تو آدم دنیای آنان نبودی. پادشاه تخیل خودت بودی و ولگرد واقعیت. در تخیلت مردم هم مهربان بودند و تو نسخه مهربانشان را میخواستی. دنیای دور اما زیبا، دوست دور اما بدون توانایی زخم زدن. همه اینها نسخههای ذهنی تو بودند. در سرزمین سبز و صورتی تخیل همه چیز خوب بود. همه چیز هم از همانجا شروع شده بود.