شعر ، ادبیات و زندگی

#ادبیات_کارگری
Канал
Искусство и дизайн
Книги
Музыка
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Продвигать
267
подписчиков
7,65 тыс.
фото
4,62 тыс.
видео
17,2 тыс.
ссылок
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
Forwarded from تجربه نوشتن (خسرو)
bolandiha-ye-atash-qazi-rabihavi.pdf
151.1 KB
#ادبیات_کارگری

داستان «بلندی‌های آتش» اثر قاضی ربیحاوی

قاضی ربیحاوی، داستان‌نویس و فیلمنامه‌نویس ایرانی زاده‌ی ۱۳۳۵ در آبادان است. از جمله آثار او می‌توان به مرداد پای کوره‌های جنوب، نخل و باروت، خاطرات یک سرباز، و از این مکان اشاره کرد. داستان بلندی‌های آتش، به سال ۱۳۵۸ در مجموعه‌ی داستان کوتاه حادثه در کارگاه مرکزی، نشر دامون، منتشر شده است.

«می‌خواستم بگویم مدت‌هاست می‌ترسم و گاهی به خودم فحش می‌دهم که چرا اول جوانی –‌توی شانزده‌سالگی‌– خودم را گرفتار پالایشگاه کردم. با آن بیلرها و تانکی‌های بزرگش و آن آتش و دودش. از سوختن می‌ترسیدم و تصویر سوخته‌ی حبیب مدتی بود که توی کله‌ام پیچ و تاب می‌خورد. با هیکلی یکپارچه سرخ. مثل یک تکه گوشت دلمه‌شده که عمه دلبر حتی یک لحظه دیدنش را تاب نیاورده و همان وقت بیرون زده و چشم‌خانه‌ی خود را از خاک پشت سردخانه پر کرده است... تصویر آن‌همه گرما چارستون بدنم را می‌لرزاند. تنها حبیب نبود. خیلی‌ها را می‌شناختم که زبانه‌ی آتش آنها را در خود کشیده بود و بازپسشان نداده بود.»

متن کامل داستان را در فایل pdf بخوانید.

https://t.center/tajrobeneveshtan
💥💥💥

⭕️"مِه همیشه گرسنه موندم"

شهناز نیکوروان
بخش اول


مرد- دِ لامصب اگر شکمم سیر بود که نمی رفتم دزدی.
افسر- خواهر و مادر فلان، فکر کردی هرکی هرکیه از دیوار مردم بری بالا! دفعه قبل نگفتم تکرار بشه دخلتو میارم!
مرد- سروان به ناموس زهرا به خاک مردم مجبور بودم د آخه تو چیزی از زندگی من نمی دونی!
سرباز- دهنتو ببند. نشنیدی جناب سروان میگه جرم سنگینه و باید بری زندان شانس بیاری فقط زندان و شلاق باشه، دستت را نبرند.
مرد- آ کریم اصلا چرا ما را به این دنیا آوردی، ما که ته اش بدبخت و دزد می شدیم ما رو واسه روسیاهی تو این دنیا گذاشتی.
از روزی که یادم می یاد همین بوده بابام که کارگر ساختمانی بود همیشه هفتمون گرو هشتمون بود از سوپری محل تا قصابی و صاحب خونه که بهمون احترام نمی ذاشتن، بابام که زمستون میشد کار نبود راهی شهرستونایی میشد که کار بود و بعد از چند وقت با کمی پول برمی‌گشت که اونم به طلبکارا می‌دادیم . من وخواهر و برادرام و ننه ام هیچ وقت شکم سیر غذا نخوردیم و همیشه خدا مثل حسرت به دلها منتطر نذری و خیراتی بودیم. به خاک ننم نه اینکه ما از مرگ کسی راضی باشیم نه ولی خیلی‌ها می‌دونستند ما نداریم و خیراتشون را به ما می دادند میگفتند صواب داره و به ننه ام می گفتند فاتح بگین و از خدا بخواین به مرده مون آرامش بده. وقتی تنها می شدیم ننه می گفت خدا که بنده اش رو گرسنه میذاره گوشی واسه شنیدن دعا و ونذر ونیاز این بنده نداره، اصلا وقتشو نداره خدا ما رو تو روز حسرت دلتنگیش آفریده.
تو این زمستونا بود که آقام دنبال کار رفت تهرون ، آقام پول بلیط نداشت تا چه برسه کفش و لباس گرم اما شانس آوردیم مش کاظم فوت کرده و لباس کهنه هاش شد سهم آقام و از سرما در امان موند. آقام می گفت اگر به تورم یک راننده و کسی توجاده بخوره خوبه خیلی مردن راننده ماشین‌های سنگین و پولی نمی گیرند تا یه جایی منو می رسونند مه که مقصدی ندارم هر جا کار بود وای میاستم و کار می کنم. ای سری آخر که آقام رفت هیچ نداشتیم مادرم تو عزا داری مش قاسم یک خانمه بهش گفته بود بیا کمک دستم وقتی مهمونی و نذر دارم منم بی جواب نمیذارم . آقام خوشحال شد و گفت کمی دلم روشنه تا برگردم ای شاید شانست باشه. اما ننه ام می گفت نه ای آدم فقط از آدم کار می کشند بار اولم که نیست مه از روز اول ستاره ای تو آسمون نداشتیم حالا هم دلمو خوش نمی کنم.
بهر جهت آقام رفت و دل ما موند پی بی پولی و گرسنگی. خودمون جعفر آقا گفته بود به مادرت بگو دیگه خبری از نسیه نیست و باید با پول خرید کنید. این خیلی برا من که بچه بودم سخت بود. ننه ام که زن جوونی بود خیلی ناراحت شد گفت حالا ببینم. اوو روزها خیلی سخت بود همه فامیل و دوستای ما که بیشتر دوستای بابام بودن وضعیتشون بدتر از ما بود و نمی تونستیم از کسی کمک بگیریم.
ادامه👇👇

#ادبیات_کارگری
#قصه_زندگی

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

#ادبیات_کارگری

🖌 به یک پاپ
پیر پائولو پازولینی

چند روز پیش از مرگ تو،
چشم مرگ را گرفته بود کسی هم‌سن و سال تو:
در بیست سالگی،
تو دانشجو بودی،
او کارگر،
تو نجیب‌زاده و دارا؛
او عامی و بیچاره؛
اما آن روزها برای تو هم به مانند او گذشت
چشم‌اندازی از رم باستان که نو می‌شد.

زوکتوی بیچاره،
من بقایای لاشه‌اش را دیده‌ام.
مست و خراب،
در شب،
در میان بازارها پرسه می‌زد،
و زیر تراموایی رفت که از «سن پائولو» می‌آمد.

تراموا او را چند متری کشاند
به روی ریل در میان درختان چنار،
و او چند ساعتی زیر چرخ‌ها ماند:
چند نفری جمع شدند چشمان‌شان به او در سکوت؛
دیروقت بود و چند محلی آن دور و بر.

یکی از آنهایی که هست چون تو هستی،
پلیس پیری با لباسی نامناسب شبیه قلدرها،
آنهایی را که همدیگر را هل می دادند دور نگه می داشت،
فریاد می زد: «عقب، حرامزاده‌ها!»
بعد آمبولانس بیمارستان رسید و او را برد.

همه رفتند و تنها چیزی که ماند،
چند تکه‌ای بود این طرف و آن طرف.
زنی که نوشگاهی داشت چند قدم آن طرف‌تر
او را می‌شناخت و به تازه واردی گفت
که «زوکتو» زیر یک تراموا تمام کرد و مرد.

چند روز بعد، تو هم مردی:
زوکتو
یکی از همان گله رُمی و بزرگ تو بود.
مستی بیچاره،
بی‌خانه و خانواده،
که همه شب پرسه می‌زد و کسی نمی‌دانست چطور زنده می‌ماند.

تو هیچ چیز نمی‌دانی از او: همانطور که نمی‌دانی
چیزی از هزاران مسیح مثل او.
شاید از سفت و سختی‌ام باشد که می‌پرسم
چرا سزاوار عشق تو نبوده‌اند آدم‌هایی مثل زوکتو.

جاهای نفرت‌انگیزی هست که مادران و فرزندان
در غبار دوران باستان،
در لجنزار اعصاری دیگر زندگی می‌کنند.
نه آنقدرها دور از آنجا که تو زندگی می‌کنی،
در دیدرس گنبد زیبای پطر مقدس،
یکی از همینجاها، جلسومینو…
کوهی دو شقه و در زیر آن،
در میان گودی و ردیفی از کاخ‌های جدید،
آلونک‌های شوم‌بختی،
کپه به کپه،
خانه که نه،
خوکدانی.

یک کلام از تو کافی بود،
یک اشاره،
و آنها،
پسرهایت،
هرکدام یک خانه داشتند:
اما اشاره‌ای نکردی،
کلامی به زبان نیاوردی.
کسی که نخواسته بود «مارکس» را بیامرزی!

موجی بزرگ که شکسته است بر هزاره حیات،
جدا کرده است تور را از او،
از دین او:
ولی کسی از تاسف چیزی نمی‌گوید در دین تو؟

هزاران نفر در دوران پاپ بودنت،
و زیر نگاهت،
در اصطبل و آغل زندگی می‌کنند.
معنی گناه که کار اشتباه کردن نیست
- و خود تو هم می‌دانستی:
کارِ نیک نکردن - این است معنی گناه.

چه کارهای نیکی می‌توانستی بکنی!
که نکردی:
هیچ‌کس گناهکارتر از تو نبوده است.

🔺 #پیرپائولو_پازولینی ( ۱۹۲۲ - ۱۹۷۵) شاعر و نویسندهٔ معاصر و از برجسته‌ترین کارگردانان ایتالیا در قرن بیستم بود که فضای اکثر آثارش زندگی طبقه‌ی کارگر و فرودستان است.

https://t.center/tajrobeneveshtan
https://t.center/alahiaryparviz38
🔴جلیقه‌زردها و احیای #ادبیات_کارگری در فرانسه

فرانسه، یکی از سه قدرت برتر اروپا دستخوش اعتراض ‌های اجتماعی شده است. معترضان از حاشیه‌نشینان فرانسه‌اند که هر هفته خشم خود را از بی‌توجهی دولت به خدمات رفاهی بیان می‌کنند.
این فرانسه است: بخشی از سیاست روز در کف خیابان و در یک نمایش خیابانی رقم می‌خورد.

ادوارد لوئی، نویسنده رمان «چه کسی پدرم را کشت» می‌گوید: «وقتی برای اولین بار #جلیقه‌زردها را دیدم، بلافاصله چهره‌های معترضان به نظرم آشنا آمد. کسانی که می‌گویند نمی‌توانم اجاره ماهانه‌ام را بپردازم یا می‌گویند نمی‌توانم هر روز یک وعده غذای گرم بخورم.» لوئی که در یک خانواده کارگری در یک روستای دورافتاده در فرانسه پرورش پیدا کرده، می گوید:

«پدرم فقط ۵۰ سال دارد. بعد از آنکه سر کارش دچار سانحه شد، دیگر نتوانست درست راه برود. بیماری قلبی هم دارد. با این‌حال دولت فرانسه او را وادار کرد که دوباره سر کار برود. اگر تمکین نمی‌کرد، ماهانه‌اش را قطع می‌کردند. بدیلی که دولت مقابل او قرار داد ساده بود: یا می‌روی سر کار یا می‌میری. چون پولی دیگر در کار نیست.»

«چه کسی پدرم کشت»، نخستین رمان این نویسنده فرانسوی به زبان‌های انگلیسی و آلمانی هم ترجمه شده است. این رمان با این جمله آغاز می‌شود: «از دوران کودکی‌ام حتی یک خاطره خوش به یاد ندارم.»

ادوارد لویی می گوید:
«در انقلاب فرانسه هم، چنین بود. آنچه که مردم را به خیابان‌ها می‌آورد تنگناهای معیشتی است. وقتی که به اندازه کافی پول برای غذا یا مسکن نداری یا نمی‌توانی چشم‌انداز بهتری برای بچه‌هایت تصور کنی، به خیابان می‌آیی.»

انسان‌های حاشیه‌نشینی که در روستاها و شهرهای دورافتاده زندگی می‌کنند با سرگذشت‌ها، مشکلات و درگیری‌های روزانه‌شان جایی در گفتمان فرهنگی مسلط و رسمیت یافته ندارند. مثل این است که این انسان‌ها وجود ندارند. ادوارد لوئی می‌گوید می‌خواهد با ادبیات داستانی بیانگر احوال این مردمان باشد – احیای ادبیات کارگری با یک بیان شخصی:

«این دنیایی است که من در آن پرورش پیدا کرده‌ام و آن را می‌شناسم. تلاش می‌کنم در داستان‌هایم جایی بدهم به چهره‌‌‌ها و جسم انسان‌هایی که در کنار آن‌ها بزرگ شده‌ام.»

این نوع ادبیات در ایران پیشینه‌ای دراز دارد: جنوب گرسنه و سوزان در «ترس و لرز» غلامحسین ساعدی، زندگی تب‌آلود روستائیان از زمین‌کنده شده در «زائری زیر باران» احمد محمود و همه قهرمان زخمی در «تابستان همان سال» ناصر تقوایی.
https://t.center/alahiaryparviz38


🌈🌈🌈 (https://attach.fahares.com/JTzdKcUxM/UKKf12460Yqg==)

📚 #ادبیات_کارگری
🌀 #مادر_جونز زنی از طبقه کارگر امریکا - (١٩٣٠ـ ١٨٣٠ )

♦️دادستان ویرجینیای غرب ایالات متحده معتقد بود که «مادر جونز خطرناک ترین زن آمریکا» ست. ماری هاریس جونز مورد نفرت سرمایه داران بود و محبوب همهء کارگرانی که تصادفاً با او آشنا شده بودند و اینها تعدادشان چقدر زیاد بود.

🔹ماما جونز، در حقیقت ، ننه شجاعت معدنچیان اعتصابی بود. یک بار لوله ی مسلسلی را که رو به اعتصابیون گرفته شده بود چسبید و فریاد زد: حضرت آقا! افراد طبقه من اند که به اعماق معدن فرو رفته اند و فلزی را که این ماسماسک ازش ساخته شده بیرون آورده اند. بنابراین، آن ماسماسک مال من است! – و یک بار در پاسخ یکی از نمایندگان کنگره که محل اقامت او را پرسیده بود جواب داد: من مقیم آمریکا هستم، گیرم نمی دانم کجایش. هر جا که برای رهائی از بهره کشی مبارزه ئی درگیر باشد، خانه من آن جاست؛ یعنی گاه در واشنگتن، گاه در پنسیلوانا، گاه در آریزونا یا تگزاس یا مینه سوتا یا کلرادو. راستش خانه ی من چیزی مثل پاشنه کفشم است: با خودم این ور و آن ور می کشمش!

🔹آمریکائی که ماما جونز در شرح حال خودش توصیف می کند، آمریکای کارگران مهاجر، معدنچیان مورد استثمار، کودکان آنها وهمسران آنهاست. وحکایتی که نقل می کند، سرگذشت سرکوبی آنها، مقاومت آنها، پیروزی ها و شکسته های آنهاست.

🔹مادر جونز به رغم جثهء کوچکش و قیافهء آرام یک مادر بزرگ، سخنران فوق العاده نیرومندی بود. وقتی سکویی می یافت و برای سخن گفتن با کارگران بر آن می ایستاد وقار و هیبتش همه را فرا می گرفت. با بالا و پایین بردن صدایش طیفی از احساسات گوناگون را در کسانی که به او گوش می سپردند پدید می آورد. او می توانست مردم را به گریه بیندازد و پس از لحظه ای قهقه خنده شان را بلند کند. در حالی که از این طرف سکو تا آن طرف با خشم قدم می زد، نطق بلند بالای او علیه تبهکاری کارفرمایان بیان خشمی نیرومند بود. او ثروتمندان را تحقیر می کرد و به کارگران در آنِ واحد، هم نیرویشان را یادآوری می کرد و هم غیر انسانی بودن شرایط زندگی شان را.

🔹ماما جونز که به سال 1830 در ایرلند متولد شد و هنگام مهاجرت خانواده اش به امریکا پنج ساله بود، بعدها حرفه خیاطی را برگزید. وی که عمری صد ساله را پشت سر نهاد، به مدت نیم قرن تمام از 1871 تا 1921 – سراسر آمریکا را پای پیاده یا در ارابه و قطار طی کرد و مدام در هر نقطه ای که حضورش واجب شمرده می شد حضور داشت: آنجا که می بایست ضمیر طبقه رنجبر را از خواب بیدار کرد، آنجا که مبارزات کارگری برای وصول به حق هشت ساعت کار در روز و شناخت حقوق سندیکائی در جریان بود.

🔹زندگی شخصی او با حوادث فاجعه باری رقم خورده است. فرزندان و شوهرش همگی در بیماری واگیردار تب زرد که در ١٨٦٧ ممفیس را فراگرفت از دست رفتند. بعدها خودش چنین نوشت: «قربانیان، قبل از هر کس دیگر، کارگران بودند. ثروتمندان می توانستند شهر را ترک کنند. مدرسه ها و کلیساها بسته بود. ورود به خانهء بیمار بدون اجازهء خاص ممنوع بود. فقرا نمی توانستند خرج پرستار بپردازند. روبروی خانهء ما ده نفر از این بیماری همه گیر مردند. تمام اطراف ما را مرده فراگرفته بود. جسدها را بدون مراسم، شب ها دفن می کردیم. دائم فریاد شیون و گریه می شنیدیم. چهار فرزند خردسالم هریک پس از دیگری مریض شدند و مردند. تن ظریفشان را قبل از دفن، با دست های خودم شستم. شوهرم نیز تب کرد و مرد. خانواده های دیگر هم مثل خانوادهء ما به همین نحو، سخت مصیبت دیدند. چه روز و چه شب صدای قرچ قرچ گاری های نعش کشی را می شنیدم!

🔹از سال ١٩٠۴ مادر جونز به عنوان مسؤول سازمان دهی در حزب سوسیالیست آمریکا فعالیت می کرد و سپس در ١٩١١ به سندیکای معدنکاران ایالات متحدهء آمریکا بازگشت. در ٢١ سپتامبر ١٩١٢ در جریان اعتصاب کارگری، تظاهرات فرزندان معدنچیان را در خیابان های چارلستون رهبری کرد. پنج ماه بعد، در جریان یک تظاهرات دیگر در حالی که ٨٢ سال از عمرش می گذشت بازداشت شد. او را به «توطئهء قتل» متهم کردند و به ٢٠ سال حبس جنائی محکوم گردید. در ماه مه ١٩١٣ در پی انتخاب یک فرماندار جدید آزاد شد. مادر جونز تا پایان عمر در ١٩٣٠ یعنی تا صد سالگی با جنبش کارگری در ارتباط بود و می گفت: «اگر می خواهید برای آرامش روح اموات دعا کنید، بکنید، اما به خصوص به خاطر زنده ها مبارزه کنید!»او در گورستان سندیکای معدنچیان در "مونت او لیو" Mount Olive (کوه زیتون) نزدیک شهر سن لویی در ایالت ایلی نویز به خاک سپرده شد.

🔹گوشه هایی از زندگی ماما جونز در کتاب #مادر_جونز_زنی_از_طبقه_کارگر_امریکا توسط ع. پاشائی - رسولی به فارسی ترجمه شده است. شرح حال ماما جونز، درسی شگفت انگیز از تاریخ و در همان حال سر
https://t.center/alahiaryparviz38
‍ (https://attach.fahares.com/Ol2bd0btDmuUAxG1C2NZNw==)

📖 #ادبیات_کارگری
🌀 یادداشتی بر رمان #مادر، نوشته #ماکسیم_گورکی

▪️«مادر» یکی از آثار برجسته ماکسیم گورکی نویسنده روس است که با ترجمه‌ی زیبا و روان از زنده یاد محمد قاضی در ایران انتشار یافته است. رمانی که به جاده‌ای بالارونده در میان تپه‌ها و دشت‌ها می‌ماند؛ نه آنچنان پرحادثه و حدس‌نازدنی، و نه آنچنان راکد و سرشار از نظریه‌پردازی‌های فلسفی و اجتماعی.

▪️«مادر» در سال ۱۹۰۲ طرح‌ریزی شد و در ۱۹۰۶ روی کاغذ آمد و این زمانی بود که جنبش کارگری در روسیه تازه داشت می‌رویید و می‌بالید و پخته می‌شد.

▪️داستان از شهرکی کوچک، در کنار کارخانه‌ای آغاز می‌شود و به شرح زندگانی معمولی مردم آن‌جا می‌پردازد. نخستین شخصیت داستان، شوهر «مادر» است؛ مردی که جز مست کردن و کتک زدن خانواده‌اش، به‌سختی به کار دیگری می‌پردازد. مرگ این شخصیت، پایان نخستین فصل کتاب است و در حالی که وسط خانواده‌ای کارگر و کاملاً عامی و عادی، جا خوش کرده‌ایم؛ تنها پسر این خانواده، با خطاب کردن پدرش و گفتن تک‌جمله‌ای به‌یادماندنی، به ما معرفی می‌شود: «به من دست نزنی‌ها!»

▪️اندکی بعد، پسر که مدتی از مرگ پدرش گذشته، مست و خراب به خانه می‌آید و به روش دیرینه‌ی پدر، صدا بلند کرده و بر مادر فریاد می‌کشد و امّا با ملاطفت «مادر» مواجه می‌شود و همین موضوع، باعث می‌شود که پسر، پس از چندی دست از نوشیدن برمی‌دارد و با جمعی دیگر گذران می‌کند و در راه خواندن «کتاب‌های ممنوع» می‌افتد و به کسوت حزب نوپای سوسیالیست آن روز درمی‌آید. از همان ابتدا پرسش مادر را بی‌پاسخ نمی‌گذارد و به او می‌گوید که در چه کاری است. به این بسنده نمی‌کند و جلسات گروهشان را در خانه و در حضور مادر تشکیل می‌دهد. مادر برای همه‌ی آن‌ها مادری می‌کند و تا آن‌جا پیش می‌رود که یکی از پسرها را رسماً به عضویت منزل خود درمی‌آورد.

▪️کم‌کم کار بالا می‌گیرد و بگیروببندها شروع می‌شود و پسر، به جرم ایجاد «فتنه» و «تشویش اذهان عمومی»، روانه‌ی زندان می‌شود و نخستین اقدام عملی مادر، او را نجات می‌دهد.

▪️مادر شخصاً اقدام به پخش شبنامه‌ها می‌کند و پسرش ناگزیر تبرئه می‌شود. بعدها که پسر دوباره سر از زندان درمی‌آورد، مادر به شهر نقل مکان می‌کند و در کار رساندن شبنامه‌ها چنان پیش می‌افتد که صاحب سبک و تخصص می‌شود و شهرتی برای خود فراهم می‌آورد و نهایتاً هنگامی که شبنامه‌های متن دفاعیه‌ی فرزندش را جابجا می‌کند، لو می‌رود. بازی را نمی‌بازد و علی‌رغم وحشتی که در سراسر کتاب از کتک خوردن دارد، زیر ضربات لگد و دشنام و تحقیر مامورین، از توده‌های مردم سخن می‌گوید و در حالی که گلویش را می‌فشارند، فریاد می‌زند: «حقیقت را نمی‌توان به دریای خون خاموش کرد.»

▪️و حال این «مادر» کیست؟ او همواره دیگران را در هر سن و سالی که هستند، فرزند خود می‌داند و جوان و خام و شایسته‌ی ترحم! برای همه دل می‌سوزاند. آنچه تحصیل‌کردگان و کتاب‌خوانان از جبر تاریخ و مانیفست‌های کارگری و پرولتاریا می‌گویند، نمی‌فهمد و از مذاکرات دادگاه سر در نمی‌آورد. اما با دیدگاه عوامانه‌ی خود، سعی در فهم وضعیت می‌کند و به‌خوبی هم از پس آن برمی‌آید و این را به بهترین وجهی درک می‌کند که: «دیگر عذابی بدتر از آنچه در عمرمان کشیدیم وجود ندارد.»

▪️در ابتدا از اندیشه‌های کفرآمیز جوانان دلخور است و می‌پرسد «پیرزنی مثل او، اگر خدا را هم از او بگیرند، در موقع غم و غصه به چه کسی توکل کند»؟ اما اندک‌اندک حساب خدا و مسیح خود را با خدایی که همچون چماق بالای سرشان نگه داشته‌اند، جدا می‌کند و تا انتها بر این اعتقاد تازه می‌ماند.

▪️«مادر» در تمام صحنه‌های کتاب، حاضر و ناظر است. از نخستین درگیری‌های کارخانه، خودش را در لابلای امواج جمعیت به‌زور جلو می‌راند. قهرمان درگیری پسرش است. بار دیگر پرچم سرخی را که از دست پسر افتاده بلند می‌کند و با سماجت پیرزنانه نگاه می‌دارد. در زندان به ملاقات زندانی‌ها می‌رود و پذیرایی جلسات ممنوعه را بر عهده می‌گیرد. نامه‌رسان گروه می‌شود. بر بالین یکایک بیماران گروه حاضر است و مادری می‌کند. غم همه را همچون غم یگانه فرزند خویش، در وجود مادرانه‌اش می‌کشد و رنج می‌برد.

▪️از خصایص مهم مادر، به قول مترجم فرهیخته‌اش، زنده یاد محمد قاضی، همان است که کتاب، در گرماگرم مبارزات نوشته شده و سهم تخیل در آن بسیار اندک است. ماکسیم گورکی از روایت‌های پرطمطراق رایج در رمان‌های روسی می‌پرهیزد. رویدادها و شخصیت‌ها از نمودهای واقعی اقتباس شده‌ و با عشق‌های کم‌رنگ و احساسات لطیف، طوری که دست‌وپاگیر نباشند، غنی شده‌اند.
(گردآوری شده از اینترنت)

https://t.center/tajrobeneveshtan
@alahiaryparviz38