روشنایی پيش میآيد
و مرا در بر میگيرد
دنيا زيباست
و دستانم از اشتياق سرشار
نگاه از درختان بر نمیگيرم
كه سبزند و بار آرزو دارند
راه آفتاب از لابلای ديوارها میگذرد
پشت پنجرهی درمانگاه نشستهام
بوی دارو رخت بربسته
ميخكها جایی شكفتهاند
میدانم.
اسارت مسئلهای نيست
ببين!
مسئله اينست كه تسليم نشوی...
ناظم حكمت
•••
زانو زده بر خاك زمين را نگاه مىكنم
علف را نگاه میكنم
حشره را نگاه میكنم
لحظه را نگاه مى كنم شكفته آبى ِ آبى
به زمين بهاران مانى تو، نازنين من
تو را نگاه میكنم.
خفته بر پشت، آسمان را میبينم
شاخههاى درخت را مىبينم
لكلكها را میبينم بالزنان
به آسمان بهاران مانى تو، نازنين من
تو را میبينم.
آتشى افروختهام به صحرا شبهنگام
آتش را لمس میكنم
آب را لمس میكنم
پارچه را لمس مىکنم
سكه را لمس مىكنم
به آتش ِ اردوگاهى زير ستارهها مانى تو
تو را لمس مىكنم.
ميان آدميانم و آدميان را دوست مىدارم
عمل را دوست مى دارم
انديشه را دوست مىدارم
نبردم را دوست مىدارم
در نبرد من، موجودى انسانىيى تو
تو را دوست مىدارم.
✍ #ناظم_حکمت✅ #زن_زندگی_آزادیhttps://t.center/NA_BE_KAR_KOODAKAN