شعر ، ادبیات و زندگی

#احمد_پوری
Канал
Искусство и дизайн
Книги
Музыка
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Продвигать
267
подписчиков
7,65 тыс.
фото
4,62 тыс.
видео
17,2 тыс.
ссылок
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
💥💥💥

هیتلر را در جهنم
به چه کاری وا داشته اند؟

آیا دیوارها و جَسدها را نقاشی می کند
یا دود مردگان مُرده را نفَس می کشد؟

غذایش آیا
خاکستر کودکان سوخته است؟

آیا از روز مرگش برای نوشیدن
با قیف، خون به حلق او ریخته اند؟

آیا دندان های طلایی را که کشیده بود
با چکش در دهانش می کوبند؟

یا اینکه او را
روی سیم های خاردارش می خوابانند؟

یا بر پوست تنش
شکل لامپ های جهنم را خالکوبی می کنند؟

یا سگ های سیاه آتشین
بی رحمانه گازش می گیرند؟

یا وادارش کرده اند شب و روز
با زندانیانش راه برود؟

یا بمیرد تا ابَد
در کوره ی گاز؟

#پابلو_نرودا
برگردان : #احمد_پوری

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

چه وطنی است این؟
که کنار می‌گذارد رازِ چشمانِ زن را،
رمزِ عشق را از دروسِ مدرسه...
این چه وطنی است که می‌جنگد با ابر،
با باران... پرونده می‌سازد‌ برای سینه‌ی زن،
بازجویی می‌کند از گلِ سرخ

#نزار_قبانی
ترجمه‌‌ی :#احمد_پوری
https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

انگار می‌خواهی از خاطرم بروی
با سایه خیال‌ات پشت‌سرم
واژه‌هایی را
که چون نامه ردوبدل کردیم
نگاه ندار
اما نور غروب را که در چشمان‌ات پناه گرفته بود
به خاطر بسپار

گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربرگردان‌ام و تو هنوز
بی‌هیچ لب‌خندی در انتظار
به من بگویی: زمان همه‌چیز را حل می‌کند
صدای‌ات را نمی‌شنوم
و آن‌گاه که گام برمی‌دارم
به سوی بازوان‌ات
ناپیدا می‌شوی

بعدها این می‌شود
پاره‌ای از یک شعر
اما تو هم‌چنان پا می‌فشاری

عشق ما را از میان زندگی ندا می‌دهد
وادارمان می‌کند چشم بربندیم به بی‌قراری روح
و قربانی کنیم تن را برای ساختن خاطره.


شاعر: #نونو_ژودیس | پرتغال |
برگردان: #احمد_پوری

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

جدایی تاریک است و گس
سهم خود را از آن ‌می پذیرم،
تو چرا گریه می کنی؟
دستم را در دست خود بگیر
و بگو که در یادم خواهی بود
قول بده سری به خواب هایم بزنی
من و تو چون دو کوه،
دور از هم جدا از هم
نه توان حرکتی نه امید دیداری
آرزویم اما این است
که عشق خود را
با ستاره های نیمه شبان
به سویم بفرستی.

سراینده:
#آنا_آخماتووا
#برگردان
#احمد_پوری

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

مجال ستایش موهای‌ات را ندارم
باید برای تک‌تک آن نغمه‌ها سر دهم
دیگر عاشقان تو را به چشم دیگر می‌طلبند اما
تنها آرزوی من آرایش موهای توست

تو و من، چون سنگِ مزار فرو می‌افتیم
و این‌گونه، عشق نافرجام ما
چون هستی جاویدانِ خاک، پایاست

دوست می‌دارم آن وجب خاکی که تو هستی
من که در مراتع سبز ِ افلاک
ستاره‌ای ندارم، این تکرار ِ توست
تو، تکثیر دنیای من.

در چشمان ِ درشت ِ تو نوری است
که از سیارات مغلوب به من می‌تابد
بر پوست تو، بغض ِ راه‌هایی می‌تپد
هم مسیر ِ شهاب و تندر ِ باران
منحنی کمرت قرص مه‌تاب ِ من شد
و خورشید، حلاوت دهان ژرف تو
نور سوزان و عسل ِ سایه‌ها
من در خفا، میان سایه و روح دوست‌ات دارم.

شاعر: #پابلو_نرودا | "Pablo Neruda" | شیلی، ۱۹۷۳--۱۹۰۴ |

برگردان: #احمد_پوری

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

درختان پر شکوفه بادام را دیگر فراموش کن
اهمیتی ندارد.
در این روزگار
آنچه را که نمی‌توانی بازیابی به خاطر نیاور
موهایت را در آفتاب خشک کن
عطر دیرپای میوه‌ها را بر آن بزن
عشق من؛ عشق من
فصل
پاییز است


٥ نوامبر ١٩۴٥

#ناظم_حکمت
ترجمه‌ی #احمد_پوری

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

دکتر!
نیمی از قلب من اگر اینجاست
نیم دیگر در چین است
با لشگری پیش می رود
به سوی رود زرد.
همه روزه
دکتر! همه روزه در سپیده دمان
قلبم در یونان تیرباران می شود
و همه شب
زمانی که زندانیان در خوابند
قلبم در خانه ی مخروبه ای در استانبول می آساید.
و پس از ده سال
آنچه که می توانم به مردم هدیه کنم
این سیب سرخ است
و این است دکتر
این است سببِ آنژین صدری من
نه نیکوتین، نه زندان، نه گرفتگی رگها
شب را از پشت میله ها کنار می زنم
زیر سنگینی سینه ام
قلبم هنوز، با دورترین ستاره ها می تپد.


#ناظم_حکمت
ترجمه : #احمد_پوری

https://t.center/alahiaryparviz38
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چه زیباست اندیشیدن به تو
در میان اخبار مرگ و پیروزی
در زندان
زمانی که از مرز چهل سالگی می‌گذرم
چه زیباست اندیشیدن به تو
به دستانت روی پارچه آبی
به موهایت نرم و ابریشم‌گون
چون خاک دلداده‌ام استانبول
شوق دوست داشتنت
چون من دیگری در درونم…
عطر برگ‌های شمعدانی بر سرانگشتانم
آرامشی آفتابی
و نیاز تن
چون تاریکی ژرف و گرم
شکافته با خطوط سرخ و روشن
چه زیباست اندیشیدن به تو
نوشتن در باره تو
به پشت خوابیدن در زندان و به خاطر آوردن تو؛
آنچه را که آن روز در آنجا گفتی
نه خود واژه‌هایت
بلکه عطر دنیای آن روزهایت
چه زیباست اندیشیدن به تو
باید از چوب
_ جعبه‌ای
_ حلقه‌ای
چیزی برایت بسازم
و سه متر ابریشم نرم برایت ببافم
آنگاه بالا بپرم
از میله‌های پنجره آویزان شوم
و آنچه را که برایت می‌نویسم
به آبی زلال آزادی فریاد زنم…
چه زیباست اندیشیدن به تو
در میان اخبار مرگ و پیروزی
زمانی که از مرز چهل سالگی می‌گذرم

اکولالیا | #ناظم_حکمت
ترجمه از #احمد_پوری

https://t.center/alahiaryparviz38
🌈🌈🌈

چه زیباست اندیشیدن به تو
در میان اخبار مرگ و پیروزی
در زندان
زمانی که از مرز چهل سالگی می‌گذرم
چه زیباست اندیشیدن به تو
به دستانت روی پارچه آبی
به موهایت نرم و ابریشم‌گون
چون خاک دلداده‌ام استانبول
شوق دوست داشتنت
چون من دیگری در درونم…
عطر برگ‌های شمعدانی بر سرانگشتانم
آرامشی آفتابی
و نیاز تن
چون تاریکی ژرف و گرم
شکافته با خطوط سرخ و روشن
چه زیباست اندیشیدن به تو
نوشتن در باره تو
به پشت خوابیدن در زندان و به خاطر آوردن تو؛
آنچه را که آن روز در آنجا گفتی
نه خود واژه‌هایت
بلکه عطر دنیای آن روزهایت
چه زیباست اندیشیدن به تو
باید از چوب
_ جعبه‌ای
_ حلقه‌ای
چیزی برایت بسازم
و سه متر ابریشم نرم برایت ببافم
آنگاه بالا بپرم
از میله‌های پنجره آویزان شوم
و آنچه را که برایت می‌نویسم
به آبی زلال آزادی فریاد زنم…
چه زیباست اندیشیدن به تو
در میان اخبار مرگ و پیروزی
زمانی که از مرز چهل سالگی می‌گذرم

اکولالیا | #ناظم_حکمت
ترجمه از #احمد_پوری

https://t.center/alahiaryparviz38
🌈🌈🌈

و اين آخرين حسرت را بر من ببخشيد.
مي‌خواهم يك بار ديگر، با داس تيز ماه ذرت درو كنم.
در آستانه در بايستم با شاخه نازك گندمي ميان دندانها،
خيره در دوردست.
در ستايش دنيايي كه تركش مي‌كنم.
در ستايش آن‌كه در باران طلايي غروبي از تپه اي بالا مي‌رود
با وصله اي ارغواني بر بازوي چپش.نمي‌شود به آساني ديدش.
مي‌خواستم تنها همين را نشانتان دهم
و شايد بهتر باشد بيش از هر چيز مرا به اين خاطر ياد كنيد

#یانیس_ریتسوس
ترجمه : #احمد_پوری

https://t.center/alahiaryparviz38
در این روزهای آفتابی زمستان
اندوه من آیا
برای حسرتِ بودن در جایی دیگر است
روی پل در استانبول
با کارگران در آدانا
در کوههای یونان
در چین
یا کنار زنی که دیگر دوستم ندارد ؟
درد کبدم است
یا بار دیگر درد تنهایی
و یا این که
از مرز پنجاه سالگی می گذرم ؟
فصل دوم اندوهم
آرام آرام
به پایان خواهد رسید
اگر
این شعر را تمام کنم
یا کمی بهتر بخوابم
یا نامه ای برسد
و یا
چند خبر خوش
از رادیو...

#ناظم_حکمت
ترجمه: #احمد_پوری
@alahiaryparviz38
.

ارتباط


گفت: «لنگر». نه برای توقف،

نه برای انداختنش به دریا.

لنگر را به اتاقش برد، آویزانش کرد

از سقف چون چلچراغی.

آرمیده در بستر، شب‌هنگام، چشم دوخت

به لنگر آویزان از میانۀ سقف،

که زنجیر آن راست بالا رفته، در آن دوردست‌ها

در سطح بی‌جنبش آب، به کشتی کوچکی چسبیده،

چراغ‌های کشتی خاموش، بر عرشۀ آن

نوازنده‌ای تهی‌دست،

ویلن را از جعبه بیرون آورد و نواخت.

و او با لبخندی غرق در نوایی شد

که پرده پرده پایین می‌آمد

از میان ماه و آب.


#یانیس_ریتسوس برگردان #احمد_پوری
.
خاطره‌ای در درونم است

خاطره‌ای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه.

در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید.
غمگین‌تر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوه‌زا شنیده است.

می‌دانم خدایان انسان را
بدل به شیء می‌کنند، بی‌آنکه روح را از او بگیرند.
تو نیز بدل به سنگی شده‌ای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی!

#آنا_آخماتوا #احمد_پوری
ahmad_pouri_shab-e-aval-1001shabe-e-alefma
<unknown>
شعرخوانی
#احمد_پوری
شعری از شیمبورسکا
شب اول هزار و یکشب الفما

https://t.me/joinchat/AAAAAD05XVdKHQbvBDlVaQ
@alefma
#احمد_پوری
شب اول هزار و یکشب الفما
@alefma