مردم این آبادی
با دل ساده ی خود
سرود عشق می خوانند
نگاهشان تنهاست
صدایشان خسته و محزون
ولی امیدشان به فرداهاست
چه آمد بر سر خانه ؟
چرا به هم ریخته کاشانه ؟
که راستی ها ، شد افسانه ؟
همه در تاریکی و رنج اند
برای کسب یک قلم ، روزی ،
روز و شب بر سر جنگ اند
یکی با فقر می سازد
دیگری روی کارتن، همی خوابد
گیج و منگ است و چیزی نمی داند
و ....
منم شعرم رنگ غم دارد
ولی می خندم ، تا دیگران
نفهمند ، چه اندازه کم دارم ؟!
✍#معصومه_طهمورسی #دلنوشته📚#به_رنگ_آبی #مفهومی @Roshanfkrane