آرام و مهربان شده! چشمان او تر است!
حال شکارچی کمی از قبل بهتر است!
انگار اشک ریخته و چشمهای او
مثل غروبهای زمستان بندر است
حالا دوباره بر سرِ مهر آمده است و باز
دلواپس گرسنگی جوجه کفتر است!
حالا!... که خالی است دولول قدیمیش!
حالا!... که خاک جنگل افرا پُر از پَر است!
حالا!... که آشیانهٔ من سوخته است و در
دریاچه نعش قوی جوانی شناور است...
#پانتهآ_صفایی#روزهای_آخر_آبان -۱۳۸۹
#شعر_خوب_بخوانیم