شعر ، ادبیات و زندگی

#قصه_زندگی
Канал
Искусство и дизайн
Книги
Музыка
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Продвигать
267
подписчиков
7,65 тыс.
фото
4,62 тыс.
видео
17,2 тыс.
ссылок
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
💥💥💥

⭕️"مِه همیشه گرسنه موندم"

شهناز نیکوروان
بخش اول


مرد- دِ لامصب اگر شکمم سیر بود که نمی رفتم دزدی.
افسر- خواهر و مادر فلان، فکر کردی هرکی هرکیه از دیوار مردم بری بالا! دفعه قبل نگفتم تکرار بشه دخلتو میارم!
مرد- سروان به ناموس زهرا به خاک مردم مجبور بودم د آخه تو چیزی از زندگی من نمی دونی!
سرباز- دهنتو ببند. نشنیدی جناب سروان میگه جرم سنگینه و باید بری زندان شانس بیاری فقط زندان و شلاق باشه، دستت را نبرند.
مرد- آ کریم اصلا چرا ما را به این دنیا آوردی، ما که ته اش بدبخت و دزد می شدیم ما رو واسه روسیاهی تو این دنیا گذاشتی.
از روزی که یادم می یاد همین بوده بابام که کارگر ساختمانی بود همیشه هفتمون گرو هشتمون بود از سوپری محل تا قصابی و صاحب خونه که بهمون احترام نمی ذاشتن، بابام که زمستون میشد کار نبود راهی شهرستونایی میشد که کار بود و بعد از چند وقت با کمی پول برمی‌گشت که اونم به طلبکارا می‌دادیم . من وخواهر و برادرام و ننه ام هیچ وقت شکم سیر غذا نخوردیم و همیشه خدا مثل حسرت به دلها منتطر نذری و خیراتی بودیم. به خاک ننم نه اینکه ما از مرگ کسی راضی باشیم نه ولی خیلی‌ها می‌دونستند ما نداریم و خیراتشون را به ما می دادند میگفتند صواب داره و به ننه ام می گفتند فاتح بگین و از خدا بخواین به مرده مون آرامش بده. وقتی تنها می شدیم ننه می گفت خدا که بنده اش رو گرسنه میذاره گوشی واسه شنیدن دعا و ونذر ونیاز این بنده نداره، اصلا وقتشو نداره خدا ما رو تو روز حسرت دلتنگیش آفریده.
تو این زمستونا بود که آقام دنبال کار رفت تهرون ، آقام پول بلیط نداشت تا چه برسه کفش و لباس گرم اما شانس آوردیم مش کاظم فوت کرده و لباس کهنه هاش شد سهم آقام و از سرما در امان موند. آقام می گفت اگر به تورم یک راننده و کسی توجاده بخوره خوبه خیلی مردن راننده ماشین‌های سنگین و پولی نمی گیرند تا یه جایی منو می رسونند مه که مقصدی ندارم هر جا کار بود وای میاستم و کار می کنم. ای سری آخر که آقام رفت هیچ نداشتیم مادرم تو عزا داری مش قاسم یک خانمه بهش گفته بود بیا کمک دستم وقتی مهمونی و نذر دارم منم بی جواب نمیذارم . آقام خوشحال شد و گفت کمی دلم روشنه تا برگردم ای شاید شانست باشه. اما ننه ام می گفت نه ای آدم فقط از آدم کار می کشند بار اولم که نیست مه از روز اول ستاره ای تو آسمون نداشتیم حالا هم دلمو خوش نمی کنم.
بهر جهت آقام رفت و دل ما موند پی بی پولی و گرسنگی. خودمون جعفر آقا گفته بود به مادرت بگو دیگه خبری از نسیه نیست و باید با پول خرید کنید. این خیلی برا من که بچه بودم سخت بود. ننه ام که زن جوونی بود خیلی ناراحت شد گفت حالا ببینم. اوو روزها خیلی سخت بود همه فامیل و دوستای ما که بیشتر دوستای بابام بودن وضعیتشون بدتر از ما بود و نمی تونستیم از کسی کمک بگیریم.
ادامه👇👇

#ادبیات_کارگری
#قصه_زندگی

https://t.center/alahiaryparviz38