شعر ، ادبیات و زندگی

#شاپور_بنیاد
Канал
Искусство и дизайн
Книги
Музыка
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Продвигать
267
подписчиков
7,65 тыс.
фото
4,62 тыс.
видео
17,2 тыс.
ссылок
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
💥💥💥

من
   آرام از فصل عشق بازی‌ی اشیا می‌گفتم
و قلب ساعتی که گم شده بود
کنار هستی‌ات می‌زد
 
چه پیر شده‌ای میان بازوانِ تکیده‌ی من
چه تنها شده‌ای
                    ای خوابِ آبی
                    که در چشم خورشید
                     آرمیده‌ای
آیا فقط من
ترانه‌های فراموش را زمزمه می‌کنم
یا
این رسم آموختن مرگ است
که تکه‌های خاطره را از هر سو جمع می‌کند
تا باز به هر سو
                   پرتاب کند.


#شاپور_بنیاد
قطعات
فروردین ۱۳۷۳
https://t.center/alahiaryparviz38
در سوگ و یاد احمد میرعلایی

نگاه کن
دایره را
که آسان پر می‌کشد از این کنج به آن کنج
*
– «جایی کوچک به من بده جایی کوچک
فرمانروای کلام من فرمانروای کلام
ای سپید جامه‌ی والا مقام! گرامی!

بفرما تا طنین طولانی‌ی زنگ‌ها در دالان‌های طولانی توفان کند
اما فقط
جایی کوچک به من بده»

– «در هوای تازه نفس بکش!…»

– «شب رسیده است؟ پرستار!
آیا شب سرخ در رسیده است یا از همین شب‌های معمولی‌ست
(که پیشخدمت‌ها، اول با جاروی بلند از قهوه‌ خانه
(جارویش می‌کنند و بعد جایش را آستری می‌کشند»

– «نفس بکش! تمرین کن! نفس…»

– : من از میان دایره
ارواحی را می بینم
من از میان دایره، ای سپید جامه…
وقتی از میان دایره باز کردم 54 سال آرژانتین مغرور را
خواهم سرود»
– «کم کم بخواب! بگذار…»

– : «من از میان دایره بر امضای رودخانه خواهم افتاد
والا مقام! ارجمند! آن قدر تکرار نکن: (نفس بکش!)
مگر این کف‌های رودخانه را نمی‌بینی
مگر این ببرهای آبی را نمی‌بینی
مگر این سکه‌های 54 هزار ساله را نمی‌بینی
این سنگ‌های مکزیکی، این آفتاب افتاده بر قوزک پاهام
این سنگ‌های وانهاده بر سنگ‌های دیگر
این سنگ‌های تراشیده… پراکنده…
این سنگ‌ها…»
«…»
*
این خاکستر ِ معطر اما
نثار گنگ، دانوب و
زنده رود

#شاپور_بنیاد/ مجموعه شعر قطعات

6 آبان 74 – شیراز

https://t.center/alahiaryparviz38
#شاپور_بنیاد

در بیدارهای شب
ای اتفاق صبح و ظهر
منظر تماشا را
افراشتی
و شبنم چشم‌های سرشار مرا
مهتاب ایوان کردی
و نسیم جان اندوه مرا
از ارواح خفته‌ی بیدها
گذر دادی
تا من باز
اجتماع ستاره و حیرت را
در دست‌های خویش
افشا کنم
و از رسوب بلور‌های ستاره
کاخی از کلام
بنا کنم

@alahiaryparviz38
من
آرام از فصل عشق بازی اشیا می گفتم
و قلب ساعتی که گم شده بود
کنار هستی ات می زد
چه پیر شده ای میان بازوان تکیده ی من
چه تنها شده ای
ای خواب آبی
که در چشم خورشید
آرمیده ای
آیا فقط من
ترانه های فراموش را زمزمه می کنم
یا
این رسم آموختن مرگ است
که تکه های خاطره را از هر سو جمع می کند
تا باز به هر سو
پرتاب کند

#شاپور_بنیاد
@alahiaryparviz38
تو را می دیدیم که از مخمل ابر
آستین ما را می‌دوختی
و لبخند گذشته‌ات
پیچک خاطره بود

تو را می‌دیدیم که روی آب‌های طلایی راه می‌رفتی
و لبخند‌ گذشته‌ات
لالای ساکت ِ‌ما بود
از درهای بسته می گذشتی
از مه
دسته گل می‌ساختی
و روشنا را
در حیات جامه‌ی ما می‌کاشتی

لبخند ِ گذشته‌ات
جان ِ موسیقی در گیاه ِ تن بود
وقتی از مخمل ابر
فرش ما را
می‌بافتی

#شاپور_بنیاد فروردین ۷۳

@alahiaryparviz38
#شاپور_بنیاد
#مرگ_تابلو_و_مرثیه_های_تازه


از گذشتن که می‌گذری
مرگِ در ظهر را تنفس کن
در آذر
پنهان
کی می‌شوی؟
تو که چشمهات رفت وآمد اشیاء را می‌شنود
پنهان
کی می‌شوی؟
تو که صبح‌های ما را
نگاه می‌کنی
و چشمهای عادلت قاضی‌ی رفت وآمد ماست
اندوهی که در آستانه‌ی پیدا
ما را مراقبت می‌کرد
از ناگهان‌های معمول
به ناگهان های دیگر
پرتاب شد
و بعد
سنگِ چشمهای مرگ
در پرتاب‌های ناگهانی‌ی هراس و فتنه
تکلیف معلوم ما را
رقم زد
دخترت خون پیشانی‌ت را تصویر می‌کند
ما
این کوکب خاموش را
ترک می‌کنیم
هر چه هجای بی‌جا
می‌آید از سمتی که سمت تو نیست
و روزنی می‌جوید
به سمتی دیگر
که باز سمت تو نیست
سمت مردمان نیست
در نی لبک، امروز
جز فریب
نیست
انگار پهلویی دیگر دارد این پهلوی جهان
آنجا که روزنی عتیق
خاک را انبار می‌کند
روی پیشانی‌ت
و مهربانی‌ی سایه‌ت
حایل بر داغ مردمان
دانش آینه
بی تصویر تو
کاهل است
آینه
این تقدیر را تن نمی‌دهد
میان هرگز و همیشه وصال را خطبه می‌کردند
هنگام که فقط آتش ما
خاکستر فردا را تکوین می‌کرد
تا از زانوان تو شعور ایستادن منتشر شد
و خاکِ خلاصه
تمام روئیدنهایش را روئید
آبی
سرخ
بنفش
در من می‌گذشت
من که خود از ارغوان گذشتم
میان سیاهِ همیشه نشستم
کمتر بگویم از دستهات
دستهات که دیگر دست تو نیست
دست زمین‌ست
دست گیاه
دست آب
دست من
دست ما
دست ماه
آن بالا
دیگر ستاره‌ها را نمی‌گیرد
او که سوگند زخم‌هاش
دیدن ستاره‌هاست
دیگر ستاره‌ها را نمی‌گیرد.

@alahiaryparviz38
نام خود را بگو

تو

که کاشف ناگهان های اتفاق

بودی



تو که در سقوط صریح آتش به باغی از نمی دانم های

[ جهان ، رها بودی

تو که در استعاره های پنهان جهان که از همه سو مرگ

[ را می برد نور بودی

دور اما

نبودی

نام خود را بگو



وقتی که گفتم نام خود را بگو گوزنی از پهنه ی اشراق

طلوع کرد از عیار خورشید از عیار آب بی نیاز

از صفت و تسمیه مثل زندگی ی درخت در ارتباط

روشنش با فردا ها

با

همیشه ی عرفان



شکلِ افتادن شد

این موج بی شکلِ آفتاب ظهر

پیراهن درخت آذرماه

رها

کنار اجاق حرف

کنار بار سنگین جهان

شکل افتادن شد

سایه در سایه

سیاه

سیاهِ سیاه

#شاپور_بنیاد