🥀🕊محمدرضا، انگشتر عقیقی داشت که سالها زینت انگشتش بود. رکاب انگشتر در تمرینات نظامی ترک برداشته بود. وقتی در سال 1362 عازم جبهه بود، انگشتر را به مادر سپرد و سفارش کرد که از آن خوب نگهداری کند تا پس از بازگشت تعمیرش کند.
محمدرضا در عملیات خیبر مفقودالاثر شد و بعد از آن، این انگشتر مونس من بود تا اینکه شب سهشنبه پانزدهم فروردین1379 شهید با دو نفر از دوستانش به خواب همسرم آمدند. او تعریف میکرد، «
محمدرضا دوستان خود را برای پذیرایی به منزل آورده بود و بعد از پذیرایی و گفتوگو با دوستانش، وقتی داشتند از منزل خارج میشدند، دوستان شهید به من اشاره کردند و گفتند: حالا که تا اینجا آمدیم لااقل پدرت را از خواب بیدار کن تا تو را ببیند.
محمدرضا گفت: "نه، به علت علاقهای که ایشان در بین برادران به من دارد، اگر بیدارش کنم، دیگر نمیگذارد برگردم. تا بیدار نشده برویم، من اثری از خودم برایش گذاشتم." وقتی بیدار شدم، با کسی در مورد این خواب صحبت نکردم، اما دائم چشمم دنبال آثاری از شهید بود که به آن اشاره کرده بود. یکهفته بعد، هفتم محرم بود. زمانی که همسرم به سراغ انگشتر میرود، متوجه میشود انگشتر از محل شکستگی به هم متصل شده! بلافاصله مرا خبر کرد و دیدم که انگشتر، کاملاً سالم است.»
🌿سریع به پدر بچهها گفتم ببین انگشتر
محمدرضا درست شده. گفت چند شب پیش خواب دیدم
محمدرضا با رفقایش آمدهاند. آن انگشتر نشانه حضور او بود.
📿🤍شهید
#محمدرضا_خانهعنقا ✨️راوی:مادر شهید
🌟#هر_روز_با_یک_شهید کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب
🥀♡j๑ïท
🌱↷
『
@AhmadMashlab1995 』