شعر ، ادبیات و زندگی

#علی_اشرف_درویشیان
Канал
Искусство и дизайн
Книги
Музыка
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Продвигать
267
подписчиков
7,65 тыс.
фото
4,62 тыс.
видео
17,2 тыс.
ссылок
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
💥💥💥

علیاشرف درویشیان در ۳ شهریور سال ۱۳۲۰ در یک خانوادهٔ کارگری در محلهٔ آبشوران شهر #کرمانشاه به دنیا آمد.
🌷🌷🌷🌷
زادروز نویسنده :

مرگ را نمی توانستم باور کنم. ننه چطور ممکن بود بمیرد؟ پس چه کسی رخت مردم را می شست؟ پس کی برای مردم کلاش می چید؟ هر وقت ما شیطانی میکردیم کی میان ران هامان را با چنگول کبود میکرد؟ چه کسی به بابا التماس میکرد که برای عیدمان جفتی جوراب بخرد؟ چطور ممکن بود ننه بمیرد؟ او می بایستی زنده باشد تا ظرف بشوید، جارو بکند، عذرا را شیر بدهد و بغض و دردش را بروز ندهد و روی جگرش بریزد. دست های یخ زده و قاچ قاچ خودش و ما را هرشب وازلین بمالد.
و برامان قصه بگوید.
قصه های خوب.
....ننه خوب بود. همیشه دست هایش بوی صابون می داد، بوی پول خرده میداد و قاچ قاچ بود و دردناک بود...

#علی_اشرف_درویشیان

https://t.center/alahiaryparviz38
« مرگ را نمی توانستم باور کنم. ننه چطور ممکن بود بمیرد؟ پس چه کسی رخت مردم را می شست؟ پس کی برای مردم کلاش می چید؟ هر وقت ما شیطانی می‌کردیم کی میان ران هامان را با چنگول کبود می‌کرد؟ چه کسی به بابا التماس می‌کرد که برای عیدمان جفتی جوراب بخرد؟ چطور ممکن بود ننه بمیرد؟ او می بایستی زنده باشد تا ظرف بشوید، جارو بکند، عذرا را شیر بدهد و بغض و دردش را بروز ندهد و روی جگرش بریزد. دست های یخ زده و قاچ قاچ خودش و ما را هر شب وازلین بمالد.

و برامان قصه بگوید. قصه های خوب. ننه خوب بود. همیشه دست هایش بوی صابون می داد، بوی پول خرده می‌داد و قاچ قاچ بود و دردناک بود.... »

#آبشوران
#علی_اشرف_درویشیان

https://t.center/alahiaryparviz38
🔹شوق به مدرسه رفتن

یکی از روزهای اواخر شهریور ماه ۱٣۲۶خورشیدی [در این سال علی اشرف شش ساله است] که مادرم جلو در اتاق مشغول ساییدن کشک بود، همسایه‌مان زینب خانوم که سال پیش پسرش را به مدرسه گذاشته بود و راه چاه کار را می‌دانست، مرا صدا زد که برای رفتن به مدرسه و اسم‌نویسی آماده باشم. و من چنان با شتاب شناسنامه ام را از تاقچه برداشتم و به بیرون دویدم که پایم به پاهای مادرم خورد و با سر روی کشک ساب افتادم. شناسنامه ام توی ظرف کشکی که کنارش بود افتاد و خیس شد. تند آن را بیرون آوردم و تند تند لیسیدم و در حالی که بد و بیراه مادرم را می‌شنیدم به سوی زینب خانم و به حیاط دویدم. هنگام نام‌نویسی دست مدیر مدرسه کشکی شد و غرولُند کنان نام مرا نوشت.

🔹خواب دیدن در زندان و سلول

- من خواب های هولناک و نازیبا بیشتر میبینم. اما زیباترین خوابی که دیده ام خوابی است که در سلول انفرادی در کمیته‌ی شهربانی در سال ۱٣۵٣ دیدم. شش ماه بود که در سلول بودم و یک شب خواب دیدم که در کنار رودخانه‌ی بزرگی ایستاده ام. رودخانه‌ای پُر تلاطم و خروشان. اما زلال مثل رودخانه‌ی ریژاب کرمانشاه. ناگهان دیدم که در برابرم خانه های چهار طبقه قرار دارد. به آن خانه نزدیک شدم. طبقه‌ی اول پُر از زولبیا و بامیه بود. خوردم و به طبقه‌ی دوم رفتم. باز پُر از بامیه بود. (بازهم خوردم) طبقه سوم پُر از باقلواهای برشته و پُر از شهد بود. (باز هم خوردم) به طبقه‌ی چهارم که رسیدم دیدم همسرم با لباسی آبی (رنگی که دوست دارم) ایستاده است. به او نزدیک شدم که دستش را بگیرم، ناگهان کسی فریاد زد: ایست. و به یاد آوردم که باید به زندان برگردم. از خواب پریدم.

🖍 برگرفته از مصاحبه #علی_اشرف_درویشیان با مجله معیار
@alahiaryparviz38
Audio
❑جوانبی از زندگی سیاسی_اجتماعی و ادبی علیاشرف درویشیان
■اکبر معصوم‌بیگی

#اکبر_معصوم_بیگی #علی_اشرف_درویشیان
@alahiaryparviz38
هتاو_علی‌اشرف درویشیان.pdf
293.4 KB
❑هتاو(اسم دختر.آفتاب)
علیاشرف درویشیان
■بیست و پنجم نوامبر روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان

#علی_اشرف_درویشیان #داستان #زنان
@alahiaryparviz38
‍ ‍ ‍ @alahiaryparviz38

شما خیال کردید
کتاب‌های مرا سانسور کنید،
می‌آیند کتاب‌های شما را می‌خوانند؟
نه؛
ملتی که به سانسور عادت کند
نه کتاب شما را می‌خواند، نه کتابِ من را.
این حاصلِ زحماتِ شماست،
جوان‌ها این‌جور بار آمدند،
بی‌مطالعه، بی‌هویت.
بی‌هویتی یعنی همین !

#علی_اشرف_درویشیان

@alahiaryparviz38
تشییع_پیکر_علی‌اشرف_درویشیان_در.pdf
216.6 KB
🌷 گزارشی از مراسم خاکسپاری زنده یاد #علی_اشرف_درویشیان

مراسم تشییع پیکر علیاشرف درویشیان در بهشت سکینه کرج برگزار شد. این نویسنده با نوای مرغ سحر به خاک سپرده شد.

@alahiaryparviz38
@alahiaryparviz38
🔻🔻#دریافتی 👇👇

🔴 گزارشی از روز خاکسپاری #علی_اشرف_درویشیان

ساعت هشت صبح رسیدیم به گورستان بهشت سکینه ی کرج. کمی بعد از ما پلیس و لباس شخصی ها رسیدند و از همدیگر سان دیدند و چنددقیقه ای با هم حرف زدند و بعدش پراکنده شدند.حدود بیست نفر بودند.
حیاط غسالخانه پر از جمعیت شده بود. پوسترهای عکس علی اشرف درویشیان بین مردم پخش شد و روی دستها بالا رفت. همزمان نیز شاخه های رز سرخ بین مردم تقسیم شد. بیش از دوهزار نفر جمع شده بودند.
تا جایی که من دیدم مردم از تهران ، کرج ، کاشان ، کرمانشاه ، از چهارمحال و بختیاری خواننده معروفش آقای شکارچی و از آمل ، ساری و شهرهای دیگر هم آمده بودند.

قبل از اینکه جنازه بیاد بیرون اعضای کانون نویسندگان ایران اعلام کردندکه تشییع با درود درود شروع می شود و از مردم خواستند سکوت کنند تا جنازه را به خاک بسپارند. مردم تا مسیر آرامگاه با سکوت علی اشرف را همراهی کردند. اما در این میان تعدادی زیر لب ترانه هایی را زمزمه می کردند و به خواست خانواده احترام گذاشتند و با صدای بلند نمی خواندند.

پس از پایان خاکسپاری بیانیه کانون نویسندگان ایران توسط سهراب مهدی پور خوانده شد. در فرازی از بیانیه که اشاره شده بود که درویشیان نویسنده ای سوسیالیست بود، حاضران کف زدند . سپس محسن حکیمی در سخنان کوتاهی از کودکی و نوجوانی مشقت بار و دوران مبارزه و زندان درویشیان گفت. آنگاه فریبرز رییس دانا در جملاتی از درویشیان به عنوان نویسنده ی متعهد و مردمی و سوسیالیست یاد کرد که مورد تشویق حاضران قرارگرفت. معصوم بیگی در سخنانش از درویشیان نویسنده ای مبارز و قلمش را قلم محرومان دانست.
ناصرزرافشان در چند جمله ضمن گرامی داشت یاد و آثار درویشیان خاطرنشان کرد که بدون برابری، آزادی حرفی مفت است و داستان های درویشیان را در راستای آگاه گری در راه عدالت اجتماعی قلمداد کرد. بهرنگ درویشیان- پسر زنده یاد درویشیان- به علت فشارهای روحی نتوانست سخنی بگوید. و رضا خندان در کمال اندوه از همکاری اش با درویشیان در کانون نویسندگان و نیز در تالیف برخی از آثار نام برد. علی اکبر شکارچی از موسیقی دانان بختیاری با قطعه آوازی غمگین یاد درویشیان را گرامی داشت.

در پایان نیز شهناز دارابیان همسر درویشیان از حاضران تشکر کرد و مراسم رسمی در همین جا پایان یافت. جالب توجه این که در بین سخنرانی ها چند بار حاضرین زنده باد سوسیالیسم را شعار دادند.

پس از پایان سخنرانی ها همه سر مزار حلقه زدند و سرودهای مختلف را با صدای بلند خواندند . موجی در موجی دیگر یکی از سرودها بود که خوانده شد. همچنین سرود انترناسیونال با صدای بلند حاضرین در فضای گورستان طنین انداخت. و شعار زنده باد سوسیالیسم توسط حاضرین بارها تکرار شد. انگار کسی نمی خواست آنجا را ترک کند و ساعتی سرود خوانان آنجا بودند و یاد علی اشرف درویشیان را گرامی داشتند.
در حین برگشت کسی زنگ زد و گفت که دارند صندوق ماشینهایی را که از در بیرون می روند را بازرسی می کنند .

@khamahangy
@alahiaryparviz38
🔴 صعود یک گروه کوهنوردی کرمانشاهی به ارتفاعات #کرمانشاه و گرامیداشت یاد زنده یاد #علی_اشرف_درویشیان

@khamahangy
@alahiaryparviz38
همسر زنده یاد #علی_اشرف_درویشیان در مراسم حاکسپاری / دوشنبه 8 آبا 1396
@alahiaryparviz38
چند کلمه هم از من بشنوید در مورد علی اشرف درویشیان که هم ولایتی ام بود .خودش و خانواده اش را خوب می شناختم و ادبیاتش را.
درویشیان نه گلشیری است و نه هدایت نه ساعدی است و نه جلال (در مقام مقایسه بر نیاییم) او فقط خودش است.برای شناختن او باید اول رنج را بشناسی،گرسنگی را درک کنی،فقر و نداشتن را با تمام وجودت احساس کنی،زندان بروی،شکنجه بشوی و بعد معلم هم باشی.معلم یک عده فقیر و پا برهنه تر از خودت در دور افتاده ترین روستاهای کرمانشاه.
انوقت کاغذ و قلم به دست بگیری و قصه( هتاو)را بنویسی.دختر بچه کوچکی که از کلاس دوم دبستان بیرونش می کشند و پای سفره عقد می نشانند و او همان شب عروسی زجر کش می شود و می میرد. باید آن دوران این داستان را خوانده باشی تا آتش به تمام وجودت بیفتد و تمام دنیا را به آتش بکشانی.
اصلا بیا فکر کنیم درویشیان نویسنده نبود.فقط خودش را می نوشت.همین کافی نیست برای یک عمر ادبیات مرز و بومی که به جرم کرد بودن عقب نگه داشته شدند و تو سری خوردند.
درویشیان با متر و معیارهای نقد امروزی قابل اندازه گیری نیست.او آرمانهایش قلم به دستش داد‌.آرمانهایی که تا آخرین لحظه عمر پایشان ماند.نه قلمش را به مزد داد نه خودش را فروخت.چپ و راستش به من دخلی ندارد از گفتن حرفهای قلنبه سلنبه هم پرهیز می کنم اصلا بلد نیستم .ولی میدانم وقتی پای آرمان و مردانگی و‌جوانمردی در ادبیات به میان می اید درویشیان هم هست.همه جا هست.با (از این ولایتش )با (سالهای ابری اش)با مجموعه پژوهشهایی که در ادبیات فولکلور محلی انجام داد، به همراه رضا خندان مهابادی و با ترجمه هایی که این اواخر از داستانهای نویسندگان کرد به ثمر رساند.
حالا او رفته است.چه نقدش کنیم چه‌نکنیم.چه نویسنده خوبی بدانیمش چه ندانیم.چه قلمش را بستاییم چه نستاییم.چه بگوییم در فلان نشرو بهمان نشر جفا کرد یا مهر ورزید و هزاران ولی و اما و اگر دیگر ولی خوب است بدانیم نسل من و همنسلان همشهری من با او پیوند خورده اند.از او آموخته اند.رنجهایش را کشیده اند و دردهایش را باور دارند و به آرمانهایش احترام می گذارند.
ما نه جنگ ادبی داریم و نه مکتب کرمانشاه که حق او را ادا کنیم. گرچه اولین جرقه های رمان نویسی از ولایتمان رقم خورد از خسروی بگیر تا علی محمد افغانی از شمس و طغری تا شوهر آهو خانم و....ولی نویسندگانی داشته و داریم از چند نسل پی در پی و گاه از هم‌گسیخته از منظر زمانی .نه خارج رفته اند ونه با نویسندگان خارجی ان زمان حشر و نشر داشته اند اما خودشان را نوشته اند.مگر نه اینکه نویسنده از جهان خودش جدا نیست و مگر نه اینکه تجربه های زیسته نویسنده به یاری اش میآید تا از انچه واقعی است بنویسد.
درویشیان فرزند رنج است و گرسنگی و فقر،فرزند دستهای آماس کرده،فرزند کوچه پس کوچه های خاکی آبشوران،فرزند این آب و خاکی که عزیزش میداریم.
درویشیان را بزرگ بداریم که بزرگ بود .
که به طمع اب و نان آرمانش را نفروخت.به نان معلمی قناعت کرد که گاه و بیگاه همین نان را بریدند و از او دریغش کردند.و نوشت و نوشت و نوشت و هیچگاه کوتاه نیامد.نه دل به فرم خوش کرد و نه به بازیهای زبانی که اگر می خواست،می توانست و در بسیاری از داستانهایش البته آنها را به نمایش گذاشت.درد او چیز دیگری بود.مردم فقیر و رنج کشیده و عقب نگه داشته شده.درد او واقعیتهایی بود که به روحش چنگ میزدند و تا آخر عمر رهایش نکردند.
و حالا که می رویم تا او را به خاک ابدیت بسپاریم یادمان باشد که دغدغه درویشیان هم ادبیات بود هم نوشتن بود هم مردم بود هم آب و خاک بود هم آرمانهایش.
او تا آخرین لحظه هم کنار همین مردم زندگی کرد.تنهایشان نگذاشت،رهایشان نکرد و کنار آنها نفس های آخر را کشید.
در تمام مدت بیماری اش از سوی هیچ ارگان و نهاد دولتی حمایت نشد.
و امروز اخلاق و وظیفه انسانی در جهان ادبیات ایران حکم می کند که درویشیان را چنان بدرقه کنیم که در شان ادیبان این مرز و بوم است.هر چند به قول یکی از ادیبان بزرگ این روزگار" شاید به مذاق بعضی ها خوش نیاید و بخواهند این هم زود تمام شود"....
یادش همیشه با ما هست و تمام رنج نامه ها و گنج نامه هایی که از خود به یادگار گذاشته است برایمان به یادگار می ماند با آن چهره دوست داشتنی و نگاه نافذ و خنده های مقطع و لهجه کما بیش غلیظی که کلامش را شیرین میکرد.
#علی_اشرف_درویشیان
#آناهیتا_برزویی
#نویسنده_کرمانشاهی
#مرگ
#آزادگی
@alahiaryparviz38
مراسم بدرقه ی #علی_اشرف_درویشیان نویسنده ی مبارز و متعهد
دوشنبه ۸ ام آبان، ساعت 10 صبح،
گورستان بهشت سکینه کرج
آزاد راه كرج - قزوین، كيلومتر ۵، كمالشهر، خيابان بهشت سكينه، خيابان چهارم
@alahiaryparvi
@alahiaryparviz38

بیانیه‌ی کانون نویسندگان ایران
درباره‌ی درگذشت #علی‌_اشرف_درویشیان

• شعله‌ی فروزان آرمانها و آرزوهایش،
که خود در پراکندن آن بسیار سهم داشت،
تابناک است و بر راه همه جویندگان
شادی و آزادی نور می‌افشاند ...

علی اشرف درویشیان،
قلم فرودستان و زبان کودکان رنج و کار
و عضو برجسته‌ی کانون نویسندگان ایران،
روز چهارم آبان درگذشت.
او که نزدیک به نیم قرن
پژواک صدای بی‌صدایان و تصویرگر سیمای بی‌چهره‌گان بود،
در حالی برای همیشه چشم‌های نگرانش را برهم‌ نهاد که رویای زیبا کردن جهان،
این جان مایه ی بی بدیل قلم او،
همچنان به تحقق نپیوسته است؛
با این همه،
شعله‌ی فروزان آرمان ها و آرزوهایش،
که خود در پراکندن آن بسیار سهم داشت،
تابناک است و بر راه همه ی جویندگان شادی و آزادی نور می‌افشاند.
آنچه او کرد و آنچه بر جا نهاد،
نشان و میراث نویسنده‌ای است که
هیچ‌گاه به تایید ستم و سیاهی برنخاست؛
حاشا که همواره بر آن شورید
و زبان اعتراض گشود،
هیچ‌گاه و به هیچ بهانه‌ای بر سفره‌ی صاحبان قدرت ننشست؛
زیرا که آن را "خونین" می‌دانست.
همین بود که سال‌ها زندان و فشار و آزار نصیبش کردند. سال ها حبس و شکنجه و آزار در زندان های رژیم شاه و سال‌ها تعقیب و احضار و فشار در رژیم کنونی تاوان سرفرازی و حفظ شرافت قلمش بود؛
قلمی که با آفرینش ده‌ها کتاب طی نیم قرن صدها هزار خواننده و محبوبیتی کم‌نظیر داشته است.

علیاشرف درویشیان
نه تنها از شرف قلم خود محافظت کرد
بلکه در تمام عمر ادبی‌اش پاسدار آزادی قلم و مخالف سرسخت سانسور بود.
کوشش پیگیرانه‌ی او برای بازفعال کردن کانون نویسندگان ایران در سال‌های سراسر اختناق و آدم کشی دهه‌های شصت و هفتاد خورشیدی از دیگر نقطه های اوج کارنامه‌ی درخشان او به مثابه‌ی نویسنده‌ی روشنفکر و مدافع آزادی بیان بی‌هیچ حصر و استثناست.
بی گمان اگر درویشیان آستین همّت بر نمی زد و به یاری هم قلمانی چند در احیای کانون نویسندگان ایران به جان نمی کوشید،
نهاد روشنفکران و نویسندگان آزادی خواه ایران چنین استوار و برکنار از بازی های قدرت حاکم پا نمی گرفت.
اعتماد به راستی و درستی او فراگیر بود.
از همین روی در تمامی مجامع،
بالاترین آراء همواره از آن او بود.
راست این‌ که در هر دوره از حیات جامعه،
بالیدن و برآمدن آزادگانی چون او بسیار کم‌شمار است.

علیاشرف درویشیان نویسنده‌ای سوسیالیست بود و آرمانش برابری و آزادی.
شک نیست که ما بخت‌یار بودیم که
در زمانه‌ی او زیستیم و شوربخت از آن رو که شاهد مرگ و خاکسپاری‌اش هستیم.

کانون نویسندگان ایران درگذشت یار همیشه‌ی خود، نویسنده‌ی برجسته، خوش‌نام و محبوب، علیاشرف درویشیان، را به خانواده، دوستان، دوستداران و همه نویسندگان مستقل و روشنفکران آزاده‌ تسلیت می‌گوید و در مراسم تشییع پیکر این رفیق راه و تمامی مراسم و بزرگداشت‌های او در کنار خانواده‌ی محترم درویشیان خواهد بود.

کانون نویسندگان ایران
٥ آبان ١٣٩٦
@alahiaryparviz38
مراسم بدرقه ی #علی_اشرف_درویشیان نویسنده ی مبارز و متعهد
دوشنبه ۸ ام آبان، ساعت 10 صبح،
گورستان بهشت سکینه کرج
آزاد راه كرج - قزوین، كيلومتر ۵، كمالشهر، خيابان بهشت سكينه، خيابان چهارم
@alahiaryparvi
@alahiaryparviz38
🌹🌹🌹🌹
وداع بامردی"از این ولایت"
او که نوری بر"سال های ابری"یمان انداخت.
همو که به وضعیت بی توازن
"داراها وندارها"-درشتی-یادمان داد

#علی_اشرف_درویشیان
کرج_ کمالشهر ،
بهشت سکینه روز دوشنبه ساعت۱۰صبح
درب شمالی

@alahiaryparviz38
@alahiaryparviz38
وداع بامردی"از این ولایت"
او که نوری بر"سال های ابری"یمان انداخت.همو که به وضعیت بی توازن
"داراها وندارها"-درشتی-یادمان داد
#علی_اشرف_درویشیان
بهشت سکینه روز دوشنبه ساعت۱۰صبح
درب شمالی

@komitec <
@alahiaryparviz38
@alahiaryparviz38

#علی_اشرف_درویشیان، شریفِ #سال‌های_ابری، نویسنده و مبارز مارکسیست، بر اثرِ بیماری ریوی جاودانه شد. او صدا و زبانِ فرودستان و فراموش شده‌گان بود.
.
بُرشی از سال‌های ابری:

جمعه شب ها، توی حیاط زندان، دور هم می نشینیم. چای می خوریم. شیرینی هایی که عرض هفته برای ملاقاتی آورده اند، تقسیم می کنیم. سپس هر کس ترانه ای از ولای خودش می خواند. اغلب ترانه ها را برای چزاندن پلیس، دستکاری می کنند. یک داد می زند:
داوریشه، ساقی نامه را بخوان. و من می خوانم:
بده ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید کمال آورد
بده تا روم بر فلک شیرگیر
به هم برزنم دامِ این گرگ پیر.
افسرنگهبان بند روبه رویم ایستاده و همه را زیر نظر دارد. روی پلاک سفید روی سینه اش که زیر نورافکن می درخشد، نامش را می خوانم. "بیژن زرنگار" دوست دوره ی دبیرستانم. که هر روز او را از انگولک لات ها، نجات می دادم و تا در خانه می رساندم. که به خاطر او اسماعیلی با اردنگ مرا زد. دارد زُلزُل نگاهم می کند.
صبح روز شنبه از نگهبانی مرا صدا می زنند. خون به چهره ام می دود. نفسم تنگ می شود: "شاید مساله ی تازه ای رو شده. حتما مرا به کمیته برمی گردانند." زانوهایم می لرزد. قلبم بی طاقت است.
از درِ ضخیم آهنی می گذرم. پاسبانی مرا به اتاق رییس زندان می برد.
سرهنگ پشت میزش نشسته. سر بلند می کند. افسر نگهبان، بیژن زرنگار، خبردار بغل میز ایستاده است:
- همین است جناب سرهنگ.
سرهنگ رو می کند به من:
- دیشب در جمع رفقایت چه شعری می خواندی؟
- شعری از حافظ بود، ساقی نامه.
- بخوان ببینم.
می خوانم.
منظورت از گرگ پیر چیست و کیست؟
هاج و واج می مانم: منظور گرگی که پیر شده.
- این ورقه را بگیر و به سوال ها جواب بده.
س: دام این گرگ پیر یعنی چه؟
ج: من منظوری نداشتم. شعر از حافظ بوده است. همان منظوری که حافظ داشته، من هم داشته ام. در اصل مقصر اصلی حافظ است.
سرهنگ ورقه را می خواند. سر تکان می دهد. رو می کند به افسر نگهبان: ببرید سلول مجرد. پذیرایی کنید.
بیژن زیر بغلم را می گیرد. به طرف راهرو باریک و تاریک می برد.
"بیست سال پیش من و تو، در کنار هم می گفتیم و می خندیدیم. آن زمان من زیر بغل تو را گرفته بودم و به خانه ات می بردم. تو بچه ننه بودی. آب و رنگی داشتی و لات و لوت ها اذیتت می کردند. از تو حمایت می کردم. به من پناه آورده بودی، به خاطر تو کتک می خوردم. سیلی می خوردم. اردنگ می خوردم."
- سرکار استوار اسماعیلی. خدمت شما. سرش را بتراش. پذیرایی. سلول مجرد.
سرکار استوار اسماعیلی، باتوم از کمر می کشد.
با سر و صورت باد کرده، دهان پر خون. استخوان های دردناک، در ته سلول مجرد نشسته ام. "به هم برزنم دام این گرگ پیر". به دیوار سیاه تف می کنم. خونین.

@alahiaryparviz38
شعر ، ادبیات و زندگی
Photo
#داستان
نوشته‌ی #علی_اشرف_درویشیان


خورشید بالا می‌آمد. تکه‌های بزرگ ابر، این‌جا و آن‌جا، در آسمان پهن شده بودند. مرد به هر جا که سر کشیده بود، آب بود و آب. تپه‌ها پر از مردم گرسنه بودند. سیل همه چیز را با خود برده بود. جاده‌ای که به شهر می‌رفت خراب شده بود و آب آن را گرفته بود.
گرسنگی آزارش می‌داد. اما امید به نجات تنها پسرش او را به تلاش وامی‌داشت. با تقلا خود را به درخت رساند. بالا رفت کت‌اش را با شتاب از شاخه کند. هیچ کس آن‌جا نبود. مویه کرد و نالید و چشمانش سیاهی رفت. رادیو با صدای ضعیفی اخبار پخش می‌کرد:
«سیل در چند روستای اطراف کرمانشاه جاری شده. اما تلفات جانی نداشته است. این دهات قبلاً از سکنه خالی شده بودند. از طریق هوا برای روستاییانی که در سیل محاصره شده‌اند خرما و آرد ریخته شده است. چند هلیکوپتر به نجات مردم شتافته‌اند.»
مرد با خشم و کین به طرف رادیویی که آن‌همه دوستش داشت حمله برد. بلندش کرد و با فحش و ناسزا، درحالی‌که کف به دهان آورده بود، به تنه‌ی درخت کوبیدش. کوبید و کوبید تا به صورت مشتی آشغال درآمد. دو دستی آن را به دهان برد و جلد رادیو را گاز گرفت و دوباره به تنه‌ی درخت کوبید و با تمام قدرت آن را در آب پرت کرد و فریاد زد:
ـ دِروزِن. دروزنه‌یل داله‌خیز. داله‌خیزه‌یل دروزن.
در آن حال، به تپه‌های دور نگریست و چنین به نظرش آمد که تمام مردمی که روی تپه‌ها سرگردان و گرسنه و سرمازده جمع شده بودند و مادرهایی که بچه‌های مرده‌شان را در آغوش می‌فشردند، همه فحش می‌دهند. و هر که رادیو دارد، آن را با لگد خُرد و خاکشیر می‌کند.
- بخشی از داستان «ظلم‌آباد»، مجموعه همراه آهنگ‌های بابام

@quqnus
@alahiaryparviz38
#خاطره
#علی_اشرف_درویشیان

ﺩﺭ ﺳﺎﻝﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﻫﺎﯼ ﮔﯿﻼﻥﻏﺮﺏ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﻓﻀﺎﯼ
ﻋﺠﯿﺐﺗﺮﯼ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻓﻘﺮ ﻭ ﺳﺘﻤﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﯽ ﺷﺪ را
ﺩﯾﺪﻡ، ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ
ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥﻧﻮﯾﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﻨﻢ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺁﻣﺪﻡ. ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﻋﻼﻗﻪﻣﻨﺪ ﺳﻌﺪﯼ،ﺣﺎﻓﻆ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺑﯿﻬﻘﯽ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﮐﺘﺎﺏ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ. ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ
ﻣﺤﯿﻂ ﻭﺳﯿﻊﺗﺮﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥﻧﻮﯾﺴﯽ ﺑﻪ ﺷﮑﻠﯽ ﺟﺪﯼ
ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻢ، ﺳﺎﻝ ١٣٤٧ ﻫﻢ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺻﻤﺪ ﺑﻬﺮﻧﮕﯽ ﭘﯿﺶ ﺁﻣﺪ، ﻣﺮﮒ ﺍﻭ
ﻣﻦ ﺭﺍ ﻭﺍﺩﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﻢ.»
@alahiaryparviz38
همراه آهنگ_های بابام.pdf
1.4 MB
همراه آهنگ‌های بابام
مجموعه‌ داستان
نوشته‌ی #علی_اشرف_درویشیان

@alahiaryparviz38
Ещё