غزل 9 از کتاب
چوئه گشهخونه خواز
ویبرمه روزی درازه چمه دل
غزلون کو خونه خازه چمه دل
توره توره یَه، ،زلیخا جیگره
رینجه رینجه، گازه گازه چمه دل
نزونم چیگی چرا دکشتهشه
که اویره، کَه خرازه چمه دل!
نزونم جان کرَه ده، چه خبره ؟!
سینه مینی وچلو وازه چمه دل
لوکی کو تِلَّه زرنبات آنشه
میده کو سیر و پیازه چمه دل
ناجه یه ای میجه خاو ام چمی را
نخسه صبی نمازه چمه دل
خره توله،خونه لاوه آرسن
اسیری ام کله دازه چمه دیل
ویچره جانی خونی ویسنده شو
خدا ویوشته ونازه چمه دل
خلکی مین و خدا مین خیال کری
خنده خنده پخته سازه چمه دیل
زمی سنگالی نمک پسوتشه
چه به که تله مجازه چمه دل
چرا هنده سینه کو دپرکییه
چه قصازی بازخوازه چمه دل
آریه بنده بلکه بن آرسن
دَپرازَه ده پَرازَه چمه دل
از جهندم دره نی گرم آنبوم
اورسی سرده ایازه چمه دل
چه زونی چه وام چه نالم چه کشم؟
شوم به سَر چه بی حَوازه چمه دل
دخونه هادی برا با بخونه
کره مجنون آبو تازه چمه دل
معصومه اپروز
برگردان
در تمام روز دلم آرام آرام گریه میباراند
از غزلها به خونخواهی آمده است
پاره پاره است جگر زلیخاست
تکه تکه و ریش ریش است دل من
نمیدانم چراغ چه کسی را خاموش کرده است؟
که این.چنین آواره و خانه خراب است دل من
نمیدانم در حال جان دادن است چه خبر است؟
که در داخل سینه اینطور بی امان بالا و پایین میپرد دل من
در گلویش انگار صمغ تلخ مینشیند
در معده اش انگار سیر و پیاز است دل من
یک پلک برهم گذشتن برای چشمم آرزوییست
نمیخوابد نماز صبح است دل من
مه آلوده است سیلاب خونین است به دادم برسید
اسیر یک داس کند است دل من
فرو میرزد و خونم را میکشاند و میرد و میرود
انگار اتفاق تلخی از جانب خداست دل من
بین مردم و خدا تو مپنداری که
برای خنده و تمسخر دل من دست به یکی شده است
زخم کهنه ام را انگار نمک سوزانده است
چه شده که مزاج دل من تلخ است؟
چرا اینقدر در سینه میتپد
قصاص چه بازخواستی است دل من
لغزان و عاریه است به پایین میافتد به داد برسید
دو اهرم برای دل من تکیه گاه بگذارید
من در جهنم هم گرمم نمیشود
انگار یخبندان سیبری روس است دل من
چه میدانی چه میگویم و چه میالم چه میکشم
خیره سر چه بیحواس است دل من
صدا کنید تا برادرم هادی (خواننده نامدار تالش) بیاید و بخواند
تازه دارد دل من مجنون میشود!...
معصومه اپروز
#چوئه_گشه_نشرماه_مینو#معصومه_اپروز#شعر_تالشی#شعر @Masomehaprooz