#داستانروزے حاڪمے از وزیرش پرسید چه چیزے است ڪه از همه چیزها بدتر و نجس تر است؟
وزیر در جواب ماند و نتوانست چیزے بگوید. از حاڪم مهلت خواست و از شهر بیرون رفت تا در بیابان به چوپانے رسید ڪه گوسفندانش را میچرانید.
سلام ڪرد و جواب گرفت.
به چوپان گفت من وزیر حاڪم هستم و امروز حاڪم از من سوالے پرسید و نتوانستم جواب دهم.
این بود ڪه راه خارج از شهر را گرفتم.
اڪنون این سوال را از تو میپرسم و اگر جواب صحیح دادے تو را از مال دنیا بے نیاز میڪنم.
بعد هم سوال حاڪم را مطرح ڪرد
چوپان گفت اے وزیر پیش از اینڪه جوابت را بدهم مژدهے برایت دارم. بدان ڪه در پشت این تپه گنجے پیدا ڪرده ام و برداشتن آن در توان من تنها نیست.
بیا با هم آن را تصرف ڪنیم و در اینجا قصرے بسازیم و لشڪرے جمع ڪنیم و حاڪم را از تخت بزیر ڪشیم تو حاڪم باش و من وزیرت.
وزیر تا این حرف را شنید خوشحال شد و به چوپان گفت عجله ڪن و گنج را نشان بده.
چوپان گفت یک شرط دارد. وزیر گفت بگو شرطت چیست؟ چوپان گفت تو عمرے وزیر بودے و من چوپان براے اینڪه بے حساب شویم باید سه بار زبانت را به مدفوع سگ من بزنے.
وزیر پیش خود فڪر ڪرد ڪه ڪسے اینجا نیست من اینڪار را میڪنم و بعد ڪه حاڪم شدم چوپان را میڪشم. پس سه بار زبانش را به مدفوع سگ چوپان زد و گفت راه بیفت برویم سراغ گنج.
چوپان گفت قربان گنجے در ڪار نیست. من جواب سوالت را دادم تا بدانے هیچ چیزے در دنیا بدتر و نجس تر از طمعڪارے نیست....
🍃🌺..موضوع
👆🏻🙄🌺🍃.
چه چیزے است ڪه از همه چیز بدتر و نجس تر است؟؟
#طمع #داستان_طمع🍁 | تُوبِهحُرّ |
🍁