🌷خاطره آخرین آغوش بیادماندنی
🌸 پدر با شهید مدافع حرم علی عابدینی
مجروح بود هنوز درمانش تمام نشد . آن شب تب داشت رفتیم درمانگاه باب الحوائج بابلسر دکتر سرم و آمپول زدیم
قرار شد بعد درمان برود ولی صبر نکردن تا درمانش کامل شود گفتن امکان دارد
🌸مورخ ۱۸ / ۱ /۹۵ اعزام شود ولی در مورخ ۱۵ /۱ /۹۵ شب مهمان باجناق علی آقا بودیم وسط شام زنگ زدند و شام را تمام نکرده مثل مرغی که از قفس پرید ه باشه گفت باید اعزام شوم وبا عجله وسایل کمی گرفتن و اعزام شدند گفتم چند دقیقه صبر کن شام بخوریم و برای اموات خانواده فاتحه بدهبم با جدیدت گفتن لازم نیست و از سفره ی شام بلند شد
🌷گفتن بابا عجله دارم و آن شب من و مادرش تنها غرببانه وبا اشک در چشم با علی جان خدا حافظی کردیم و آخرین آغوش گرم علی جان با خانواده بود
🌸من می دیدم یاران آخرالزمان تا ندای امام زمان را می شنوند بی درنگ بپا می خیزند وفرصت نکردند که خدا حافظی کند من و مادرش تا شهرستان ساری بردیم و همان شب اعزام شد به سوریه
🌸بمناسبت شب پرواز پرستوهای مهاجر به کربلا ی خانطومان سوریه
@SHAHID_ALIABEDINI