وطنوطن نزد قدما مفهومی بسیار کوچکتر از امروز داشت. وطن همان شهر و زادگاه بود و در میان زادگاه، محلّه و در میان محلّه، طایفه و قوم القای وطن میکرد. هر کس به شهر خود و در داخل شهر به محلّه خود مینازید.
شهرهای مجاور با یکدیگر رقابت و عداوت داشتند. در زمان امثال سعدی و حافظ، هر گوشه از
ایران در دست حاکم و شاهی بود و لذا مثلا به شیرازیها چندان ربطی نداشت که در مازندران یا کاشان چه شده است.
در این میان، شاهنامه از نادر متونی است که در آن سخن از ایرانی بزرگ و یکپارچه است. سخن از شاه
ایران است: «فتاده تن شاه
ایران به خاک» از شاهنامه مفهوم وطن به معنی تمامی
ایران به خواننده منتقل میشود.
با این همه در شاهنامه هم گاهی حساسیت به زادگاه دیده میشود. رستم گاهی در خارج از سیستان دلش برای زادگاهش تنگ میشود و میخواهد به وطن برگردد. بهرام چوبینه اهل ری (که مقرّ اشکانیان بود) است و با ساسانیان که اهل فارساند، ضدیت دارد و میگوید:
بزرگی من از پارس آرم به ری
نمانم کزین پس بود نام کی
(ج 9، پادشاهی خسروپرویز / ب 364)
در عوض خسروپرویز هم به ری بد میگوید:
همه رازیان از بُنه خود کیند؟
دو رویند وز مردمی بر چیند؟
(ج 9، پادشاهی خسروپرویز / ب 337)
شهرآشوبها در قدیم باعث جنجال و کشتار میشد. هجو منسوب به انوری از بلخ و هجو منسوب به خاقانی از اصفهان و امثال آنها در تاریخ ادبیات فارسی مشهور است.
منبع: شاهِ نامهها، صص 38 - 39
#شاهنامه#فردوسی#وطن#ایران#میهن_پرستی#ایران_دوستی#استادسیروس_شمیسا@Siroosshamisa