من، نوشتن و مسیرمان.
از آغاز بگویم، ششم دبستان، مسابقهی مقالهنویسی و لوح تقدیری که نیشم را تا بناگوش باز میکرد.
از احتمال استعداد بگویم، دوران راهنمایی، وقتی فهمیدم سه ساعت وقت گذاشتن برای یک انشاء و آن هم در بستر آموزش مجازی، هیچ منطقی ندارد، جز اینکه علاقهام را به نوشتن بچسبانم.
از ذوق سرشار بگویم، معلم ادبیات در دبیرستان، زیر نوشتهام یادداشت گذاشت: «تو نویسندهای.»
از وسوسهی ثبت بگویم، بهخودم میآیم و میبینم تشنهی درآمیختن لحظهها با کلماتم. چای صافکن از دستم میافتد؛ چند دقیقهای هاج و واج به گندی که تفالههای چای زدند نگاه میکنم و میاندیشم که چگونه همین خرابکاری را در نوشتهای بگنجانم.
از مرض تکرار بگویم، بین ایدههایم همیشه چند سوگولی هست که هر چه بنویسم آخر سر یکی از آنها را در گوشهای جا میدهم.
از سماجت بگویم، هر چقدر هم در نوشتن ناشیگری کنم، نوشتههای آبرو بر داشته باشم، زورم را بزنم تا جملهها را کوتاه کنم و آخر سر در چاه «چون که تا زیرا اگر»* بیفتم و جملهی پایه و پیرو بسازم، ارزشش را دارد که باز هم بنویسم.
از خودم بگویم، اسم من میناست و عاشق نوشتنم.**
۱۶ مهرماه ۱۴۰۳
مینا نصیری
* با ریتم بخوانید. ترفندی که دبیر ادبیات برای به یاد سپردن حروف ربط وابستهساز به ما یاد داده بود.
** تقلیدی از عنوان کتاب «اسم من میناست و عاشق شبم» نوشتهی دیوید آلموند.