مرا خواب کن ! زیر یک شاخه... دور از شبِ اصطکاکِ فلزات! اگر کاشفِ معدنِ صبح آمد صدا کن مرا... و من در طلوعِ گلِ یاسی از پشتِ انگشت های تُو بیدار خواهم شد
پرده را برداریم بگذاریم که احساس هوایی بخورد بگذاریم بلوغ زیر هر بوته که میخواهد بیتوته کند بگذاریم غریزه پی بازی برود کفش ها را بکند وبه دنبال فصول از سر گل ها بپرد بگذاریم که تنهایی آواز بخواند چیزی بنویسد به خیابان برود ساده باشیم ساده باشیم چه در باجه ی یک بانک چه در زیر درخت کار مانیست شناسایی راز گل سرخ کار ما شاید این است که در افسوس گل سرخ شناور باشیم
ظهر تابستان است سايه ها می دانند، كه چه تابستانی است سايه هايی بی لك، گوشه يی روشن و پاك، كودكان احساس! جای بازی اين جاست زندگی خالی نيست مهربانی هست، سيب هست، ايمان هست آری تا شقايق هست،زندگی بايد كرد...
چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را خاطره را زیر باران باید برد با همه مردم شهر زیر باران باید رفت دوست را زیر باران باید برد عشق را زیر باران باید جست زیر باران باید با زن خوابید زیر باران باید بازی کرد زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت زندگی تر شدن پی در پی زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است
در ابعاد اين عصر خاموش من از طعم تصنيف در متن ادراک يک كوچه تنهاترم. بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايی من بزرگ است. و تنهايی من شبيخون حجم تو را پيشبينی نمیكرد و خاصيت عشق اين است.
كسی نيست، بيا زندگی را بدزديم آن وقت ميان دو ديدار قسمت كنيم
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را