاس"
#اکبر_معصوم_بیگی

از حدود یک سال پیش از روی کار آمدن دولت #جیمی_کارتر در امریکا زمزمه‌هایی شنیده می‌شد که محافل شبه‌لیبرال داخلی و مذهبی‌ها و ملی‌ها به جولان افتاده‌اند، همدیگر را می‌بینند، قول و قرارهایی برای همکاری می‌گذارند، به آمدن دموکرات‌ها در امریکا امید بسته‌اند و کاملا مترصد فرصت‌اند. امیدهای جدی سر زده بود که سیاست «حقوق بشر» دولت کارتر بر شاه فشار بیاورد و عرصه را بر او تنگ کند و شاه دیگر نتواند مانند گذشته به دیکتاتوری و استبداد فردی لجام گسیخته‌ی خود ادامه دهد. در همین روزها بود که از محمد موسوی هم‌زندان سابقم در عادل‌آباد شیراز شنیدم که در منزل پدر او آیت‌الله حاج سید ابوالفضل موسوی زنجانی جلسه‌های مرتبی با شرکت #مهندس_بازرگان و #داریوش_فروهر و شاپور بختیار و عده‌ای دیگر از عناصر ملی و مذهبی برگزار می‌شود. فضای عمومی جامعه ملتهب بود. همه منتظر حادثه‌ای بودند. در همین حال و هوا بود که وقتی عصر روزی از "بنگاه درخشنده" بیرون آمدم و خودم را به سر خیابان شوش رساندم، دیدم عده‌ای حدود ۱۰۰ نفر از «مسجد لُرزاده»ی خیابان شوش بیرون آمدند و با مشت‌های گره کرده شعار می‌دادند: «خمینی آزاده است، شاه حرامزاده است!» شاید محتوای مشعشع این شعار بیش از هر چیزِ دیگر هشدار دهنده بود. این نخستین تظاهراتی بود که به چشم دیدم. در روزهای پیش و در ماه‌های بعدی قم و تبریز به هم ریخت ولی در تهران هنوز خبری نبود. از چپ سازمان یافته هیچ خبری نبود. بعد از ضربه‌های کُشنده سال 1355 و پی‌آمدهای مهلک آن، از چپ سازمان یافته چیز در خور توجهی نمانده بود که بتواند در این وضعیت جولان دهد. وانگهی #عناصر_چپ اغلب به آنچه می‌گذشت با ناباوری نگاه می‌کردند. باور نداشتند که ممکن است توفانی در راه باشد. حتی شکاف در هیئت حاکمه‌ی شاه و کشمکش‌های هر روزه‌ی درون مجلس شورای ملی را بیشتر «ادا» و «فیلم» حکومت می‌شمردند. گیج بودند و هیچ برنامه‌ای نداشتند. در عین حال سالی پیش از این تحرکات گروه 66 نفره‌ای از گروه #مؤتلفه_اسلامی، #حزب_مللی‌ها و پاره‌ای از عناصر چپ در طی مراسمی موسوم به "شاهنشاها سپاس، سپاس" شرکت کرده بودند و همه‌گی بی‌درنگ آزاد شده بودند. به نظر من گذشته از داوری اخلاقی درباره‌ی «غلط کردن‌ نامه»ی این گروه، این حرکت در جای درست، در زمان درست و در موقعیت درست انجام گرفت. در زمانی که چپ سازمان یافته، خواه فدایی، خواه مجاهد و خواه بخش منشعب از مجاهدین یکسر سرکوب شده بود، در بزنگاه تاریخی سال 56، #راست_مذهبی بهترین سازمان‌دهنده‌گان خود را از زندان‌ها بیرون کشیده بود. یک کادر علنی سازمانْ‌ده با چهره‌ی مردمی، کسی چون #حاج_مهدی_عراقی، با نفوذ عمیقی در میان بخش درخور توجهی از مردم و در میان بازاریان، فرشته‌ی نجاتی بود که از آسمان نازل شد... رفیقِ عمری من حمید ارض‌پیما، از فداییان دادگاه 22 نفره‌ی گروه احمدزاده، تعریف می‌کرد: «با نخستین نشانه‌های ترَک برداشتن بنای پوشالی رژیم شاه، چندی پس از آزادی گروه "شاهنشاها، سپاس"، روزی در یکی از اتاق‌های اوین شنیدم که #مسعود_رجوی خطاب به خیابانی و سیدی کاشانی و چند تن دیگر می‌گفت: بچه‌ها، بچه‌ها، الان وقتش است که بیرون برویم، الان..." یک سال بعد، طرف‌های دی ماه سال 57، وقتی رژیم شاه کاملا ناتوان از چیره‌گی بر موج کوبنده‌ی اعتراض‌ها و اعتصاب‌ها و تظاهرات و راهپیمایی‌های گسترش یابنده، دسته دسته زندانیان سیاسی را آزاد می‌کرد، باز شاهد صحنه‌ای مشابه بودم. #خیابانی داشت با رجوی گفتگو می‌کرد: "مسعود داریم آزاد می‌شویم، داریم می‌رویم بیرون، فکرش را بکن!" #رجوی آه سردی کشید: "ولش کن! دیگر دیر است، جنگ را باختیم. دیر است، دیر، می‌فهمی؟"

📚 برگی از دفتر ایام
(خاطرات اکبر معصوم‌بیگی)

https://t.center/alahiaryparviz38