■ قافیه چون دارو (شاعران چگونه تسکین می یابند)
ای جادوگر زمان، لحظات از دهان کف آلود تو آرام، یکی پس از دیگری، بیرون می آید. من با انزجار فریاد می زنم که:
لعنت به ورطه ابدیت
جهان، پولادین و تغير ناپذیر است
و گاو نر خشمگین فریادی نمی شنود
در وجودم با برق یک خنجر نوشته شده است
جهان قلب ندارد و نارضایتی از این وضع بیهوده است
سم، خشخاش و تب را در مغزم بریز
تو از مدتها قبل دست و پیشانیم را می آزمودی
چه می خواستی؟ و به چه قیمت؟
لعنت بر تو ای روسپی، لعنت بر زخم زبانت،
نه؛ بازگرد. بیرون سرد است،
صدای باران را می شنوم
آیا باید با تو مهربان تر باشم
این طلا چه درخششی دارد،
این طلا را بگیر
ای تب، آیا باید نام ترا خوشبختی گذاشت؟
آیا باید ترا متبرک کرد؟
در باز شد و باران تا تختخوابم همه جا را خیس کرد
باد شعله را خاموش کرد؛ چه فلاکتی!
شرط می بندم آنکس که صدها قافیه نداشته باشد از بین خواهد رفت.
👤 #فردریش_نیچه 📚 #حکمت_شادان 📖 صفحه 401
l
👇 عضو شوید
👇l
@Philosophers2.