رفیق شهیدم

#به_‌سوی_‌او
Канал
Логотип телеграм канала رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313Продвигать
573
подписчика
12,7 тыс.
фото
11,3 тыс.
видео
1,69 тыс.
ссылок
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمیشود🥀 رَفیقِ‌شهیدم‌یه‌دورهمیه‌خودمونیه خوش‌اومدی‌رفیق🤝🫀🥀 تاسیس²¹/⁰²/¹³⁹⁸ کپی‌آزاد‌✌صلوات‌هدیه‌کردی‌چه‌بهتر📿✌️ کانال‌ایتامون‌ 👇 https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4 خادمین 👇 @Someone_is_alive @Mortezarezaey57
К первому сообщению
#رمان_واقعے
#بہ‌سوے‌او

🌹#قسمت_چهل_ویک

مسئول اردوگاه و مسئول اتوبوس ما اجازه ندادن من برم برای خادمی هرچقدرم گریه کردم التماس کردم گفتن نه که نه.

من بقیه مناطق را با اشک و گریه سپری کردم. از جنوب که برگشتیم زمان آزمون ورودی حوزه اعلام شد ۱۵ اردیبهشت برای همین شدیدا مشغول خوندن دروس دبیرستان بودم.

📋بالاخره روز آزمون رسید، با استرس تمام تو جلسه حاضر شدم. گویا جواب این آزمون ۱۵ شهریور و اعلام جواب آزمون پرسش پاسخ اول شهریور بود

آزمون دادیم و از اونور اعلام شد باید برای بسیج ویژه شدن آزمون بدیم آزمون اواسط خرداد بود و اعلام جواب یک هفته بعد

👌روز آزمون بسیج بالاخره رسید مثل آزمون طلبگی اصلا استرس نداشتم.

😊روز اعلام جواب رسید بسیجی ویژه نشده بود، اما جزو گردان بسیج شده بودم. برام زیاد مهم نبود.

🍃خسته و کوفته از پایگاه برگشتم. بهمون گفتن از روز شنبه دوره های آموزشیمون شروع میشه.

این دوروز خوبه دیگه خونم پیش مامان اینا. تو فکرش بودم که یهو گوشیم زنگ خورد

-الو سلام زینب جان
+سلام حنانه گلم، حنانه من با یه سری از بچه ها میریم جمکران توام میای؟

-جدی؟ میشه منم بیام؟
+آره عزیزم آقا طلبیدتت اگه میای فردا بیام دنبالت ؟
-آره حتما ممنونم عزیزم به یادم بودی
+آقا طلبیدتت من چیکاره ام؟
-مرسی

😍❤️از ذوق تا صبح خوابم نبرد

بعدازنماز صبح حاضر شدم رفتم یه چای بخورم که بابام گفت : کله سحر کجا میری؟

-مسجد جمکران
+این امل بازی های تو کی تموم میشه
ما راحت بشیم.

نیم ساعت نشد زینب اومد

+برو چهارتا امل منتظرتن
-خداحافظ

🚗با ماشین شخصی رفتیم مستقیم رفتیم جمکران؛ مسجدی که مکانش توسط خود امام زمان(عج) تعیین شده بود شیخ حسن جمکرانی

تو حیاط مسجد با بچه ها نشستیم رو به روی گنبد

-آقا خیلی دوستت دارم آقا هنوز یادمه تو شلمچه روتونو ازم برگردوندید، میشه الان نگاهم کنید همیشه زیر نگاهتون باشم.

اون دوروز عالی بود. تو راه برگشت رفتیم مزارشهدای قم سرمزار شهید معماری و شهید صالحی.

🌟یکیشون مادرشو شفا داده بود و دیگری از بهشت اومده بود و زیر کارنامه دخترشو امضا کرده بود...

🌹 #شهید_مهدی_زین_الدین هم که گل سرسبدشون بود. فرمانده لشگر ۱۷علی بن ابی طالب

اون روز عالی بود واقعا. باید برگردیم و فردا کلاسام شروع میشه...

ادامه دارد...
#رمان #رمان_واقعی #به_سوی_او
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋

@Refighe_Shahidam313
#رمان_واقعے
#بہ‌سوے‌او

🌹#قسمت_چهل

😁خخخخخ
برامون کلاس گذاشتن مارو فرستادن پادگان #شهیدمسعودیان

👌وسط #مندگان_مسعودیان
یه #هفت_سین بزرگ چیده بودن هفت سین که مزین به نام هفت شهید بود.

🍃🌹اولین جایی که رفتیم همون فکه بود.

آی شهدا دلم شکسته
دلم خادمی شمارو میخاد😔

اونروز بخاطر تحویل سال
تا ساعت ۶-۷ غروب فکه بودیم،
نگاهم که به بچه های خادم میفتاد دلم میگرفت دوست داشتم خادمشون باشم.

🔸روز دوم سفر شلمچه و طلائیه بودیم...

❤️سه ساله شدم شهدا،
سه ساله فرماندمون #حاج_ابراهیم_همت دستمُ گرفت و از گناه بلندم کرد...

من عاشق شلمچه ام؛ شلمچه عطر بوی #مادر #حضرت_زهرا (س) را میده...

🔰روز سوم راهی #هویزه شدیم،
#شهرشهادت #سیدجوان #سید_حسین_علم_الهدی سرمو گذاشتم رو مزارش گفتم سیدجان دوست دارم خادمتون بشم

رفتم تو طاقی ها نشستم گریه کردم
که یهو یه دختر خانمی زد رو شونه ام گفت اهل کار هستی ؟

هنگ کرده بودم با تعجب و ذوق بهش نگاه کردم

+چیه نگفتی اهل کاری یانه؟
-آره آرزومه
+پس پاشو با من بیا اسمت چیه؟ من محدثه ام
-منم حنانه

+دوساعت پشت این در باش هیچکس راه نده
-باشه باشه حتما
+فعلا یاعلی

👌دو ساعتی پشت در مراقب بودم تا اینکه بعد از دوساعت محدثه زد به در گفت: حنانه جان درُ باز کن خانما برن داخل
-باشه عزیزم

در که باز کردم محدثه گفت : میخوای خادم بشی؟
-وای از خدامه
+خب پس برو کفشداری به بچه ها کمک کن شب باهم میریم وسایلتو میاریم

-وای خدایا باورم نمیشه

🍃شب باهم رفتیم اردوگاه اما...

ادامه دارد...


#رمان #رمان_واقعی #به_سوی_او

@Refighe_Shahidam313