نازی آباد

Канал
Другое
Персидский
Логотип телеграм канала نازی آباد
@NazyAzimaПродвигать
681
подписчик
1
фото
3
ссылки
بی اجازه های نازی عظیما
К первому сообщению
سفرنامه: دیدار با سعیدی و سایه و دوایی
بخش اول
مقدمه:
این سفرنامه گونه¬ را در پی پیشنهاد آقای میرزایی برای چاپ در نشریه نگاه نو نوشتم. به مناسبت دیدارهای اخیرم با کسانی چون ابوالقاسم سعیدی نقاش بزرگ ایران، امیرهوشنگ ابتهاج یا ه. ا. سایه، و پرویز دوایی و دیگران.اما این نوشته نیز به خیل نوشته¬ها وترجمه¬های مجوز ناگرفته¬ای پیوست که بیشتر از سوی ارشادی ها و برخی هم به دست خود ناشران و پیش از ارسال برای ارشاد و البته از ترس ارشاد، ممنوع و مردود شده¬اند. یعنی که این نوشته هم توسط سردبیر به سرنوشت «بی¬اجازه¬ها» دچار شد. این است که سرانجام بر آن شده¬ام تا آن را همراه با بقیه نوشته¬ها، که به تدریج خواهند آمد، در کانال تلگرام نازی¬آباد به رؤیت همگان بگذارم. و مدام این بیت حافظ در ذهنم تکرار می¬شود که: شد آن که اهل نظر بر کناره می¬رفتند/ هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش. این است آن سفرنامه:
سلام
وقتی گفتم مراد از سفرم به اروپا علاوه بر دیدار از پسرم و نوه¬ها در سویس، در درجۀ اول دیدار با سایه در کلن، پرویز دوایی در پراگ، شیوا فرهمند راد در سوئد و البته ابوالقاسم سعیدی و علی شاکری و بابک امیرخسروی در باریس است، که برای سلامت هرکدام به دلیلی نگران بودم، خواستید که با سایه و دوایی برای نگاه نو مصاحبه کنم. خبرهایی که از سایه می¬رسید البته از آمادگی جسمی او برای چنین کاری خبر نمی¬داد. پرویز را هم نمی¬دانستم پس از ضربۀ مغزی سال گذشته¬ در چه وضع و حالی خواهم دید. تلفن¬هایم از آمریکا به او بیش از آن که خیالم را راحت کند نگرانم کرده بود. چاره¬ای جز دیدار رویاروی با هر دوشان نداشتم. قرار شد ببینیم چه می¬شود.
در پاریس
از پاریس شروع می¬کنم که اولین مقصدم بود. به حکم اقامتی یازده ساله در پاریس، دوستان زیادی در آنجا دارم که دیدارشان همیشه غنیمت است. روز 7 ژوئیه به خانۀ رضا عطار دوست نازنینم فرود آمدم. از دیدن کامران بهنیا، فریدۀ امیرمعزی، و شیوا معیری دلشاد شدم. شیوا سال گذشته عباس معیری، شوهر نازنین و انسان شریف و دلپاک و عارف، و مینیاتوریست فوق¬العاده را به سبب کرونا از دست داده و هنوز سیاه¬پوش و سوگوار بود.
با ابوالقاسم سعیدی (شنبه 16 ژوئیه)
دیدار با ابوالقاسم سعیدی، نقاش بزرگ ایرانی مقیم فرانسه که در زمان وزارت فرهنگ آندره مالرو (1959-1968) به عنوان نقاش شهر پاریس شناخته شده، نقاش درخت و نور و بلور و انگور و زلالیت و صفا و رنگ و رهایی را می¬توانم به جرأت گوهر تابان سفرم در پاریس بخوانم. به خانه¬اش رفتم. همان¬جا که وصفش خود داستان دیگری است که گفته¬اید جا کم دارید و باید کم بنویسم. خانۀ ابوالقاسم سعیدی، یا به قول ما دوستانش ابول، چه آن باغ قدیمی روستایی نیاوران با دیوارهای کاه¬گلی و گچ¬-مالیده بر دیوارها و با گیاهان خودرو و وحشی و هرس ناشده و درخت ارغوانی که روی استخر آب سبز رنگ پرماهی¬اش سایه گسترده بود- همچون بهشت آغازین خلقت، دست نخورده و امن و آرام برای گیاهان و جانورانش، و او که آدم این باغ بود- و چه آپارتمان یک اتاقه¬ای که هم خانه و هم نگارخانۀ اوست و شهردازی پاریس آن را به عنوان کارگاه نقاشی در اختیار او گذاشته، به مصداق این عقیدۀ شخصی¬ام که خانۀ انسان روح صاحب آن را بازمی¬تاباند، همواره مالامال از صفا و سادگی در حد وارستگی و در عین حال سرشار از ذوق و هنر و عشق و زیبایی است، خانه¬ای که همۀ تزئین¬ها و تعمیرها و طرحش کار دست خود اوست و انسان بهر استی وقتی قدم در آن می¬گذارد انگار به خانۀ روح او دعوت شده است. روحی که در عمق دریاهای جان غوطه¬ها زده و گوهر ناب معنی و زیبایی را در صدف جانی شیفته و صیقل خورده یافته است. چندان صیقل خورده که به سادگی¬ای دست نیافتنی و نورانی دست یافته است. خانه در قلب محلۀ سن ژرمن ده پره پاریس و در کوچۀ بوزار (هنرهای زیبا) است. وقتی وارد می¬شوم یاد آن بارها و بارها که به این خانه آمده¬ام و همۀ خاطره¬های شیرین و زیبایی که از آنها داشته¬ام از اعماق چاه گذشته¬ها یک به یک تازه می¬شوند و به سطح می¬آیند. قلبم فشرده می¬شود.
با ورودم به خانه از دری که همیشه باز است صدای خندۀ بلند و آشنایش بلند می¬شود و شوخی¬های همیشگی¬اش.
Channel created