پدر که رفت، زمین حسِ بیقراری داشت
و آسمان که دلم بود حال زاری داشت
حیاط خانهی ما غنچهغنچه میخشکید
چه خاطراتِ تمیزی که - روزگاری - داشت!
پدر که دورِ مچش ساعتی فلزی بود
برای وقتشناسی چه اقتداری داشت!
شبانهروز به اعصاب خود مسلّط بود
چرا که جانِ سحرخیز و رستگاری داشت
بدش میآمد از آهنگهای تلویزیون
همیشه عینک و خودکار در کناری داشت
ندیدمش الکی بیبهانه بنشیند
برای وقت فراغت همیشه کاری داشت
بهشتِ کودکیام را به یاد میآرم
محبتی که به این بچهتهتغاری داشت
پدر، به شاعریاش زندگی مجال نداد
ولی به شاعریِ من امیدواری داشت
#مریم_جعفری_آذرمانی ۱۴ آذر ۱۳۹۹
#کتاب_تمایلات|
@Maryam_Jafari_Azarmani |