☭🌟مارکسیسم سنتر🌟☭

#punk
Канал
Образование
Политика
Новости и СМИ
Социальные сети
Персидский
Логотип телеграм канала ☭🌟مارکسیسم سنتر🌟☭
@MarxismcenterПродвигать
2,84 тыс.
подписчиков
1,51 тыс.
фото
409
видео
256
ссылок
☭مارکسیسم سنتر انجمن پژوهشی علمی و تاریخی است که در راستای شناسایی تاریخ سوسیالیسم و بررسی علمی مارکسیسم فعالیت میکند☭ لینک گروه: https://t.me/+J63rne9qjo8xNjUx وبسایت www.marxismcenter.org
شرح دیالکتیک مارکس و تفاوت ان با دیالکتیک هگل 🌺
#قسمت_اول

در کتاب «رویکردها و روش¬های پژوهش در فلسفۀ تعلیم و تربیت»، در فصل نخست یعنی مبانی نظری و تاریخی روش پژوهش در فلسفۀ تعلیم و تربیت، باقری(1389) به شرح اجمالی سه دوره روش¬شناختی در تاریخ فلسفۀ تعلیم و تربیت می¬پردازد. در قسمت فلسفه¬ها و روش¬های ما بعد تحلیلی روش¬شناسی دیالکتیکی و انتقادی توضیح داده می¬شود. در این قسمت روش دیالکتیکی در افلاطون، هگل و مارکس توضیح داده می¬شود.

کارنوشت زیر به مقایسۀ روش دیالکتیک در هگل و مارکس می¬پردازد. بدین ترتیب در آغاز تاثیر هگل بر مارکس بررسی می¬شود و در ادامه تفاوت دیالکتیک مارکس و هگل و معنای مفاهیمی از جمله نفی، قطب-های تضاد، کل¬گرایی و حرکت ضروری و پیش¬رونده توضیح داده می¬شود.

باقری(1389) به نقل از مارکس بیان می¬کند:«دیالکتیک در نزد او [هگل] روی سر ایستاده است. برای آنکه آن هسته عقلانی آن از پوسته رازورانه¬اش بیرون آید، باید آن را بار دیگر روی پاهایش استوار کرد» این جمله در بیان مارکس به چه معنا است؟ در توضیح گفته می¬شود که مارکس سعی کرده است ماده را به جای ایده بنشاند و رویکرد ماتریالیستی را جایگزین رویکرد ایده¬آلیستی کرده است. برای تبیین این مفهوم باید در ابتدا رابطه مارکس با فلسفه را مشخص کنیم. سخن معروف مارکس دربارۀ فلسفه این است که«فیلسوفان، جهان را به عناوین گوناگون تعبیر کرده¬اند، اما از این پس سخن بر سر دگرگون کردن جهان است.»(بررسی¬های فلسفی، 1951، ص64 به نقل از آرون،1384، ص 193)

این سخن نسبت مارکس با فلسفه را تا حدی مشخص می¬کند. مارکس اعتقاد دارد که دورۀ فلسفۀ کلاسیک توسط هگل به سر آمده است. وطیفۀ فلسفه رساندن تجارب بشریت به حد آگاهی بوده است و این مهم توسط دو کتاب «نمودشناسی  جان» و «دایره¬المعارف» متحقق گشته و حالا نوبت به اندیشۀ مارکسیستی است که رسالت بشری را متحقق کند.

مارکس به تأسی از هگل مراحل تاریخ بشریت را بر اساس نظام¬های اقتصادی چهار شیوه در نظر می¬آورد: شیوۀ تولید آسیایی، شیوۀ تولید باستانی، شیوۀ تولید فئودالی و شیوۀ تولید بورژوایی. در این¬جا مارکس تحول تاریخی با معنای فلسفی را از هگل وام می¬گیرد و نظام¬های جدید اقتصادی و اجتماعی را مرحله¬ای از شدن بشریت در نظر می¬آورد. پس وی بر اساس مایه ¬های فلسفی به نقد اقتصادی-اجتماعی رسیده است. اندیشۀ او ذاتا جامعه¬شناسی است اما می¬خواهد فلسفه باشد. «مارکس از فلسفه شروع کرده و از طریق جامعه¬شناسی به اقتصاد روی آورده و تا پایان عمر هم فیلسوف ماند»(آرون، 1384

#punk
@marxismcenter
شرح دیالکتیک مارکس و تفاوت ان با دیالکتیک هگل 🌺
#قسمت_اول

در کتاب «رویکردها و روش¬های پژوهش در فلسفۀ تعلیم و تربیت»، در فصل نخست یعنی مبانی نظری و تاریخی روش پژوهش در فلسفۀ تعلیم و تربیت، باقری(1389) به شرح اجمالی سه دوره روش¬شناختی در تاریخ فلسفۀ تعلیم و تربیت می¬پردازد. در قسمت فلسفه¬ها و روش¬های ما بعد تحلیلی روش¬شناسی دیالکتیکی و انتقادی توضیح داده می¬شود. در این قسمت روش دیالکتیکی در افلاطون، هگل و مارکس توضیح داده می¬شود.

کارنوشت زیر به مقایسۀ روش دیالکتیک در هگل و مارکس می¬پردازد. بدین ترتیب در آغاز تاثیر هگل بر مارکس بررسی می¬شود و در ادامه تفاوت دیالکتیک مارکس و هگل و معنای مفاهیمی از جمله نفی، قطب-های تضاد، کل¬گرایی و حرکت ضروری و پیش¬رونده توضیح داده می¬شود.

باقری(1389) به نقل از مارکس بیان می¬کند:«دیالکتیک در نزد او [هگل] روی سر ایستاده است. برای آنکه آن هسته عقلانی آن از پوسته رازورانه¬اش بیرون آید، باید آن را بار دیگر روی پاهایش استوار کرد» این جمله در بیان مارکس به چه معنا است؟ در توضیح گفته می¬شود که مارکس سعی کرده است ماده را به جای ایده بنشاند و رویکرد ماتریالیستی را جایگزین رویکرد ایده¬آلیستی کرده است. برای تبیین این مفهوم باید در ابتدا رابطه مارکس با فلسفه را مشخص کنیم. سخن معروف مارکس دربارۀ فلسفه این است که«فیلسوفان، جهان را به عناوین گوناگون تعبیر کرده¬اند، اما از این پس سخن بر سر دگرگون کردن جهان است.»(بررسی¬های فلسفی، 1951، ص64 به نقل از آرون،1384، ص 193)

این سخن نسبت مارکس با فلسفه را تا حدی مشخص می¬کند. مارکس اعتقاد دارد که دورۀ فلسفۀ کلاسیک توسط هگل به سر آمده است. وطیفۀ فلسفه رساندن تجارب بشریت به حد آگاهی بوده است و این مهم توسط دو کتاب «نمودشناسی  جان» و «دایره¬المعارف» متحقق گشته و حالا نوبت به اندیشۀ مارکسیستی است که رسالت بشری را متحقق کند.

مارکس به تأسی از هگل مراحل تاریخ بشریت را بر اساس نظام¬های اقتصادی چهار شیوه در نظر می¬آورد: شیوۀ تولید آسیایی، شیوۀ تولید باستانی، شیوۀ تولید فئودالی و شیوۀ تولید بورژوایی. در این¬جا مارکس تحول تاریخی با معنای فلسفی را از هگل وام می¬گیرد و نظام¬های جدید اقتصادی و اجتماعی را مرحله¬ای از شدن بشریت در نظر می¬آورد. پس وی بر اساس مایه ¬های فلسفی به نقد اقتصادی-اجتماعی رسیده است. اندیشۀ او ذاتا جامعه¬شناسی است اما می¬خواهد فلسفه باشد. «مارکس از فلسفه شروع کرده و از طریق جامعه¬شناسی به اقتصاد روی آورده و تا پایان عمر هم فیلسوف ماند»(آرون، 1384

#punk
@marxismcenter
ﺗﺎ ﮐﻨﻮن همیشه انسانها ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻧﺎدرﺳﺘﯽ درﺑﺎرۀ ﺧﻮد، درﺑﺎرۀ ﺁن ﭼﻪ ﮐﻪ هستند و ﺁن ﭼﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﭘﺮداﺧﺘﻪاﻧﺪ.
آنها رواﺑﻂ ﺧﻮد را ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺑﺎ ﻋﻘﺎﻳﺪﺷﺎن درﺑﺎرۀ ﺧﺪا،درﺑﺎرۀ اﻧﺴﺎن ﻋﺎدﯼ و ﻏﻴﺮﻩ ﺗﻨﻈﻴﻢ ﮐﺮدﻩاﻧﺪ.
ﻣﺤﺼﻮﻻت اذهانﺷﺎن، از ﮐﻨﺘﺮلﺷﺎن ﺧﺎرج ﺷﺪﻩ اﺳﺖ. اﻳﻦ ﺁﻓﺮﻳﻨﻨﺪﮔﺎن، در ﺑﺮاﺑﺮ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩهاﯼ ﺧﻮد زاﻧﻮ زدﻩاﻧﺪ.ﺑﻴﺎﺋﻴﺪ ﺁنها را از ﺗﺼﻮرات واهی، ﻋﻘﺎﻳﺪ، اﻧﺪﻳﺸﻪهاﯼ ﺟﺰﻣﯽ و ﻣﻮﺟﻮدات ﺗﺨﻴﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﮔﺮدنﺷﺎن ﻳﻮغ ﻧﻬﺎدﻩاﻧﺪ، ﺑﺮهاﻧﻴﻢ. ﺑﻴﺎﺋﻴﺪ ﻋﻠﻴﻪ اﻳﻦ ﺣﮑﻮﻣﺖ مفاهیم ﻃﻐﻴﺎن ﮐﻨﻴﻢ.....

#ایدولوژی_آلمانی
#مارکس_و_انگلس

#punk

@marxismcenter
چرا #سرمایه_داری در کشورهای در حال توسعه شکست می خورد؟
سر (راز) شکست قوانین

چرا قوانین در کشورهای غیرغربی به خوبی کار نمی کنند؟
از قرن 19 میلادی کشورهای در حال توسعه قوانین خود را از غرب کپی کرده اند که منجر به شکست مکرر شده است؛ بطوریکه اغلب شهروندان نمی توانند از قوانین جاری و حاکم برای تبدیل پس اندازشان به سرمایه استفاده کنند...

برای توسعه نظام مبتنی بر سرمایه داری غربی علاوه بر قوانین، تغییرزمینه ها، ساختارها و فرایندهایی ضروری است که طی قرن ها با جامعه و جغرافیای این کشورها عجین شده است. اگر شدنی است این مسیر دنبال شود؛ اگر غیرممکن و یا حتی اگر نه، دشوار و زمانبر است اصلاح قوانین منطبق بر جامعه و جغرافیای هر کشور سهل الوصول تر است؛ اگرچه وقت گیر و پیچیدگی های خود را دارد...

مخلص کلام اینکه یا باید نظام اقتصادی مبتنی بر سرمایه داری غربی ترویج شود و به دنبال آن زمینه ها، ساختارها و فرایندها با آن هماهنگ شوند و یا اینکه نظام اقتصادی مبتنی بر زمینه ها، ساختارها و فرایندهای_که مختص جامعه و جغرافیای هر منطقه است- توسعه داده شود. عقلانی و واقعی تر کدام است؟

#حقوق_مالکیت


حتی اگر کشورهای در حال توسعه قرار باشد اقتصادشان کاملا لیبرالی و آزاد شود تا از این طریق کشورهای خارجی بتوانند سرمایه گذاری کنند شکی نیست رفاه برای مردم عادی به ارمغان نخواهد آورد مگر اینکه حقوق مالکیت آنها تثبت شده باشد.

نکته ای که اغلب آن را در تحلیل ها سطحی و ساده می بینند و تصور می کنند ابتدا سرمایه داری و بازار آزاد ترویج شود خودبخود مسیله مالکیت هم حل و فصل خواهدشد؛ خیر اینگونه نیست...

ابتدا باید سراغ حل و فصل مشکلات اساسی رفت؛ اگر زمینه مناسب بود نظام دلخواه ترویج شود و الا کار پیش نخواهد رفت. زمینه و شرایط موجود چه راه حل سازگاری را می طلبد تا به دنبال آن نظام متناسب معرفی شود؟؛ متعاقبا به تفصیل تبیین خواهد شد...

#حقوق_مالکیت #فقر

فقرا بدون دارایی نیستند - آنها خانه و مزارع، کسب و کارهای کوچک و حتی بسیار بزرگ دارند. تفاوت عمده کشورهای در حال توسعه و کشورهای غربی این است که آنها ساختار قانونی وتثبیت شده (ازجمله حقوق مالکیت ) اما کشورهای در حال توسعه ساختارهای غیر رسمی و اغلب محلی (با حقوق مالکیت اولیه ) دارند. ساختارهای غیر رسمی آنها بطور غیررسمی و محلی کاربرد دارد اما قابل انتقال و قابل اطمینان نیستند"

#پانک
#punk

@marxismcenter
ﺗﺎ ﮐﻨﻮن همیشه انسانها ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻧﺎدرﺳﺘﯽ درﺑﺎرۀ ﺧﻮد، درﺑﺎرۀ ﺁن ﭼﻪ ﮐﻪ هستند و ﺁن ﭼﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﭘﺮداﺧﺘﻪاﻧﺪ.
آنها رواﺑﻂ ﺧﻮد را ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺑﺎ ﻋﻘﺎﻳﺪﺷﺎن درﺑﺎرۀ ﺧﺪا،درﺑﺎرۀ اﻧﺴﺎن ﻋﺎدﯼ و ﻏﻴﺮﻩ ﺗﻨﻈﻴﻢ ﮐﺮدﻩاﻧﺪ.
ﻣﺤﺼﻮﻻت اذهانﺷﺎن، از ﮐﻨﺘﺮلﺷﺎن ﺧﺎرج ﺷﺪﻩ اﺳﺖ. اﻳﻦ ﺁﻓﺮﻳﻨﻨﺪﮔﺎن، در ﺑﺮاﺑﺮ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩهاﯼ ﺧﻮد زاﻧﻮ زدﻩاﻧﺪ.ﺑﻴﺎﺋﻴﺪ ﺁنها را از ﺗﺼﻮرات واهی، ﻋﻘﺎﻳﺪ، اﻧﺪﻳﺸﻪهاﯼ ﺟﺰﻣﯽ و ﻣﻮﺟﻮدات ﺗﺨﻴﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﮔﺮدنﺷﺎن ﻳﻮغ ﻧﻬﺎدﻩاﻧﺪ، ﺑﺮهاﻧﻴﻢ. ﺑﻴﺎﺋﻴﺪ ﻋﻠﻴﻪ اﻳﻦ ﺣﮑﻮﻣﺖ مفاهیم ﻃﻐﻴﺎن ﮐﻨﻴﻢ.....

#ایدولوژی_آلمانی
#مارکس_و_انگلس

#punk

@marxismcenter
فلسفه علمی دیالکتیک مادی است،این فلسفه از آن جهت مادی است که در حل مسئله اساسی فلسفه ،ماده و وجود را اصل و مقدم بر ایده و شعور میداند.
از نظر فلسفه علمی ایده و معرفت محصول تکامل تاریخی ماده می‌باشد.فلسفه علمی دنیا را مجموعه‌ ی مادی و قابل شناخت می‌داند و آنگونه که هست بدون اینکه چیزی به آن اضافه و یا از کسر نماید منعکس میسازد.فلسفه علمی دیالکتیک است،زیرا هستی را در حال حرکت،دگرگونی، بودن و شدن بررسی میکند.

#punk

@marxismcenter
در قرن هفده و به موازات سرعت گرفتن انقلاب صنعتی در اروپا، فیلسوفان نیز تهییج شده بودند و سعی داشتند به بازتولید علم فلسفه بپردازند. و چون این ایده های جدید، قدرت اجرایی به دلیل محدودیت های جامعه را نداشتند هر چه بیشتر به ایده پردازی بی توجه به ضمانت اجرایی پرداخته شد، چنانچه فلاسفه غرق شده بودند در ایدالیسم تخیلی...
هگل هم ڪه در چنین شرایطی پا به عرصه گذاشت و رصد اون از وضعیت، به این منتج شد ڪه ایدالیسم را از گذرگاه ارجاعهای پراگماتیڪ رد ڪند و آنچه باقی می ماند را ایدالیسم عینی می خواند... در این استحاله به فهم چرایی و چگونگی هستی رسید و آن را دیالڪتیڪ خواند... بعد از هگل، مارڪس پا به عرصه گمارد و چون به رسالت تاریخی اش باور داشت و پراگماتیزه ڪردن ایدالیسم تخیلی را ڪافی نمی دانستند و یا حداقل در آن جامعه خرافات زده حوصله تمیز دادن خرافه را از حقیقت نداشت به یڪ سره به ماتریالیسم روی اورد. ماتریالیسم یڪ ڪارڪرد تاریخی دارد در خرافه زدایی از جامعه... اما بعد در بستر این صد ساله اخیر و ازمودن ماتریالیسم، فیلسوفان به ناتوانی آن در تبیین تمامی زوایای زندگی انسان پی برده اند و رجعت ڪرده اند به ارای هگل و ایدالیسم عینی هگل
خب مارڪسیسم شامل سه جز اساسی است : ماتریالیسم دیالیڪتیڪ - ماتریالیسم تاریخی - اقتصاد سیاسی .( فلسفه ، سوسیالیسم ، اقتصاد )
مجزا یا حتی یڪی دانستن این سه جز اساسی بسیار مضحڪ و نشان از بی سوادی طرفین مباحثه است
اما
یڪی از عللی ڪه برخی ( اعم از موافقان یا مخالفان مارڪسیسم ) درڪی مذهبی از آن دارند ، عدم تفڪیڪ متون ڪلاسیڪ مارڪسیستی است ؛ مارڪس ، انگلس ،علاوه بر دانشمند فیلسوف و ... بودن ، از رهبران جنبش ڪارگری و بین الملل اول نیز بوده اند و بدیهی است ڪه آثار یا سخنرانی هایی ڪه برآمده از این نقش ویژه است ، دارای خصوصیت تهیجی و تشجیعی نیز هست ،عبارت آغازین و آخرین "مانیفست " از این گونه اند یا جایی ڪه لنین با قطعیت از خرد شدن " بورژوازى در زیر گام های آهنین پرولتاریا " خبر می دهد ، در نقش یڪ رهبر سیاسی ڪه مشغول تهیج و امیدواری به هواداران خویش است ظاهر شده و این عبارت را نباید یڪ باور محتوم فلسفی یا علمی تلقی ڪرد .مشابه چنین شعاری را از سوی تاچر شاهد بوده ایم there is no alternative این شعار ڪه برای پیشبرد پروژه نئولیبرالیسم به ڪار گرفته شد نه ناشی از باور تاچر و مشاورانش به فقدان هیچ بدیل دیگری برای حل بحران رڪود - تورمی ، بلڪه به دلیل حذف آلترناتیوهای دیگر در عرصه سیاسی به نفع پروژه نئولیبرالیسم بود.
درڪل عدم توجه به تفاوت این گونه آثار مارڪسیستی با آثار مطلقا علمی چون "ڪاپیتال" ، یا آثار فلسفی چون " ایدئولوژی آلمانی " یڪی از علل بروز درڪ نادرست از مارڪسیسم است
#punk
@marxismcenter
در دمکراسی شورایی دولت بعنوان ابزار سلطه‌ی طبقاتی بمعنای اخص کلمه دولت نیست یعنی نیروی مسلح حرفه‌ای مجزا از مردم و بروکراسی ممتاز و مافوق مردم ندارد و با پیشرفت سوسیالیسم به تدریج کارکرد سیاسی خود را از دست داده و محو می‌شود.
در این سیستم بالاترین مرجع کنگره سالانه شوراهای شهر و روستا است.
در این سیستم تمامی مناصب انتخابی است و فرقش با سیستم انتخابی پارلمانی در این است که که اولا نمایندگان انتخابی تحت انقیاد یک سیستم بروکراتیک نیستند و دیگر آنکه هر زمان که مردم اراده کنند قدرت عزل آن را دارند و نیازی نیست تا پایان دوره نمایندگی‌اش منتظر بمانند ضمن اینکه از حقوق و مزایای کلان خبری نیست و مسئولین حقوقی برابر با متوسط دستمزد یک کارگر ماهر دریافت می‌کنند.
در سیستم قضایی حکومت شورایی قضات مادام‌العمر نبوده و انتخابی و قابل عزل می‌باشند.
تسلیح عمومی خلق جایگزین نیروهای مسلح حرفه‌ای و مجزا از مردم خواهد شد.
در حکومت شورایی حاکمیت بدون قید و شرط و بلاواسطه‌ی مردم بر سرنوشت خویش میسر خواهد شد.

#punk

@marxismcenter
ماتریالیسم دیالکتیک که فردریش انگلس آنرا ماتریالیسم تاریخی می خواند اصلی است که میگوید: حرکت همه ی اشیا از داخل آنها به سبب نیروی داخلی یا تضادی که درون خود دارند می باشد. و میگوید که: آفرینش نیازی به خالق یا علت العلل ندارد و ماده با حرکت درونی خود و با حرکت و تحولی که ناشی از نیروی درونی مادی آن است به تنوع موجودات و پدیده های مختلف می انجامد. یعنی ماده با نیروی متضاد داخلی خود و حرکت درونی خود، و حل کردن آنتی تز درون خود، سنتز را پدید می آورد که آن هم مادی است و جامعه را نیز، هیچ نیروی خارجی به تغییر و تحول وا نمیدارد بلکه یک عامل عمده تحول و حرکت بیش نیست. آن هم تضاد نیروی تولید جدید با روابط تولیدی قدیم است.

#punk

@marxismcenter
تلگراف لنين به بلشويک های عازم به روسیه

(مارس ١٩) ١٩١٧. 
تاکتیکهای ما: هیچ اعتمادی به و هیچ حمایتی از حکومت جدید [جایز نیست]؛ به ویژه «کرنسکی» مظنون است؛ مسلح کردن پرولتاریا تنها تضمین است؛ انتخابات فوری «شورای شهر پتروگراد»؛ هیچ نزدیکی سیاسی با احزاب دیگر [برقرار نشود]. این را به پتروگراد تلگراف کنيد.


* اين تلگراف به «لوندستروم» (Lundström)، يک سوسیال دموکرات سوئدی در «استکهلم»، فرستاده شد، تا در اختيار بلشویک‌هايی که از «استکهلم» و «اسلو» به روسیه باز می‌گشتند، قرار گيرد. در تاریخ ١٣ مارس (٢۶ مارس) به پتروگراد رسید و توسط «ی. ب. بوش» (Y. B. Bosh) در جلسۀ دفتر کميتۀ مرکزی در روسیه قرائت شد و سپس، در همان روز، در جلسه کمیسیون اجرایی کمیتۀ پتروگراد حزب هم خوانده شد.

#punk

@marxismcenter
مقدمه‌ای بر فهم سوبژه و ابژه در معرفت‌شناسی مدرن



 
سوبژه و ابژه از جمله مهم ترین مواریث فلسفی هستند که بخش اعظمی از کند و کاو های این علم را؛ که حول محور این دو مفهوم، ماهیت و ارتباط آنها با یکدیگر است، به خود اختصاص داده اند.
Object که معادل لاتین آن Objcere است و به معنای : خود را در مقابل مفعول گذاردن؛ یا شیء؛ ویا چیز می باشد که درست در نقطهء مقابل آن Subject قرار گرفته است. که معنای لغوی ِ آن عبارت، موضوع و…. است.

اما منظور از گفتن این عبارت که ” َاُبژه نقطه مقابل سوبژه قرار گرفته است ” چیست؟

گفته شد که ابژه به معنای خود را در برابر چیزی گذاشتن است و سوبژه به معنای موضوع یا عبارت. اما این ها معانی ِ تحت الفظی ِ این دو واژه است. در امر ترجمه ء متون فلسفی و یا حتی در فهم این متون نمی توان از این واژه در تعبیر یا ترجمه ء سوبژه و ابژه استفاده نمود.
اُبژه به معنای مفعول و چیزی ست که فعل بر آن واقف می شود و یا مورد بحث و شناسایی قرار میگیرد. و به همین خاطر در بسیاری متون اُبژه را به عنوان ِ متعلق شناسایی و یا متعلق ادراک ترجمه می کنند.یعنی چیزی که حاصل ادراک بوده است و بر اثر این حصول معلوم شده و به عینیّتی اعتباری دست می یابد. اما سوبژه در قرون وسطی به عنوان موضوع ادراک شناخته میشد و معین کننده وادی اُبژه بود. لیکن در فلسفه مدرنیسم که شروع آن از دکارت بود ، سوبژه به معنای وجود اندیشنده است و به عنوان کسی است که فعل را مرتکب میشود و به همین خاطر ان را به عنوان ِ فاعل ِ شناسا ترجمه می کنند. البته در فلسفه اسلامی از سوبژه و اُبژه با عناوینی چون دال و مدلول و فاعل و مفعول یاد میشود.
به رغم تاثیر فراوان این دو مقوله (سوبژه و ابژه) در کل تاریخ فلسفه اهمیّت آن در فلسفه مدرنیسم که شروع آن از دکارت بسیار بیشتر از قبل می شود. فلذا نوشتار حاضر سوبژه و ابژه را در حیطهء فلسفه مدرنیسم مورد بررسی قرار میدهد.
دکارت برای فهم معرفت به همهء محسوسات و مُدرِکات ِ دنیای پیرامون خود شک ورزید و تنها نقطه اطمینان بخش برای فهم وجودش اندیشیدن قرار داد. بدین لحاظ که او باور کرد که قدرت تفکری که در وی وجود دارد از آن خود ِ اوست و همین تفکر می تواند مبنایی برای هستندگی ِ او باشد.


دکارت درواقع، به جز جوهر خلّاقه و نا متناهی خداوند دو جوهر کامل جدا و مستقل از یکدیگر تعریف کرد که نخستین جوهر خرد که صفت مشهود آن اندیشیدن است و دیگری هم جسم یا ماده مشخصّهء بارز آن داشتن بُعد یا امتداد است. او بر همین اساس، ضمن قائل شدن به اصالت خرد در فهم ِ هستی جهان را به صورت ساعت واره ای مکانیکی (ماده) توصیف کرد که به وسیله علم می توان بر فهم آن نائل آمد.
چنین برداشتی از فهم و درک هستی هرچند بعد از دکارت دستخوش ِ تغییراتی شد لیکن بنیاد آن در کل ادوار فلسفه مدرنیسم ثابت ماند.

مطابق با اندیشه دکارت عقل انسان به صورت اصیل می تواند به بطن و ماهیت تمام موجودات و موجودیت های اطراف خود پی برد و آنها را مورد شناخت و مداقه قرار دهد. در چنین حالتی ست که خرد انسان به عنوان فاعل شناسا یا همان سوبژه محسوب می شود و جهان به عنوان متعلق شناسایی انسان یا همان اُبژه محسوب می شود.
در اواخر قرن ۱۸ میلاد اُبژه حاوی این مفهوم جدیدی شد. جان لاک و لایبنیتس کنش های فکری را هم که غیر قابل رویت بوسیله ء چشم است به عنوان اُبژه ای برای سوبژه دانستند ولیکن این واقعیت که سوبژه بعنوان اندیشنده است و اُبژه بعنوان چیزیست که اندیشیده می شود تغییری نیافت.

#punk


@marxismcenter
بورژواهای جهان متحد شوید

آیا توزیع جهانی درآمد برای قبل از ۱۹۷۰ هم وجود دارد؟

یک نمودار دیگر هست—شاهکاری که مکس روزر، عددورقم‌باز پرکار آکسفوردی، در همین کمتر از یک سال پیش خلق کرده.

در نمودار ۳ تاریخ اقتصادی جهان در دویست سال گذشته به موجزترین شکل ممکن در یک نمودار به تصویر کشیده شده (منبع: وب‌سایت مکس روزر).
ملاحظه می‌‌کنید که توزیع درآمد در ۱۸۲۰ تک‌کوهانه است؛ یعنی در ۱۸۲۰ یک اکثریت بزرگی از آدمی‌زادگان در جهان درآمدشان در یک سطح و اندازه است.

در ۱۸۲۰، یک اکثریت بزرگی از رعایای ندار در غرب و شرق در فقر با هم برابر اند، و یک اقلیت کوچکی از اشراف‌زادگان دارا در غرب و شرق در ثروت با هم برابر اند.

«کارگران جهان متحد شوید» در ۱۸۲۰ با واقعیت توزیع جهانی درآمد کاملاً همخوانی دارد، چرا که الگوی توزیع درآمد جهانی است؛ دوپاره‌ی رعیتِ ندار-اشراف‌زاده‌ی دارا جهانی است.

حال، در ۱۸۲۰ یک حادثه‌ی بی‌سابقه در تاریخ بشر در حال وقوع است.

آن حادثه عبارت از این است:

آغاز بهره‌برداری گسترده از فرمول تازه‌کشف‌شده‌ی خلق ثروت—فرمول جادویی خلق ثروت توسط مردم کوچه‌وبازار برای مردم کوچه‌وبازار.

اما آن حادثه در ۱۸۲۰ هنوز جهانی نیست؛ منطقه‌ای است . همه‌ی مردم جهان همزمان آن فرمول را فراچنگ نیاوردند. 

آن فرمول اول بار کجا مورد بهره‌برداری قرار گرفت؟ شمال غرب اروپا.

به این علت است که در فاصله‌ی ۱۵۰ ساله‌ از ۱۸۲۰ تا ۱۹۷۰ نابرابری در جهان رو به افزایش گذاشت، و توزیع جهانی درآمد دوکوهانه شد.

کوهان کوچک‌ترِ سمت راست: اقلیتی در اروپا و امریکای شمالی که داشتند هر روز آن فرمول کشف‌شده را به کار می‌‌انداختند، و از ثروتی که در نتیجه‌ی آن خلق می‌شد، منتفع می‌شدند.

کوهان بزرگ‌ترِ سمت چپ: اکثریتی در آفریقا و آسیا و آمریکای جنوبی که از کشف فرمول خلق ثروت در گوشه‌ای از جهان خبر داشتند، اما به خود فرمول دسترسی نداشتند، و به این خاطر از ثروتی که بالقوه می‌توانستند داشته باشند، محروم مانده بودند.

در ۱۹۷۰، درآمد کارگران در کشورهای توسعه‌یافته حدوداً ده برابر درآمد کارگران در کشورهای توسعه‌نیافته است. بنابراین در مقیاس جهانی این‌ها دو گروه متمایز از هم را تشکیل می‌دهند—گروه‌هایی که سبک زندگی‌شان شبیه هم نیست، و منافع طبقاتی مشترک هم ندارند.
از ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۰ توزیع دوکوهانه‌ تبدیل به توزیع تک‌کوهانه شده.

این دگرگونی بس عظیمی است، و نشان از یک حادثه‌ی بزرگ و بی‌سابقه‌ دارد. آن حادثه چیست؟

حادثه از این قرار است:

بخش بزرگی از جمعیت جهان که تا پیش از ۱۹۷۰ به فرمول خلق ثروت دسترسی نداشت، بالاخره آن فرمول را فراچنگ آورد.

در این چند ده سال اخیر، بخشی بزرگی از مردم جهان در چین، آسیای جنوب شرقی، هند، اروپای شرقی، آمریکای جنوبی، آفریقا، … فرمول را به تعبیری مثل یک نرم‌افزار از اینترنت «دانلود» کرد، یا مثل یک سی‌دی «کپی» کرد.

از اینجا است که رقابت کارگر صنعتی در چین با کارگر صنعتی در آمریکا آغاز می‌شود. نه تنها این دو عضو یک طبقه نیستند، و منافع مشترک ندارند، بلکه بیش از هر چیز با هم در رقابت اند.

به هر روی، از ۱۹۷۰ دسترسی به فرمول خلق ثروت و بهره‌برداری از آن دیگر جهانی شده؛ هم در غرب اینک به فرمول دسترسی دارند، و هم در شرق؛ هم در شمال، هم در جنوب. این حادثه‌ی بس فرخنده‌ای است و در تاریخ هیچ سابقه ندارد.

در این چند ده سال اخیر، جهان برابرتر شده است، و برابرتر هم خواهد شد، به این دلیل قاطع و ساده که دسترسی به آن فرمول برابرتر شده است!

به «دلواپسان» جهان خبر برسانیم که دلواپس نباشند
«بورژوا» نامی است برای آن «طبقه‌ی متوسط» که اول بار آن فرمول خلق ثروت را در شمال غرب اروپا کشف کرد.

امروز به حکم جهانی شدن بهره‌برداری از آن فرمول، توزیع جهانی درآمد، دوباره تک‌کوهانه شده، اما نه مثل ۱۸۲۰، که ثقل توزیع به سمت فقر بود؛ اینک توزیع متقارن شده، و ذیل تک کوهان یک «طبقه‌ی متوسط جهانی» در حال ظهور است—همو که زندگی‌اش به تمامی حول حفاظت، تکثیر، و بهره‌برداری از این فرمول می‌گردد.

در پرتو چنین تحولی اینک چنین گزاره‌ای حائز معنا است: «بورژواهای جهان! متحد شوید!»

#punk
@marxismcenter
🌺نظریه ی ارزش اضافی مارکس
به بیان ارنست مندل🌺

مارکس نظریه‌ی ارزش اضافی را مهم‌ترین دست‌آورد خود در جهت پیشرفت تحلیل اقتصادی به حساب می‌آورد (مارکس، نامه به انگلس، 24 اوت 1867). از طریق این نظريه بود که دامنه‌ی گسترده‌ی تفکرات جامعه‌شناسی و تاریخی مارکس او را قادر ساخت که مناسبات تولید سرمایه‌داری را در بستر تاریخی خود قرار دهد و همزمان ریشه‌ی تناقض‌های اقتصادی درونی و قوانین حرکت تولید سرمایه‌داری را در روابط خاص تولیدی که بر پایه‌ی آن بنا نهاده شده است دریابد.

نظريه‌ي طبقات مارکس، بر پایه‌ی تشخيص این امر استوار است که در هر جامعه‌ي طبقاتی، بخشی از جامعه یعنی طبقه‌ی مسلط، تولید اضافی اجتماعي را تصاحب مي‌كند. اما اين تولید اضافی اساساً مي‌تواند سه شکل متفاوت یا ترکیبی از آن‌ها به خود بگيرد. در شکل اول، تولید اضافی مي‌‌تواند شكل كار اضافي مستقیماً پرداخت نشده را بگيرد که نمونه‌ی آن شيوه‌ي تولید برده‌داری، فئودالیسم اولیه یا برخی بخش‌هاي تولید آسیایی (بیگاری بدون پرداخت مزد برای امپراتوری) است. در شکل دوم، توليد اضافي مي‌تواند شكل کالاهاي تصاحب‌شده توسط طبقه‌ی حاكم را به صورت ارزش‌هاي مصرفي ناب و ساده (محصولات کار اضافی) بگيرد، همانطور که در فئودالیسم بهره‌ي مالكانه‌ي فئودالي در مقدار معيني محصول (بهره‌ي مالكانه‌ي محصول) يا در بقاياي جديدتر آن مانند مزارعه‌كاري پرداخت مي‌شود. در شکل سوم، تولید اضافی شكل پولي به خود مي‌گيرد مانند بهره‌ي مالكانه‌ي پولي در مراحل نهايي فئوداليسم و سودهاي سرمايه‌دار. اساساً ارزش اضافی همين است: شکل پولی محصول اجتماعي اضافي یا معادل با آن، محصول پولي کار اضافی. بنابرین ارزش اضافی دارای ریشه‌ي مشترک با تمام اشکال ديگر محصول اضافی است يعني کار پرداخت نشده.

#punk

@marxismcenter
🌺نظریه ی ارزش اضافی مارکس
به بیان ارنست مندل🌺

مارکس نظریه‌ی ارزش اضافی را مهم‌ترین دست‌آورد خود در جهت پیشرفت تحلیل اقتصادی به حساب می‌آورد (مارکس، نامه به انگلس، 24 اوت 1867). از طریق این نظريه بود که دامنه‌ی گسترده‌ی تفکرات جامعه‌شناسی و تاریخی مارکس او را قادر ساخت که مناسبات تولید سرمایه‌داری را در بستر تاریخی خود قرار دهد و همزمان ریشه‌ی تناقض‌های اقتصادی درونی و قوانین حرکت تولید سرمایه‌داری را در روابط خاص تولیدی که بر پایه‌ی آن بنا نهاده شده است دریابد.

نظريه‌ي طبقات مارکس، بر پایه‌ی تشخيص این امر استوار است که در هر جامعه‌ي طبقاتی، بخشی از جامعه یعنی طبقه‌ی مسلط، تولید اضافی اجتماعي را تصاحب مي‌كند. اما اين تولید اضافی اساساً مي‌تواند سه شکل متفاوت یا ترکیبی از آن‌ها به خود بگيرد. در شکل اول، تولید اضافی مي‌‌تواند شكل كار اضافي مستقیماً پرداخت نشده را بگيرد که نمونه‌ی آن شيوه‌ي تولید برده‌داری، فئودالیسم اولیه یا برخی بخش‌هاي تولید آسیایی (بیگاری بدون پرداخت مزد برای امپراتوری) است. در شکل دوم، توليد اضافي مي‌تواند شكل کالاهاي تصاحب‌شده توسط طبقه‌ی حاكم را به صورت ارزش‌هاي مصرفي ناب و ساده (محصولات کار اضافی) بگيرد، همانطور که در فئودالیسم بهره‌ي مالكانه‌ي فئودالي در مقدار معيني محصول (بهره‌ي مالكانه‌ي محصول) يا در بقاياي جديدتر آن مانند مزارعه‌كاري پرداخت مي‌شود. در شکل سوم، تولید اضافی شكل پولي به خود مي‌گيرد مانند بهره‌ي مالكانه‌ي پولي در مراحل نهايي فئوداليسم و سودهاي سرمايه‌دار. اساساً ارزش اضافی همين است: شکل پولی محصول اجتماعي اضافي یا معادل با آن، محصول پولي کار اضافی. بنابرین ارزش اضافی دارای ریشه‌ي مشترک با تمام اشکال ديگر محصول اضافی است يعني کار پرداخت نشده.

#punk

@marxismcenter
#اگزیستانسیالیسم

🌺از کیرگگور تا هایدگر🌺

(بخش دوم)
بسیاری از اندیشمندان درست تا قبل از نقطه‌ای که کیرگگور پای خدا را به میان می‌آورد با او همراهی کرده‌اند اما با اعتقادش به خدا همراه نشده‌اند. از این‌رو دو سنت اگزیستانسیالیسم به موازات هم پیدا شده است: اگزیستانسیالیسم مسیحی و اگزیستانسیالیسم اومانیستی. هر دو مکتب در قرن بیستم به اوج باروری رسیدند. ما در اینجا وارد بحث سنت‌های مذهبی اگزیستانسیالیسم نمی‌شویم جز این‌که بگوییم شماری از اصیل‌ترین متآلهان قرن بیستم به معنای قابل ملاحظه‌ای متفکران اگزیستانسیالیست بودند و خود را مدیون کیرگگور می دانستند. از جمله باید از کارل بارت، پاول تیلیش و رودلف بولتمان نام برد. سروکار ما در اینجا صرفاً با سنت فلسفی اگزیستانسیالیسم، یعنی اگزیستانسیالیسم اومانیستی است که به ایمان دینی کاری ندارد. این مکتب نیز ریشه د قرن نوزدهم و آثار کیرگگور داشت و در نوشته‌های نیچه هم که خدانشناس بود، ریشه داشت.
سرشناس‌ترین نماینده‌ی آن در قرن بیستم مارتین هایدگر بود.

(برگرفته از کتاب سرگذشت فلسفه،
براین مگی)
#punk
@marxismcenter
#سرگذشت‌فلسفه

#اگزیستانسیالیسم
🌺از کیرگگور تا هایدگر🌺

《مشکل فرد در درک هویت خود و امید او به کشف معنای زندگی از راه تحقیق در راز وجود خویش》

مطرح‌ترین فلسفه در اروپا در دوره‌ای که بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم شروع شد اگزیستانسیالیسم بود. این فلسفه نه تنها در دانشگاه‌ها بلکه در جهان روزنامه‌نگاری وزین و روشنفکران کافه‌نشین در شعرها، رمان‌ها، نمایشنامه‌ها، فیلم‌ها و حتی در کاباره‌ها و کلوب‌های شبانه رونق گرفت. اگزیستانسیالیسم بی‌چون‌وچرا یکی از نهضت‌های فکری ممتاز قرن بیستم بود و هنوز هم در تفکر معاصر عنصری پراهمیت به‌شمار می‌رود و رشته‌ای نمایشنامه و رُمان ماندگار هم از خود برجا گذاشته است.
جای شگفتی است که بین تولد این فلسفه و رواج و شکوفایی آن فاصله‌ی زمانی طولانی وجود داشت.
مارتین هایدگر، فیلسوف اگزیستانسیالیسم برجسته‌ی قرن بیستم، مهم‌ترین اثرش را در دهه‌ی ۱۹۲۰ بیرون داد و فاصله‌ی زمانی اندیشمندان دیگر این شیوه‌ی تفکر، کیرگگور و نیچه با هایدگر زیاد بود. میزان نفوذ آنها به اندازه‌ی هایدگر بود اما آنها در قرن نوزدهم می‌زیستند. رواج ناگهانی فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ در واقع ریشه در واکنشی داشت که دربرابر تجربه‌ی تسلط و اشغال نازی‌ها پدید آمده بود، تجربه‌ای که اروپا تازه داشت آن را پشت سر می گذاشت.

بنیان‌گذار اگزیستانسیالیسم را عموماً سورن کیرگگور (۱۸۱۳-۱۸۵۵) اندیشمند دانمارکی، می‌دانند. هگل، فیلسوف سرآمد عصر، تازه در گذشته بود که کیرگگور قلم به دست گرفت.
کیرگگور می‌گفت، هگل همه چیز را به این معنا وجود ندارند: آنها کمک کارند، کمک‌کاری که خودمان می‌سازیم تا بتوانیم فکر کنیم و نیز روابطی را برقرار کنیم. ولی اگر می‌خواهیم بدانیم که واقعاً چه چیز موجود است باید راهی برای کنار آمدن با وجودهای منفردِ یگانه بیابیم چون جز اینها چیزی نیست. این به ویژه در مورد افراد بشر مصداق دارد. از دید هگل فرد فقط هنگامی خود را تحقق می‌بخشد که در وجود بزرگ‌تر و انتزاعی‌تر دولت یکپارچه جذب شود و حال آنکه به نظر کیرگگور این خود فرد است که برترین وجود اخلاقی است و بنابراین جنبه‌های شخصی و ذهنی حیات بشر است که برترین اهمیت را دارد و به سبب ارزش والای ملاحظات اخلاقی، مهم‌ترین فعالیت انسان تصمیم‌گیری است: ما با گزینش‌های خود زندگی‌مان را می‌آفرینیم و خودمان می‌شویم. اینها همه برای کیرگگور واجد مفاهیم ضمنیِ دینی بود: برای او که به سنت اساسی مسیحیتِ پروتستان اعتقاد داشت، مهم‌ترین امر رابطه‌ی روحی فرد با خداست.

(برگرفته از کتاب سرگذشت فلسفه،
براین مگی)

#punk

@marxismcenter
#اگزیستانسیالیسم
#هستی‌گرایی
#خودگوهرگری
(به انگلیسی: Existentialism) اصطلاحی است که به کارهای فیلسوفان مشخصی از اواخر سدهٔ نوزدهم و اوایل سدهٔ بیستم اعمال می‌شود که با وجود تفاوت‌های مکتبی عمیق در این باور مشترک اند که اندیشیدن فلسفی با موضوع انسان آغاز می‌شود نه صرفاً اندیشیدن موضوعی. در هستی‌گرایی نقطه آغاز فرد به وسیله آنچه «نگرش به هستی» یا احساس عدم تعلق و گمگشتگی در مواجه با دنیای به ظاهر بی‌معنی و پوچ خوانده می‌شود مشخص می‌شود.

طبق باور اگزیستانسیالیست‌ها زندگی بی‌معناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد؛ این بدین معناست که ما خود را در زندگی می‌یابیم، آنگاه تصمیم می‌گیریم که به آن معنا یا ماهیت دهیم همان‌طور که سارتر گفت ما محکومیم به آزادی یعنی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم؛ بار مسئولیت انتخابمان را به دوش کشیم . بعضی مواقع اگزیستانسیالیسم با پوچ‌گرایی اشتباه گرفته می‌شود در حالی که با آن متفاوت است، پوچ‌گرایان عقیده دارند که زندگی هیچ هدف و معنایی ندارد در حالی که اگزیستانسیالیست‌ها بر این باورند که انسان باید خود معنا و هدف زندگی اش را بسازد.

اگزیستانسیالیسم از واژهٔ اگزیستانس به معنای وجود بر گرفته می‌شود. سورن کی‌یرکگور را نخستین اگزیستانسیالیست می‌نامند، میان «اگزیستانسیالیسم بی‌خدایی» و «اگزیستانسیالیسم مسیحی» تفاوت هست. از میان شناخته شده‌ترین اگزیستانسیالیست‌های مسیحی می‌توان از سورن کی‌یرکگور، گابریل مارسل، و کارل یاسپرس نام برد.

پس از جنگ جهانی دوم جریان تازه‌ای به راه افتاد که می‌توان آن را اگزیستانسیالیسم ادبی نام نهاد. از نمایندگان این جریان تازه می‌توان سیمون دوبووآر، ژان پل سارتر، آلبر کامو و بوری ویان را نام برد.
#punk
@marxismcenter
سیر بوجود امدن تفکرات نئو سوسیال در طول تاریخ چه بود؟


در قرن هفده و به موازات سرعت گرفتن انقلاب صنعتی در اروپا، فیلسوفان نیز تهییج شده بودند و سعی داشتند به بازتولید علم فلسفه بپردازند. و چون این ایده های جدید، قدرت اجرایی به دلیل محدودیت های جامعه را نداشتند هر چه بیشتر به ایده پردازی بی توجه به ضمانت اجرایی پرداخته شد، چنانچه فلاسفه غرق شده بودند در ایدالیسم تخیلی...
هگل هم ڪه در چنین شرایطی پا به عرصه گذاشت و رصد اون از وضعیت، به این منتج شد ڪه ایدالیسم را از گذرگاه ارجاعهای پراگماتیڪ رد ڪند و آنچه باقی می ماند را ایدالیسم عینی می خواند... در این استحاله به فهم چرایی و چگونگی هستی رسید و آن را دیالڪتیڪ خواند... بعد از هگل، مارڪس پا به عرصه گمارد و چون به رسالت تاریخی اش باور داشت و پراگماتیزه ڪردن ایدالیسم تخیلی را ڪافی نمی دانستند و یا حداقل در آن جامعه خرافات زده حوصله تمیز دادن خرافه را از حقیقت نداشت به یڪ سره به ماتریالیسم روی اورد. ماتریالیسم یڪ ڪارڪرد تاریخی دارد در خرافه زدایی از جامعه... اما بعد در بستر این صد ساله اخیر و ازمودن ماتریالیسم، فیلسوفان به ناتوانی آن در تبیین تمامی زوایای زندگی انسان پی برده اند و رجعت ڪرده اند به ارای هگل و ایدالیسم عینی هگل
خب مارڪسیسم شامل سه جز اساسی است : ماتریالیسم دیالیڪتیڪ - ماتریالیسم تاریخی - اقتصاد سیاسی .( فلسفه ، سوسیالیسم ، اقتصاد )
مجزا یا حتی یڪی دانستن این سه جز اساسی بسیار مضحڪ و نشان از بی سوادی طرفین مباحثه است
اما
یڪی از عللی ڪه برخی ( اعم از موافقان یا مخالفان مارڪسیسم ) درڪی مذهبی از آن دارند ، عدم تفڪیڪ متون ڪلاسیڪ مارڪسیستی است ؛ مارڪس ، انگلس ،علاوه بر دانشمند فیلسوف و ... بودن ، از رهبران جنبش ڪارگری و بین الملل اول نیز بوده اند و بدیهی است ڪه آثار یا سخنرانی هایی ڪه برآمده از این نقش ویژه است ، دارای خصوصیت تهیجی و تشجیعی نیز هست ،عبارت آغازین و آخرین "مانیفست " از این گونه اند یا جایی ڪه لنین با قطعیت از خرد شدن " بورژوازى در زیر گام های آهنین پرولتاریا " خبر می دهد ، در نقش یڪ رهبر سیاسی ڪه مشغول تهیج و امیدواری به هواداران خویش است ظاهر شده و این عبارت را نباید یڪ باور محتوم فلسفی یا علمی تلقی ڪرد .مشابه چنین شعاری را از سوی تاچر شاهد بوده ایم there is no alternative این شعار ڪه برای پیشبرد پروژه نئولیبرالیسم به ڪار گرفته شد نه ناشی از باور تاچر و مشاورانش به فقدان هیچ بدیل دیگری برای حل بحران رڪود - تورمی ، بلڪه به دلیل حذف آلترناتیوهای دیگر در عرصه سیاسی به نفع پروژه نئولیبرالیسم بود.
درڪل عدم توجه به تفاوت این گونه آثار مارڪسیستی با آثار مطلقا علمی چون "ڪاپیتال" ، یا آثار فلسفی چون " ایدئولوژی آلمانی " یڪی از علل بروز درڪ نادرست از مارڪسیسم است

#punk

@marxismcenter
#علم_مارکسیسم


ماتریالیسم دیالکتیک که فردریش انگلس آنرا ماتریالیسم تاریخی می خواند اصلی است که میگوید: حرکت همه ی اشیا از داخل آنها به سبب نیروی داخلی یا تضادی که درون خود دارند می باشد. و میگوید که: آفرینش نیازی به خالق یا علت العلل ندارد و ماده با حرکت درونی خود و با حرکت و تحولی که ناشی از نیروی درونی مادی آن است به تنوع موجودات و پدیده های مختلف می انجامد. یعنی ماده با نیروی متضاد داخلی خود و حرکت درونی خود، و حل کردن آنتی تز درون خود، سنتز را پدید می آورد که آن هم مادی است و جامعه را نیز، هیچ نیروی خارجی به تغییر و تحول وا نمیدارد بلکه یک عامل عمده تحول و حرکت بیش نیست. آن هم تضاد نیروی تولید جدید با روابط تولیدی قدیم است.

#punk

@marxismcenter
🌺چگونگی تشکیل حزب کارگر در انگلیس🌺


انتخاب يك كارگر ساده به عضويت پارلمان انگلستان منجر به تاسيس حزب كارگر شد
هفتم فوريه سال 1900 زادروز حزب كارگر‌ (زحمتكشان) انگلستان است . اتحاديه هاي كارگري انگلستان در اين روز تاسيس چنين حزبي را اعلام داشتند كه از 20 روز بعد فعاليت خود را آغاز كرد. اين اتحاديه ها در سال 1881 با كمك گروهي از روشنفكران چپگرا فدراسيون سوسيال دمكرات و در سال 1884 «جامعه فابيان» را تاسيس كرده بودند. انقلاب صنعتي انگلستان تاسيس حزب كارگر را اجتناب ناپذير كرده بود.
سوم اوت سال 1892 مردي بركرسي عضويت مجلس نمايندگان انگلستان نشست كه با همه فرق داشت. پارلمان انگلستان تا آن روز در عمر ششصد و اندي ساله خود به ياد نداشت كه مردي در رديف نمايندگان كه هميشه با لباس رسمي (فراك) حضور مي يافتند بنشيند كه كلاهي پارچه اي بر سر، شلواري چهارخانه برپا و كتي يقه كارگري كه از پشم نامرغوب ساخته شده بود برتن داشته باشد. وي« جيمز هاردي » كارگر معدن بود كه به خود جرات داده بود نامزد شود، راي بياورد و به عضويت مجلس در آيد.
او از ده سالگي روزها كار و شبها به مدرسه رفته بود و عضو اتحاديه كارگران معدن بود. جيمز هنگام معرفي نمايندگاني كه براي نخستين بار وارد مجلس شده بودند ، خود را يك سوسياليست خواند و به اين ترتيب پارلمان انگلستان داراي نخستين كارگر سوسياليست شد.
عضويت جيمز هاردي در مجلس و اثبات شايستگي اش به تاسيس حزب كارگر انگلستان شتاب داد.
اين حزب شش سال پس از تاسيس داراي 29 نماينده در پارلمان شد. چهار سال بعد عده اين نمايندگان به 42 تن رسيد و به تدريج در رقابت با حزب محافظه كار جاي حزب ليبرال را گرفت و رقيب اصلي آن حزب شد و در سال 1924 موفق به تشكيل كابينه گرديد و زمام امور انگلستان را به دست گرفت .
از نخستين كار هاي دولت حزب كارگر به رسميت شناختن حكومت شوروي بود. با وجود اين ، حزب كارگر به دليل موقع بين المللي انگلستان مجبور شد رئوس سياست هاي اين دولت را دنبال كند.
به تدريج رهبران اين حزب كه رنجها و محروميت هاي دوران كارگري را فراموش كرده بودند از سوسياليسم هم فاصله گرفتند و سايه اي از سوسياليسم شدند.
مردم انگلستان پس از پايان جنگ جهاني دوم ، حزب كارگر را بر چرچيل ترجيح دادند ، زيرا كه احساس كرده بودند در آن شرايط ، ديگر به او نياز ندارند . با وجود اين، تا دچار مشكل جهاني شدند دوباره سراغ وي رفتند و هم او بود كه دولت دكتر مصدق را برانداخت ، زيرا كه مصدق دست انگلستان را پس از 150 سال از ايران كوتاه كرده بود.
از آن پس دو حزب محافظه و كارگر متناوبا حكومت انگلستان را به دست داشته اند و حزب ليبرال كه در دهه هاي آخر قرن 20 دوباره جاني گرفته است ائتلاف و همكاري با حزب كارگر را بر حزب محافظه كار ترجيح داده است

#punk

@marxismcenter
Ещё