رج به رج یاران زندانیمان را به نام به یاد میآوریم، با بدنهای مجروح، با بیماری، با رنج که بر آرمان جمعی ما ایستادهاند. بینام، گمنام، بدون آنکه با ژستهای پوک در برابر دوربین بایستند و نامشان در هیاهوی تاجران «حقوق بشر» به زبانی بیاید. بدنها البته هنوز زخمی ساچمه و گلولهی جنگیست، زخمها باز و عفونی، بدنها کبود از ضربهی باتوم، جانها در مخاطرهی تعویق دارو، تعویق درمان. خدای دههی شصت را به زندان احضار کردهاند اما در بند بند و سلول به سلول همان زندان مقاومت ادامه دارد تا خدای دههی شصت را به زانو بیندازند. یاران زندانی ما رزمندگان نبردیاند که در گوشه گوشهی این خاک پیش میرود و راه خود را میگشاید. این سرود با صدای زینب جلالیان آغاز میشود و با آوای فرزاد کمانگر تمام اما تمام نمیشود، ادامه مییابد تا درهای زندان گشوده شود به دست پر توان مردم، که انتهای راه همین خواهد بود، «دیگه تمومه ماجرا» چون فردا «از مشت فولادین» آنها که گفتند نع! خواهد دمید.
در بندهای بینشان رسیده درد تا به جان شکنجه دیده بیامان سایش تیغ و استخوان
هر زخم یک دهان شده دری به داستان شده فریاد بیکران شده به سوی شب روان شده