#شب_یلدا 🍉...اولین شب یلدای زندگی مشترک ما بود، شام را که خوردیم بساط شب چله را پهن کردیم و هندوانه را وسط گذاشتیم، آبجی فاطمه رفته بود توی نخ فال گرفتن، دستم را گرفت و گفت : " میخوام پیش حمید آقا فال زندگیتون رو بگیرم. "
من و حمید اعتقادی به فال گیری و این چیزها نداشتیم، فقط برای سرگرمی نشستیم ببینیم چه میشود، هرچیزی که آبجی گفت برعکسش درمیآمد، من هم چپ چپ حمید را نگاه میکردم، وقتی آبجی تمام خط و خطوط کف دستم را تفسیر و تعبیر کرد ، دستم را تکان دادم و با خنده گفتم : " دیدی تو منو دوست نداری ، فالش هم دراومد، دست گلم درد نکنه با این انتخاب همسر! " ، هردو زدیم زیر خنده...
تا نیمه های شب من و حمید گل گفتیم و گل شنیدیم ، عادت کرده بودیم ، معمولا هروقت میآمد تا دوازده یک نصفه شب مینشستیم و صحبت میکردیم ولی شبها را نمیماند، موقع خداحافظی سر پله های راهرو دوباره گرم صحبت میشدیم، مادر وقتی دید خداحافظی ما طولانی شده برایمان چای و هندوانه آورد، همان جا چای میخوردیم و صحبت میکردیم، اصلا حواسمان به سردی هوا و گذر زمان نبود.
موقع خداحافظی وقتی حمید در راهرو را باز کرد متوجه شدیم کلی برف آماده است، سرتاسر حیاط و باغچه سفیدپوش شده بود، حمید قدم زنان از روی برفها رد شد، دستی تکان داد و رفت...
(نقل از همسر شهید)
🌹به یاد
شهید حمید سیاهکالی مرادی و تمام شهدای مدافع حرم و وطن که با وجود دلبستگی های دنیوی، ره جاودانگی برگزیدند و با نثار خون پاک خود، آرامش را به شب های یلدای ما هدیه کردند.
🌷شادی روحشان صلوات
🌷📚کتاب
#یادت_باشد❤#یلدا🍉 @semuni_basij