شعر ، ادبیات و زندگی

#اکبر_معصوم_بیگی
Канал
Искусство и дизайн
Книги
Музыка
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Продвигать
267
подписчиков
7,65 тыс.
фото
4,62 тыс.
видео
17,2 тыс.
ссылок
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔻آمریکا ۳۸ تن مواد غذایی را به غزه ریخت.

🔺ایالات متحده ۶۵۰۰۰ تن از بمب‌هایی که روی #غزه ریخته شده را تأمین مالی کرده است: این یعنی۷۷۵ کیلوگرم مواد منفجره در برابر هر ۴۵۰ گرم غذا.

🔺این شیوه‌ی کلاسیک استعمار است: یک سرزمین را اشغال و غارت کنید، بعد خرده‌ریزی را در قالب "کمک‌های بشردوستانه" به غارت‌شدگان اهدا کنید و نام خودتان را بگذارید: "منجی عالم بشریت".


🔺کتاب "امپریالیسم بشردوستانه، استفاده از حقوق بشر برای قالب کردنِ جنگ" تالیف #ژان_بریکمون با ترجمه‌ی #اکبر_معصوم_بیگی و #نسترن_موسوی در ایران منتشر شده است.
گروه بازنشستگان

https://t.center/alahiaryparviz38
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#اکبر_معصوم_بیگی :
«فعالیت کانونی برای رضا خندان بالا و پایین، عضو اصلی و جانشین و علی‌البدل نمی‌شناسد. در هر جا باشد می‌خواهد کار پیش برود. جنگ او با سانسور است؛ برای آزادی بیان شمشیر می‌زند.»
ویدئویی که می‌بینید بخشی از سخنرانی اکبر معصومبیگی است در «عصر نقد داستان کانون نویسندگان ایران». این برنامه در شهریور ۱۳۹۸ برگزار و به رضا خندان (مهابادی) تقدیم شد. متن کامل سخنرانی اکبر معصومبیگی تحت عنوان «اهمیت خندان بودن» در شماره‌ی صفر «بیان آزاد» که به گزارش کامل این نشست پرداخته، منتشر شده است.
«عصر نقد داستان کانون نویسندگان ایران؛ تقدیم به رضا خندان (مهابادی)» یکی از نشست‌هایی است که کانون نویسندگان در اعتراض به صدور احکام سه عضو خود، رضا خندان (مهابادی)، بکتاش آبتین و کیوان باژن، در سال ۱۳۹۸ برگزار کرد.
.
💥💥💥

‍ نیاکان فراموش شده‌ی ما(۵)
سقوط یک فیلم‌ساز در قعر تباهی

#اکبر_معصوم_بیگی

مسعود کیمیایی دوست وهمکار نزدیک سعید امامی بوده است. سال ۱۳۷۸ در یکی از جلسه‌های جمع مشورتی کانون نویسندگان ایران در منزل گلشیری، س.م. روزنامه‌نگار و عضو کانون، از قول سینا مطلبی موضوع دوستی و همکاری کیمیایی را با سعید اسلامی[امامی] در قالب یک خبر طرح کرد. همه یکه خوردند. گلشیری گفت گرچه من نه از این مردک و نه از فیلم‌هایش هیچ‌وقت خوشم نیامده امّا چون اینجا حاضر نیست بگذارید اول ته و توی قضیه را در بیاوریم، بعد ببینیم چه می‌شود. در همان‌جا موضوع تقدیر و تشکر از سعید امامی وحسین شریعتمداری در پایان تیتراز فیلم "ضیافت" هم طرح شد. شبِ همان روز با دوست منتقد سینمایی‌ام تلفنی تماس گرفتم و پرسیدم قضیه کیمیایی چیست؟ از موضوع خبر نداشت و قضیه را برایش شرح دادم. دو ساعت بعد دوستم تماس گرفت و گفت با کیمیایی صحبت کرده است و او حسابی به هم ریخته و متوحّش است و از او خواهش کرده است تا کاری بکند. یک ماه بعد به دنبال این صحبت و لو رفتن همکاری نزدیک کیمیایی با سعید امامی به تمهید هوشنگ اسدی مصاحبه مفصلی با کیمیایی صورت گرفت که کیمیایی با ماست‌مالی کردن دوستی و همکاریَش با سعید امامی فاش کرد که یک‌بار بیضایی را هم به «ساختمان سفید» معروف محل کار سعید امامی برده است و بیضایی بعد از آن به او گفته است که بهتر است دور این آدم را قلم بگیرد و کیمیایی اعتنا نکرده است. چندی بعد، در اولین سالگرد قتل محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، آن دوست منتقد سینمایی‌ام برایم نقل کرد که کیمیایی گفته است خیلی دلش می‌خواسته است که به مراسم بزرگداشت و سالگرد این دو عزیز از دست رفته بیاید ولی جرئت نکرده است که حتی از هزار متری مسجد فخرآباد نزدیک‌تر بیاید. زندگی ۲۰ یا ۳۰ سال اخیر کیمیایی سراسر آلوده به پلیدی و پلشتی است. بی آن‌که قصد قیاس در کار باشد (که البته قیاس مع الفارق است) یادم ست زمانی که در ۱۹۹۸ می‌خواستند یک اسکار تمام عُمر به الیا کازان بدهند، از شش ماه پیش عده‌ی زیادی در جلوِ «آکادمی» اجتماع می‌کردند و دست به تظاهرات می‌زدند که نباید به یک خائن و آدم فروش جایزه داد. حتی در زمان برگزاری مراسم اسکار جمعیت به دو قسمت تقسیم شده بود: عده‌ای که برخاستند و به الیا کازان ادای احترام کردند و برایش کف زدند و عده‌ای که هم‌چنان نشسته ماندند (امثال نیک نولتی، اِد هریس، ...). یادم‌ ست وارن بیتی، که یک سوسیالیست تمام عُمر است، گفته بود اگر برای کازان از جا برخاستم برای این بود که در دوره‌ای از زندگی‌ام کازان تأثیر به‌سزایی در کارم داشت. البته هر دو دسته در یک چیز اشتراک داشتند :کازان آدم فروش وخائن است، منتها یک دسته معتقد بودند که باید به بخشی از کار او ارج نهاد. در همان هنگام آرتور میلر، نمایش نامه نویس و زخم خورده مکارتیسم، در مجله «نیشن» (The Nation)نوشت: «دوستان، کمتر کسی به اندازه من از مک کارتیسم آسیب دیده است. اما من حاضر نیستم به خاطر کثافتی که کازان در دوره مکارتیسم مرتکب شده است، کلّ کار او را نفی کنم. هر آدمی تاریخچه‌ای دارد و باید درباره دوره‌های زندگی او جداگانه داوری کرد».
عزیزان! کثافت کاری‌های کیمیایی در این سال‌های اخیر نابخشودنی است و باید قاطعانه درباره‌ی آن‌ها قضاوت کرد، ولی البته کیمیایی ۷۰[۷۹] ساله در این ۲۰ یا ۳۰ سال خلاصه نمی‌شود و حُکم میلر درباره کیمیایی هم جاری است. اما افسوس که کیمیایی هم‌چنان دارد به پلیدی ادامه می‌دهد.

"اکبر معصومبیگی"

https://t.center/alahiaryparviz38
🌈🌈🌈

🔰 "شاهنشاها سپاس، سپاس"
#اکبر_معصوم_بیگی

از حدود یک سال پیش از روی کار آمدن دولت #جیمی_کارتر در امریکا زمزمه‌هایی شنیده می‌شد که محافل شبه‌لیبرال داخلی و مذهبی‌ها و ملی‌ها به جولان افتاده‌اند، همدیگر را می‌بینند، قول و قرارهایی برای همکاری می‌گذارند، به آمدن دموکرات‌ها در امریکا امید بسته‌اند و کاملا مترصد فرصت‌اند. امیدهای جدی سر زده بود که سیاست «حقوق بشر» دولت کارتر بر شاه فشار بیاورد و عرصه را بر او تنگ کند و شاه دیگر نتواند مانند گذشته به دیکتاتوری و استبداد فردی لجام گسیخته‌ی خود ادامه دهد. در همین روزها بود که از محمد موسوی هم‌زندان سابقم در عادل‌آباد شیراز شنیدم که در منزل پدر او آیت‌الله حاج سید ابوالفضل موسوی زنجانی جلسه‌های مرتبی با شرکت #مهندس_بازرگان و #داریوش_فروهر و شاپور بختیار و عده‌ای دیگر از عناصر ملی و مذهبی برگزار می‌شود. فضای عمومی جامعه ملتهب بود. همه منتظر حادثه‌ای بودند. در همین حال و هوا بود که وقتی عصر روزی از "بنگاه درخشنده" بیرون آمدم و خودم را به سر خیابان شوش رساندم، دیدم عده‌ای حدود ۱۰۰ نفر از «مسجد لُرزاده»ی خیابان شوش بیرون آمدند و با مشت‌های گره کرده شعار می‌دادند: «خمینی آزاده است، شاه حرامزاده است!» شاید محتوای مشعشع این شعار بیش از هر چیزِ دیگر هشدار دهنده بود. این نخستین تظاهراتی بود که به چشم دیدم. در روزهای پیش و در ماه‌های بعدی قم و تبریز به هم ریخت ولی در تهران هنوز خبری نبود. از چپ سازمان یافته هیچ خبری نبود. بعد از ضربه‌های کُشنده سال 1355 و پی‌آمدهای مهلک آن، از چپ سازمان یافته چیز در خور توجهی نمانده بود که بتواند در این وضعیت جولان دهد. وانگهی #عناصر_چپ اغلب به آنچه می‌گذشت با ناباوری نگاه می‌کردند. باور نداشتند که ممکن است توفانی در راه باشد. حتی شکاف در هیئت حاکمه‌ی شاه و کشمکش‌های هر روزه‌ی درون مجلس شورای ملی را بیشتر «ادا» و «فیلم» حکومت می‌شمردند. گیج بودند و هیچ برنامه‌ای نداشتند. در عین حال سالی پیش از این تحرکات گروه 66 نفره‌ای از گروه #مؤتلفه_اسلامی، #حزب_مللی‌ها و پاره‌ای از عناصر چپ در طی مراسمی موسوم به "شاهنشاها سپاس، سپاس" شرکت کرده بودند و همه‌گی بی‌درنگ آزاد شده بودند. به نظر من گذشته از داوری اخلاقی درباره‌ی «غلط کردن‌ نامه»ی این گروه، این حرکت در جای درست، در زمان درست و در موقعیت درست انجام گرفت. در زمانی که چپ سازمان یافته، خواه فدایی، خواه مجاهد و خواه بخش منشعب از مجاهدین یکسر سرکوب شده بود، در بزنگاه تاریخی سال 56، #راست_مذهبی بهترین سازمان‌دهنده‌گان خود را از زندان‌ها بیرون کشیده بود. یک کادر علنی سازمانْ‌ده با چهره‌ی مردمی، کسی چون #حاج_مهدی_عراقی، با نفوذ عمیقی در میان بخش درخور توجهی از مردم و در میان بازاریان، فرشته‌ی نجاتی بود که از آسمان نازل شد... رفیقِ عمری من حمید ارض‌پیما، از فداییان دادگاه 22 نفره‌ی گروه احمدزاده، تعریف می‌کرد: «با نخستین نشانه‌های ترَک برداشتن بنای پوشالی رژیم شاه، چندی پس از آزادی گروه "شاهنشاها، سپاس"، روزی در یکی از اتاق‌های اوین شنیدم که #مسعود_رجوی خطاب به خیابانی و سیدی کاشانی و چند تن دیگر می‌گفت: بچه‌ها، بچه‌ها، الان وقتش است که بیرون برویم، الان..." یک سال بعد، طرف‌های دی ماه سال 57، وقتی رژیم شاه کاملا ناتوان از چیره‌گی بر موج کوبنده‌ی اعتراض‌ها و اعتصاب‌ها و تظاهرات و راهپیمایی‌های گسترش یابنده، دسته دسته زندانیان سیاسی را آزاد می‌کرد، باز شاهد صحنه‌ای مشابه بودم. #خیابانی داشت با رجوی گفتگو می‌کرد: "مسعود داریم آزاد می‌شویم، داریم می‌رویم بیرون، فکرش را بکن!" #رجوی آه سردی کشید: "ولش کن! دیگر دیر است، جنگ را باختیم. دیر است، دیر، می‌فهمی؟"

📚 برگی از دفتر ایام
(خاطرات اکبر معصومبیگی)

https://t.center/alahiaryparviz38
نیست باد نژادپرستی! نابود باد ارتجاع!

نقل از صفحه ی فیس بوک #اکبر_معصوم_بیگی

[مترجم و از اعضای هیئت دبیران #کانون_نویسندگان_ایران]

چنان که دوست نازنینی هم نوشته وظیفه ی مقدم روشنفکری آگاه و متعهد و رزمنده و نه شبه روشنفکری خود باخته و وامانده، نقد و رد و طرد همه سویه #شعارهای به غایت ارتجاعی، فاشیستی و واپسمانده ی :" ما آریایی هستیم، عرب نمی پرستیم "، " رضا شاه روحت شاد"، " نه غزه ، نه لبنان جانم فدای ایران " و این قبیل شعارهای پلشت ناسیونالیستی و شووینیستی است. باید در برابر شعار های پلید و ضدّ مردمی از همان آغاز ایستاد. فردا بی گمان دیر است. ترقی خواهی و آزادی و برابری و دموکراسی آری، ارتجاع و مردم ستیزی و کین پراکنی بر ضدّ اقوام و ملّت های دیگر هرگز!
@alahiaryparviz38
«شاملو، شمایل آزاده‌گی و ایستاده‌گی در برابر قدرت»
#اکبر_معصوم_بیگی

من از شاملو شروع کنم. بي‌جهت نيست که کانون توجه‌اش را معطوف به اين شاعر کرده است و البته اين اصلا به معناي ناديده گرفتن ارزش کار ديگران نيست. #احمد_شاملو شخصيتي است خاص. رولان بارت در جايي گفته است: « بعضي شخصيتها شمايل‌اند.» شاملو شمايل است. او شخصيتي است که تمام آن خصوصيات شمايل شدن را دارد. انگار همه‌ي آنچه ارزش انساني است در او يکجا جمع است. همه، چيزي از خود را در او مي‌بينند. #مارکس در جايي مي‌گويد که کالا مثل يک قطره آب است که تمام دنياي اطراف‌اش را در خودش منعکس مي‌کند. شاملو در واقع اين طور است. او تمام آن خواست‌هاي آزادي‌خواهانه‌ي گردن نگذاشتن بر خط قدرت، ايستادگي و مقاومت در مقابل هيولاي استبداد و ديکتاتوري را يکجا در خودش جمع کرده بود. حالا من ارزش ادبي‌اش را مي گذارم کنار چون آن وقت مي‌رويم در تعيين کيفيت و غيره... که اينجا قطعا مورد بحث ما نيست. من فقط از شخصيت اين آدم به عنوان کسي که به نوعي شمايل آزادي و ايستادگي تا به آخر در برابر قدرت است سخن مي‌گويم. بگذاريد خاطره‌اي نقل کنم. در سال هفتادوهشت که قرار بود نخستين مجمع عمومي کانون در دوره‌ي جديدش تشکيل شود و ديگر زمزمه‌ها کم‌کم به فريادها تبديل شده بود، قرار بود شاعر عزيز ما شاملو پيامي به اين مناسبت به کانون بدهد، پيامي که نشانه‌ي همدلي او و کانونيان بود. او در اين پيام به مناسبت تشکيل نخستين مجمع عمومي دوره‌ي سوم بر دو نکته تاکيد کرد: «آزاده‌گی» و «ناوابسته‌گی به قدرت»! آن چیزی که شاملو را شمایل می‌کند، این‌هاست. شاملو هیچگاه وا نداد، در برابر قدرت زانو نزد و سر خم نکرد. همواره تیغ آخته به کف داشت.
اما در مورد مرده‌پرستي و اين خزعبلاتي که برخي مي‌گويند. من از شما مي‌پرسم که کجاي دنيا رفتن بر مزار کسي به معناي قبرپرستي است؟ مگر همه‌ي کساني که مي‌روند سر قبر بتهوون، مالرو، لينکلن، مارکس و روي قبرشان گل مي‌گذارند مرده‌پرست هستند؟ نه... اين يک حرکت نمادين است. چنان که درست کردن خانه‌ي مارک تواين يا همينگوي يا پوشکين يا توماس مان يا کافکا يا گورکي يا ويرجينيا ولف و... به معناي اين نيست که تو داري بت‌پرستي مي کني يا براي خودت کعبه درست مي‌کني. نه... مردم مي‌خواهند بروند ببينند نويسنده‌شان چطور کار و زندگي مي‌کرده است. واقعيتي است ما اگر بتوانيم سالن‌هاي مستقل بگيريم که حکومت درش هيچ دخالتي نکند و جلسه را به نفع فرهنگ حاکم مصادره نکند، البته که در سراسر سال جلساتي تشکيل خواهيم داد و به فرض بزرگداشت شاملو را در اين سالن‌ها برگزار خواهيم کرد تا فقط اين نباشد که بر سر مزارش سخنراني کنيم. ولي قطعا بر سر مزارش هم هر ساله خواهيم رفت و به او و کار درخشانش اداي احترام خواهيم کرد. در مورد پوينده و مختاري هم همينطور. آنها چنانکه اشاره شد پرچم‌هاي کانون هستند. شخصيت‌هايي که از جان عزيزشان ـ يعني از بالاترين موهبتي که انسان دارد ـ گذشتند براي اينکه من بتوانم نفس بکشم. براي اينکه من بتوانم آزادتر قلم بزنم. در هيچ جاي دنيا اين اسم‌اش مرده‌پرستي نيست. به نظر من اين عناد است، خيلي راحت مي‌گويند نرو بر مزار پوينده و مختاري تا آنها فراموش شوند. مساله اين است. درست حرف حکومت را مي‌زنند. ما با رفتن‌مان بر مزار ستم کشته‌گان فرياد بر مي‌آوريم: به ياد آر!
@alahiaryparviz38
Audio
❑جوانبی از زندگی سیاسی_اجتماعی و ادبی علی‌اشرف درویشیان
اکبر معصومبیگی

#اکبر_معصوم_بیگی #علی_اشرف_درویشیان
@alahiaryparviz38
@alahiaryparviz38

درویشیان آبروی زمانه ی ما بود

آن چه در پی می آید متن کامل یادداشت کوتاه اکبر معصوم بیگی است درباره ی دوست عزیز از دست رفته اش، علی اشرف درویشیان، که روز(شنبه شش آبان ۹۶) در روزنامه ی «شرق» منتشر شد. البته مطابق رسم همیشگیِ مطبوعاتِ ”امپراتوری سانسور“ مطلب سانسور شده است.


درویشیان سوپر استار هفته نامه­ ها، ماهنامه­ ها و روزنامه­ ها رنگین، میهمان این برنامه و آن برنامه­ ی رادیو و تلویزیونی نبود. عکس و تفصیلات او را روی کم­تر مجله­ ای می­ دیدید. چون شیرین نبود. در برابر شرّ و پلیدی و ستم تلخ بود. زَقّوم بود . این بود که نمی ­توانست "سلبریتی" رسانه ­های جریان­ های جور واجور قدرت و ثروت باشد. تا خودش را بشناسد سر از زندان و بند و شکنجه درآورد. همه ­ی زندگی­اش در پهنه­ ی فرهنگ و پیکار برای آزادی و برابری گذشت. چنان که خود در جایی گفته است "چریک مسلّح نبودم، چریک فرهنگی بودم". سکوت نمی ­توانست. با مماشات و پشت­ هم ­اندازی بیگانه بود. پیوسته در تکاپوی آزادی بود. صراحت لهجه­ اش گاه تا اعماق می­ سوزاند. اما فقط تلخ نبود. راستی که مصداق بارز نام مستعاری بود که در دهه­ ی ۵۰، پس از یک دوره­ ی کوتاه رهایی از بند، برای پرهیز از تیغ سانسور بر خود نهاد: لطیف تلخستانی. "لطیف" و نرم و نازک و خاضع و خاکِ راه در برابر بی چیزان و به زمین افتادگان و محرومان، و "تلخ" و گریزان و نفور از قدرت، هر قدرتی. در سلامت که سهل است، حتّی در بستر بیماری در برابر صاحبان قدرت و ثروت تیغ آخته بر کف داشت. از بهره­ کشان و مفت­ خواران و کاخ سازان به جان نفرت داشت. چند سال پیش که برای جور کردن حاشیه­ ای فرهنگی برای مناسبتی غیر فرهنگی و چه بسا ضدّ فرهنگی از او هم دعوت کردند که به کیش برود، هراسان و آشفته و خشمگین به تهران آمد که: "چطور جرئت کرده ­اند از هم­چو منی برای چنان جایی دعوت کنند؟" و چند خطی خطاب به مردم رقم زد که، بی­ گمان به عنوان سند برائت روشنفکری متعهد و آزادی ­خواه ما از قدرت، در تاریخ این سرزمین ماندگار است: "­من بر سر سفره­ ی خون نمی­ نشینم". علی اشرف درویشیان در روزگار ­آبروباخته ­ی ما آبروی زمانه­ ی ما بود.


برگرفته از صفحه ی فیسبوک:
#اکبر_معصوم_بیگی

@alahiaryparviz38