خودنویس ✒

#تحلیل
Канал
Книги
Музыка
Искусство и дизайн
Другое
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала خودنویس ✒
@KhodneviisПродвигать
934
подписчика
3,89 тыс.
фото
15
видео
2,95 тыс.
ссылок
خودنویس ✒ " سینه‌ام دشت زمستان دفتری پاک و سفید ماجرای عشق را بر خط قلبم خود نویس " 🗒 #یادداشت 📝 #شعر 📃 #متن 📖 #داستان‌های_کوتاه 📊 #نقد و #تحليل ✂ #بخشی_از_کتاب 🎶 #موسیقی و #دکلمه 🎥 #ویدیو 🎨 #Pt 📸 #Ax 📘📗📕📙📒
Forwarded from اتچ بات
‍ « زنده در گورانِ شومستان »

چشم بگشا ، شاید این کابوس
شاید افسونی فریبت داده باشد
شاید این دهلیزِ بین زنده ها با مرگ باشد
یا کسی پیچیده در تابوت ، روحت را !!

این صداهایِ غریب آیا به گوشَت آشنا نیست ؟
شاید این یخسایه ، آوارِ تگرگآشوبِ وَهمی تازه باشد !
یا تلاقی گاهِ تیر و سینه ی دیوارِ شاید
ریسه ی خرخندهای ارّه در مرگِ سپیداران . . .
گوش کُن شاید صدایِ شب خراشِ ناخُنی باشد به تابوتی!
تا مباد این ضّجه هایِ زنده ای در گور باشد، هان . . .!
ریزشِ هو هویِ بوفی ، خِش خِشِ برگِ درختی از خزان جامانده ...
بی گمان ابری نمی زاید به جز دیوار
شاید این سوها کسی از مُرده ها بیدار باشد!
در میانِ مردُمِ خو کرده با کابوس
آسمانشان مُرده در تاریک
در خیابان هایِ پا فرسود
در دل پس کوچه هاشان تا گلو در مِه
دَخمه هاشان سرد سیرِ و بام ها شان لاجوردی پوش
لابُد
خنده ها شان دیرگیر و گریه هاشان گُنگ
اما !
چشمشان چرب آستین و دست شان کوتاه !
***
این صدا ی لَق لَق دندانِ من آیاست ؟
با کدام اَخگر بیَفروزم هجایی سُرخ حتا ؟
ریسمانی مانده آیا از شبانی در شبی آبستن اینجا ؟
کاکُل سُرخی میانِ تَّلِ خاکستر ؟
جِلدِ کبریتی کنار کُپّه ای هُشیار ؟
گَرد گوگِردینِ چَخماقی ؟
پاره دودی از دَم گرمی ؟

آستینم را نمی گیرد نگاهِ مهربانی ، دل دُرشتِ ناشناسی ، یا صدایِ آشنایی
از « ندیدن » راستگوتر نیست ، رنگی !
از « نرفتن » مهربان تر نیست ، راهی !
از « نگفتن » بیصدا تر ، هیچ بُغضی !
آی ... مردُم یادگاری از چراغی نیست حتا ؟!
پاره شمعی ، نورِ فانوسی ، اُجاقِ نیمه جانی نیست اینجا ؟

دست هایم بی صدا یخ بست
مُردَم
شانه ای ، سنگ صبوری ، گریه گاهی نیست اینجا ؟
رُوزَن روزی نمی ریزد بر این زنگار ، آیا ؟ جوهر سبزی نمی شوبَد بر این شَنگَرف ؟
خواب می بینم که بیدارم در این اوهام ، شاید؟
پَرپَر بالی نمی گُنجد بر این کوتاه
گویا
نعره یِ نحسِ کلاغ است و زفاف سُرب و سوزن
برقِ شمشیر است و شلّاق و صدا را سَر بُریدن
دلخوشی ها اشک و آهن !!
روی هر سو می کنی بُن بست
چشم هر سو وا کنی دیوار
پای هر جا می نهی زندارخواران ...
کاش از چنگالِ شومستان گُریزم بود یک دَم
یا پگاهی از پسِ دیوار
یا کسی کابوس هایم را تکان می داد
یک شب
تا بزاید کوکب این سنگِ سترون
تا برآید آفتاب از پشتِ پلکی
تا . . . . . .

#شعر
#سعید_تقی‌نیا

#تحلیل
#رضا_هاشمی

Telegram.me/khodneviis
Forwarded from اتچ بات
‍ "خاموشی"

خط خورده در دریا
خط ‌زده ما را یکی از یا
از قایقی که غرقش      نبودیم

با رفتن
عوض شده
نقشه‌ی جهانی که نقشی در برف
مسافری به وقت شهریور
منی به جستجویی که تو

این‌جای شعر بیا کمی نخند
به این پنگوئن در مسیر کویر

کفتارها
خالی شدند در بیابان
با باد دست برده در نبش قبر
ما که در گورمان خیال راحت 
تخت تنها بودیم

مردەگان رسیده‌اند به هم
به وقت باران
به اسم یاسی روئیده در خیابان
ما به وقت کافور
به خواب نیشابور می‌نوشیدیم

#شعر
#جبار_شافعی‌زاده

#تحلیل
#رضا_هاشمی

Telegram.me/khodneviis
Forwarded from اتچ بات
‍ "خاموشی"

خط خورده در دریا
خط ‌زده ما را یکی از یا
از قایقی که غرقش      نبودیم

با رفتن
عوض شده
نقشه‌ی جهانی که نقشی در برف
مسافری به وقت شهریور
منی به جستجویی که تو

این‌جای شعر بیا کمی نخند
به این پنگوئن در مسیر کویر

کفتارها
خالی شدند در بیابان
با باد دست برده در نبش قبر
ما که در گورمان خیال راحت 
تخت تنها بودیم

مردەگان رسیده‌اند به هم
به وقت باران
به اسم یاسی روئیده در خیابان
ما به وقت کافور
به خواب نیشابور می‌نوشیدیم

#شعر
#جبار_شافعی‌زاده

#تحلیل
#رضا_هاشمی

Telegram.me/khodneviis
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ آزاده

مزه‌ی شعر می‌دهد
ممنوع

بی‌حضور کلمات خانه برای مردن کافی‌ست
و صدای زن
که گزارش شده این روزها
مرد‌ها را عقیم می‌کند

روی دفترها پلنگی نشسته
و مزه‌ی شعر تازه
هوس‌ها را بال می‌سازد
چون شیری که شرابش دیر شده
چنگ به کتاب‌ها می‌نوازد
تا طلوع اولین انگور
گور...

گور بابای این شعر
این شب‌ها باید
رو سیاه‌ترین سپید را نوشت
این مشق در خانه‌های یوش هنوز نوش می‌شود

گیریم در این سطر بر کهنگی‌ها بگرییم
بر عینک‌های دودی‌ شاعران
با دهان شعرهای سوخته
چگونه بسازیم

هشدار
در سطر بعد وارد ذهن ممنوعه می‌شوی
بر گلوی گلواژه‌های گل زده‌
اگر پرنده‌های شعر مرا کلاغ دیدی
بر هر بندی دست‌بند بزن
و دهانت
روزگار غریبی‌ست نازنین
دهانت را می‌بویند
مبادا گفته باشی...

در این کوه از خیال بزرگ‌تر
هر شعر‌ی‌ زلزله‌ای‌‌ست
که بر موی مادر شانه می‌شکند

در طبیعی‌ترین حالت برقص
مگر از پستان کدام شاعر شیر شده‌ای
که هر چه مزه مزه‌ات می‌کنم بانو
طعم اناری‌ حرف‌هایت همیشه خونی‌ست

امشب که به شعرم شور می‌زنی
کاش از این طرف هم می‌شد از عشوه غش کنی
می‌روی
نرو
بگو
کی باغ سیبت انار بار می‌آورد

#شعر
#علی_بزرگی

#تحلیل
#رضا_هاشمی

Telegram.me/Khodneviis
Forwarded from اتچ بات
و شكل راه رفتن تو

معنای مثنوی است

در حالت عمیق عزیمت

كه منظره ی راه

بازوی صحرایی مرا به تكان می آرد

در حالت عمیق عزیمت شتاب های موازی

در گردی مچ تو به هم می رسند و

باد

صفات باد

شكل عزیز زانو را

كه قدرت و اطاعت را با هم دارد

تصویر می كند

تا قیصر از كف پای تو

قوس بلند طاق نصرت را

برگیرد

در حالت عمیق عزیمت كه سمت نیمرخ تو برابر نگهم ماند

پرواز طوطیان

جغرافیای صورت من را در هم ریخت

و آسمان

كه بایر از درخشش های آبی می شد

ناگاه

نام تو از تمام جهت ها

می آمد

وقتی كه باز می آیی

نام تو را

تمام جهت ها

رسم می كنند

و در گذار دامن تو دانه های شن

بر ریشه های پیدا

پیراهن عبور شعاع

می پوشد

پیشانی تو وسعت شیشه است

وقتی كه باز می آیی

و هر درخت، بوسه است

وقتی كه مفصل تو ملاقاتی است

بین صفات باد و تكبیر توفان

و در هوای دهكده پیشانی تو وسعت اطراف هجر را

محدود می كند

تو باز می آیی با نافي از خلیج احمر

و راني از عصای موسی

و شكل راه رفتن تو

معنای مثنوی است

و روح مولوی است اینك

كز ساق تو حكایت نی را

بر می دارد!

#شعر

#يدالله_رویایی

#تحلیل
#رضا_هاشمی

Telegram.me/khodneviis
Forwarded from اتچ بات
‍ "خاموشی"

خط خورده در دریا
خط ‌زده ما را یکی از یا
از قایقی که غرقش      نبودیم

با رفتن
عوض شده
نقشه‌ی جهانی که نقشی در برف
مسافری به وقت شهریور
منی به جستجویی که تو

این‌جای شعر بیا کمی نخند
به این پنگوئن در مسیر کویر

کفتارها
خالی شدند در بیابان
با باد دست برده در نبش قبر
ما که در گورمان خیال راحت 
تخت تنها بودیم

مردەگان رسیده‌اند به هم
به وقت باران
به اسم یاسی روئیده در خیابان
ما به وقت کافور
به خواب نیشابور می‌نوشیدیم

#شعر
#جبار_شافعی‌زاده

#تحلیل
#رضا_هاشمی

Telegram.me/khodneviis
Forwarded from اتچ بات
‍ « زنده در گورانِ شومستان »

چشم بگشا ، شاید این کابوس
شاید افسونی فریبت داده باشد
شاید این دهلیزِ بین زنده ها با مرگ باشد
یا کسی پیچیده در تابوت ، روحت را !!

این صداهایِ غریب آیا به گوشَت آشنا نیست ؟
شاید این یخسایه ، آوارِ تگرگآشوبِ وَهمی تازه باشد !
یا تلاقی گاهِ تیر و سینه ی دیوارِ شاید
ریسه ی خرخندهای ارّه در مرگِ سپیداران . . .
گوش کُن شاید صدایِ شب خراشِ ناخُنی باشد به تابوتی!
تا مباد این ضّجه هایِ زنده ای در گور باشد، هان . . .!
ریزشِ هو هویِ بوفی ، خِش خِشِ برگِ درختی از خزان جامانده ...
بی گمان ابری نمی زاید به جز دیوار
شاید این سوها کسی از مُرده ها بیدار باشد!
در میانِ مردُمِ خو کرده با کابوس
آسمانشان مُرده در تاریک
در خیابان هایِ پا فرسود
در دل پس کوچه هاشان تا گلو در مِه
دَخمه هاشان سرد سیرِ و بام ها شان لاجوردی پوش
لابُد
خنده ها شان دیرگیر و گریه هاشان گُنگ
اما !
چشمشان چرب آستین و دست شان کوتاه !
***
این صدا ی لَق لَق دندانِ من آیاست ؟
با کدام اَخگر بیَفروزم هجایی سُرخ حتا ؟
ریسمانی مانده آیا از شبانی در شبی آبستن اینجا ؟
کاکُل سُرخی میانِ تَّلِ خاکستر ؟
جِلدِ کبریتی کنار کُپّه ای هُشیار ؟
گَرد گوگِردینِ چَخماقی ؟
پاره دودی از دَم گرمی ؟

آستینم را نمی گیرد نگاهِ مهربانی ، دل دُرشتِ ناشناسی ، یا صدایِ آشنایی
از « ندیدن » راستگوتر نیست ، رنگی !
از « نرفتن » مهربان تر نیست ، راهی !
از « نگفتن » بیصدا تر ، هیچ بُغضی !
آی ... مردُم یادگاری از چراغی نیست حتا ؟!
پاره شمعی ، نورِ فانوسی ، اُجاقِ نیمه جانی نیست اینجا ؟

دست هایم بی صدا یخ بست
مُردَم
شانه ای ، سنگ صبوری ، گریه گاهی نیست اینجا ؟
رُوزَن روزی نمی ریزد بر این زنگار ، آیا ؟ جوهر سبزی نمی شوبَد بر این شَنگَرف ؟
خواب می بینم که بیدارم در این اوهام ، شاید؟
پَرپَر بالی نمی گُنجد بر این کوتاه
گویا
نعره یِ نحسِ کلاغ است و زفاف سُرب و سوزن
برقِ شمشیر است و شلّاق و صدا را سَر بُریدن
دلخوشی ها اشک و آهن !!
روی هر سو می کنی بُن بست
چشم هر سو وا کنی دیوار
پای هر جا می نهی زندارخواران ...
کاش از چنگالِ شومستان گُریزم بود یک دَم
یا پگاهی از پسِ دیوار
یا کسی کابوس هایم را تکان می داد
یک شب
تا بزاید کوکب این سنگِ سترون
تا برآید آفتاب از پشتِ پلکی
تا . . . . . .

#شعر
#سعید_تقی‌نیا

#تحلیل
#رضا_هاشمی

Telegram.me/khodneviis
خودنویس
‍ ‍ ‍ ‍ @khodneviis 🌓 #داستان_شب ☕️ همراهان ارجمند امشب با تحلیل و متن داستان‌کوتاه " آدمکش‌ها " اثر #ارنست_همینگوی میزبان شما هستیم. ℹ️ همينگوي در مصاحبه‌اي با جورج پليمتن، تنها مصاحبه‌ی تمام عمرش، مي‌گويد: «‌آدم‌كش‌ها» را در هتلي در مادريد وقتي باريدن…
@khodneviis

📊ادامه ی تحلیل شماره 4 داستان #آدمکش_ها  به قلم #ارنست_همینگوی :

 💠 ال اندرسن شخصیت قهرمان بوکس (تنومند و هیکل گنده) که  با لباس !! روی تخت خوابیده و به دیوار نگاه می کند... دیوار تفسیری از بن بست است. به ته خط رسیدن. او از فرار کردن و جابه جا شدن خسته شده. او مبارزی است که افسرده شده و در گوشه ی اتاق خود با لباس آماده ی تسلیم شدن به سرنوشت است. او تاب مبارزه کردن را از دست داده است. اندرسن به خاطر تخطی از دستور که می تواند باختن در مسابقه ای به سفارش شرط بند ها باشد یا هر چیز دیگری ، از سوی گروهی محکوم به مرگ شده. گروهی که منفعت خود را به واسطه ی نافرمانی او از دست داده اند.
آدمکش های ریز نقش برای کشتن ورزشکار قوی هیکل اجیر شدند. این تعبیر همینگوی نشان می دهند اندرسن قدرت مبارزه و پیروزی را دارد ولی نا امید است و فقط به دیوار نگاه می کند. شاید اگر نگاهش به دیوار نبود و سرش را می چرخاند و دیدش را عوض می کرد سرنوشتی متفاوتی داشت. ولی او نا امید است و از مبارزه کردن خسته. نیک به او می گوید می خواهی پلیس را خبر کنم ؟ ولی اندرسن می گوید فایده ای ندارد!!
این نشان نفوذ آنها و ضعف قانون در برابر این گروه از مافیاست که حتی اندرسن از پلیس هم نا امید است. گویا به هر دری زده ولی حاصلی نداشته است. اتریشی بودن او در امریکا شاید تفسیر ضعف قانون حمایت از مهاجرین یا بهتر بگوییم انسانیت باشد.
اندرسن ی که خیلی مهربان است و حالش همیشه از صورتش پیداست نشان از قلب پاک و راستی او دارد. این نشان می دهد که او بر حق است. حقی که کشته خواهد شد.
دیالوگ نیک و خانمی که نگه داری پانسیون را بر عهده دارد برای نشان دادن شخصیت اندرسون که آدم مهربانیست بکار می روند . زنی که نیک فکر می کرد خانم هرش است ولی خانم هرش از شهر رفته و مسئولیت را به خانم بل سپرده. خانم بل نگهبان این پانسیون است. شاید خانم هرش از دیدن اینچنین سرنوشت هایی برای مسافرانش خسته شده و شهر را ترک کرده است.
شخصیت جورج صاحب رستوران شخصیتی بین سیاه آشپز و نیک است. نه به آن حد محتاط و به آن حد ماجراجو و پیش رو. او دلش برای حق می تپد ولی فقط در همین حد که نیک را پیش اندرسون بفرستت و او را از ماجرا مطلع کند و با تحرکاتی این‌چنینی قدمی نه چندان مفید بردارد و بعد خاموش شود. معرف بخش کثیری از افراد جامعه که در برابر زور حرکتی سطحی در حد حرف انجام می دهند و بعد فراموش می کنند.
در این داستان شخصیت اصلی نیک است. در واقع این داستان نیک است. نیک عدالت خواه نیک حق طلب. نیکی که همیشه حرفش را زده و کسی دهانش را نبسته است و سکوت را جایز نمی داد. اوج داستان و ضربه نهایی همین جاست. تلنگری که به شخصیت نیک وارد می شود و شوکه اش می کند. او حق را می گوید و حامی آن است ولی در دلش فکر می کند که یک احمق است. چون تنهاست.  او مات از اتفاقاتی که شاهدش بوده تصمیم به مهاجرت از شهر می گیرد. و می گوید:  " از این شهر میروم. "
شاید بهتر است او هم مثل دیگران بپذیرد  و به نصیحت جورج گوش کند :
"خب پس بهتره فکرشو نکنی."...


📊 #تحلیل چهارم /2
👤 به قلم #محمد_جواد_بهمنی   
🔚 پایان

telegram.me/Khodneviis
خودنویس
‍ ‍ ‍ ‍ @khodneviis 🌓 #داستان_شب ☕️ همراهان ارجمند امشب با تحلیل و متن داستان‌کوتاه " آدمکش‌ها " اثر #ارنست_همینگوی میزبان شما هستیم. ℹ️ همينگوي در مصاحبه‌اي با جورج پليمتن، تنها مصاحبه‌ی تمام عمرش، مي‌گويد: «‌آدم‌كش‌ها» را در هتلي در مادريد وقتي باريدن…
@khodneviis

📊تحلیل شماره 4 داستان #آدمکش_ها  به قلم #ارنست_همینگوی :

 💠 همینگوی در داستان آدم کش ها به شیوه ی بیان عینی و دروبین وار شبیه نمایش نامه ها به روایت داستان می پردازد.
اتفاقا فیلمی هم بر اساس این داستان به همین نام در امریکا ساخته شده است.( آدمکش محصول 1946 به کارگردانی رابرت سیودماک )
سبک آثار او همیشه طوری طراحی می شود که خواننده را علاوه بر خواندن مجبور به کشف ماجرا می کند .
این باعث لذت بیشتر در خواننده ی داستان های همینگوی می شود. آثاری که با ظاهر ساده ولی عمیق دهها بار بازنویسی شده اند. اگر بگوییم هر واژه و جمله ای در داستان های همینگوی با هدف و طراحی قبلی بیان می شود بی راه نگفته ایم. این را هم در نظر بگیرید که همینگوی حدود 90 سال پیش این داستان را نوشته است.
داستان آدم کش ها در سه صحنه روایت می شود.اول در رستوران بعد در پانسیون و صحنه ی آخر دوباره در رستوران.
شروع داستان با همان ظرافت های خاص سبک همینگوی آغاز می شود :
"در سالن غذاخوری هِنری باز شد و دو مرد آمدند تو. پشت پیشخان نشستند."
این ظرافت قلم اوست که اول به معرفی مکان داستان می پردازد. او نمی گوید در باز شد مکس و ال وارد شدند. از تعبیر دو مرد استفاده می کند که هم در خواننده ایجاد سوال کند که این دو چه کسانی هستند؟ و هم با تزریق اطلاعات کم کم ، به جذابیت و پیوستگی داستان اضافه کند.
شک این دو نفر و دیالوگ آنها برای انتخاب منو نشان می دهد آنها برای غذا خوردن به این رستوران نیامده اند. بیان زمان در طول داستان و اشاره به ساعتی که بیست دقیقه جلوست تداعی کننده ی انتظار برای انجام ماموریتی خاص است.
بیان اصطلاحاتی همچون زبل و طرز صحبت طنزگونه این دو بیان کننده دسته ی خاصی از مردم امریکاست که از شیکاگو به این شهر آمده اند.(چیزی شبیه گنده لات ها ی خودمان.)
با ظاهری یک شکل(کلاه لگنی به سر و پالتو مشکی بلند)، که شبیه مافیا و یا گانگستر هاست . نویسنده با ریز نقشی جثه آنها که برای کشتن قهرمان بوکس به شهر آمده اند قدرت اسلحه و زور گویی به واسطه ی سرمایه داری را تصویر می کند.
آنها آبجو سیلور، بِوو، جینجرایل را که درصد پایینی الکل دارند مشروب نمی دانند و با طعنه ی خاصی دوباره میپرسند :
"-  گفتم مشروب چی دارین؟"
به هنر همینگوی در بیان لحظه ای که آدمکش ها در رستوران اسلحه می کشند و شروع به تهدید می کنند دقت کنید :
(( مکس به جورج نگاه کرد: «تو به چی داری نگاه می کنی؟»
ـ هیچی.
ـ چرند نگو. داشتی به من نگاه می کردی.
اَل گفت: «شاید بچه می خواسته شوخی کنه، مکس.»
جورج خندید.
مکس به او گفت: «خنده به تو نیومده. خنده اصلا به تو نیومده فهمیدی؟»
جورج گفت: «عیبی نداره.»
مکس رو کرد به اَل: «ایشون خیال می کنه عیبی نداره. خیال می‌ کنه عیبی نداره. خیلی بامزه است.»
اَل گفت:«ها، خیلی کله اش کار می کنه.»
به خوردنشان ادامه دادند.
اَل از مکس پرسید: «اون بچه زبل اون سر پیشخون اسمش چیه؟»
مکس به نیک گفت:«آهای، زبل، برو اونور پیشخون پهلو رفیقت.»
نیک پرسید:«موضوع چیه؟»
ـ موضوع هیچی نیست.
اَل گفت: «بهتره بری اون پشت، زبل.» ))

او نمی گوید ناگهان آدمکش ها اسلحه کشیدند شروع به فریاد زدن کردند، تهدید کردند، بلکه تنها با بیان دیالوگ تنش زا این انتخاب را به خواننده می دهد که او خودش تصویر را تداعی کند. برای ایجاد هیجان اصلا از احساساتی نویسی استفاده نمی کند. برعکس فقط نشان می دهند آنهم نه با مستقیم گویی ،بلکه با سبک خودش.
او خواننده ی فعال را وادار می کند  از میان گفته گو ها تصویر سازی کند.
او هیچ وقت در آثارش شعور خواننده را دست کم نمیگیرد و این باعث رشد خواننده و جذابیت آثارش شده است.
شخصیت سیاه که در آشپزخانه مشغول کار است ، شخصیتی محتاط و بدور از هر گونه تنش و ماجرا جویی است. او زندگی آرام و منظم خود را دوست دارد حتی وقتی جورج و نیک در حال صحبت راجب حادثه ای که قرار است رخ دهد هستند او دریچه را می بندد و حاضر به شنیدن نیست. شاید تصویر کردن سیاه پوستان امریکا در آن زمان باشد که به زندگی و آرامش حداقلی خود قانع اند و از هر گونه جنجال فرار می کنند. سیاهانی که همیشه قربانی نژاد پرستی افراطی ها بوده اند. از سوی دیگر نماینده بخش گسترده ای از جامعه است که همیشه در برابر نا عدالتی ها و زورگویی ها سکوت می کنند و به زندگی خودشان مشغولند جوری که انگار نه چیزی دیده اند و نه شنیده اند. زیرا فکر می کنند این مسئله ارتباطی با زندگی آنها ندارد. این درد خلا فرهنگی جامعه است که همینگوی با شخصیت سیاه داستان نشان می دهد. "سیاه" نقطه ی تاریک جامعه ی عدالت خواه است. او با انتخاب یک کلمه ی "سیاه" تفسیرهای گسترده ای ایجاد می کند که این اعجاز قلم اوست.

ادامه ی تحلیل در پست بعدی


📊 #تحلیل چهارم /1
👤 به قلم #محمد_جواد_بهمنی   

telegram.me/Khodneviis
خودنویس
‍ ‍ ‍ ‍ @khodneviis 🌓 #داستان_شب ☕️ همراهان ارجمند امشب با تحلیل و متن داستان‌کوتاه " آدمکش‌ها " اثر #ارنست_همینگوی میزبان شما هستیم. ℹ️ همينگوي در مصاحبه‌اي با جورج پليمتن، تنها مصاحبه‌ی تمام عمرش، مي‌گويد: «‌آدم‌كش‌ها» را در هتلي در مادريد وقتي باريدن…
@khodneviis

📊تحلیل شماره 3 داستان #آدمکش_ها  به قلم #ارنست_همینگوی :

 💠 در ابتداي داستان از توضيحات متوجه ميشيم كه با دو مرد نا شناس مواجهيم..اما ادمايي كه توي غذا خوري كار ميكنند شناخته شده اند..چون اسم اونا از ابتدا مثل غذا خوري هنري،يا جورج..يا نيك ادامز هست
و بعد به مرور با توصيفات صحنه اي و شخصيتي دو مرد رو هم معرفي ميكنه..
شايد در اول فكر كنيم اين داستان مربوط به كدوم يكيه؟اما جلوتر با چند شخصيت مثل جورج،اندرسون و قاتلا و نيك بيشتر مواجه ميشيم كه بفهميم اين داستان درباره ي كدومشونه
 همه ي اطلاعات از گفتگو ها به ما داده ميشه..و تقريبا خيلي واضح و روشن و بدون هيچ گونه كشفي متوجه موضوع ميشيم كه دو نفر قاتل و عصبي اومدن اونجا تا يكيو به قتل برسونن
بعد از اينكه اونا اندرسون رو نميتونن بكشن چون اون به غذا خوري نمياد از اونجا ميرن..اما جورج از نيك ميخواد كه بره و اندرسونو خبر كنه..و حتي ميگه اگه ميخواي ميتوني نري،شايد بشه فهميد كه براي جورج اين موضوع تقريبا عادي تر از نيك و اشپز هست..اشپز كه اصلا دلش نميخواد خودشو دخالت بده
ولي نيك..بعد از رفتن و ديدن اندرسون بيشتر از بي خيالي اون متعجب ميشه.. و فكرش درگير ميشه و مدام دنبال پاسخ چرا ش ميگرده..و حتي دلش ميخواد از اين شهر بره.. جورج همونطور كه گفتم براش عادي بوده يا ديگه دلش نميخواسته فكر كنه.. حتي به نيك ميگه كه ديگه فكرشو نكن..اما نيك همچنان فكرش درگيره..پس من فكر ميكنم كه ممكنه اين داستان درباره نيك باشه.. و درون مايه داستان هم بُهت و حيرت نيك باشه..به جز موضوع قتل و ادم كشي و اتفاقي كه براي اندرسون افتاده..
در اخر بايد گفت كه همينگوي معمولا داستاناشو ميذاره بر عهده ي خواننده..و نتيجه گيري نميكنه...


📊 #تحلیل سوم
👤 به قلم بانو #مهرنوش_عابدین  
🔜  | تحلیل چهارم به زودی تقدیم می گردد |

telegram.me/Khodneviis
خودنویس
‍ ‍ ‍ ‍ @khodneviis 🌓 #داستان_شب ☕️ همراهان ارجمند امشب با تحلیل و متن داستان‌کوتاه " آدمکش‌ها " اثر #ارنست_همینگوی میزبان شما هستیم. ℹ️ همينگوي در مصاحبه‌اي با جورج پليمتن، تنها مصاحبه‌ی تمام عمرش، مي‌گويد: «‌آدم‌كش‌ها» را در هتلي در مادريد وقتي باريدن…
@khodneviis

📊تحلیل شماره 2 داستان #آدمکش_ها  به قلم #ارنست_همینگوی :

 💠 روايت داستان آدمكش ها ،روايتي از نوع نمايشي با پيرنگي نسبتا پيچيده است چرا كه از ابتداي داستان با شخصيت هايي مواجه هستيم كه هويتشان مشخص نيست و چون ساير كارهاي همينگوي مثل تپه هايي چون فيلهاي سفيد ، گربه اي زير باران،پايان يك ماجرا و...شناخت و كشف شخصيت به عهده خواننده است! اينكه آن دو مرد چه كساني هستند؟ چه ميخواهند؟چرا تا اين حد خشن هستند و هدفشان از كشتن مردي كه نه آنها را ديده و نه ميشناسند چيست؟
در داستان آدمكش ها شاهد سلسله حوادثي هستيم كه به ترتيب توالي زماني نويسنده تنظيم شده است و آرام آرام خواننده را آماده پذيرش و كشف حقيقت ميكند:
داستان از به تصوير كشيدن رستوران نيك و جورج و ورود دو مرد ناشناس شروع ميشود كه رفته رفته حوادثي را رقم ميزنند كه علاوه بر كشمكش جسمي حاكم بر داستان كشمكش ذهني خواننده را به دنبال دارد..
از ابتداي روايت از بهانه گيري هاي دو مرد و تمسخر آنها متوجه ميشويم با افراد شروري رو به رو هستيم و بدنبال آن  خشونت و همينطور با پيش كشيدن بحث قتل ،چه بسا انتظار وقوع يك جنايت را داريم! قتل مردي كه به قول آنها"او هيچ وقت فرصت نكرده كاري بكنه! اصلا تا حالا ما رو نديده"
مثل جورج (يكي از شخصيتها )براي خواننده هم اين سوال ايجاد ميشود كه پس چرا چنين فردي مستحقق مرگ است؟
پس از آن با سوژه مورد نظر روبرو مي شويم كسي كه پيش از آن كه كشته شود، خود به نوعي مرده است!با وجود اينكه مشت زن حرفه اي بوده و درشت هيكل اما رو به ديوار در تختخوابش رو به ديوار خوابيده است!ديوار معمولا به بن بست يا به انتهاي خط رسيدن اشاره دارد. شخص علي رغم مهارت مشت زني و دفاع و جثه قوي انگيزه اي براي ادامه زندگي ندارد و تسليم مرگ شده!شايد چون ميداند پشت دو آدمكش ناشناس كه رغبتي به شناخت آنها ندارد،با نيرويي قويتر كه توان مقابله با آنرا ندارد مواجه است! با پيش كشيدن بحث شانس و بليت اسب دواني و مشت زني در جاي جاي داستان احتمال موضوع شرط بندي سر نتايج بازي ها و به دنبالش شكل گيري نقش(برنده ، بازنده و قرباني)بيشتر مي شود.و اينكه شايد اصلا نطفه داستان بر سر همين شرط بنديها شكل گرفته و همينگوي سعي داشته با داستانش سير دگرگوني از يك ورزش و تفريح تا خشونت و جنايت را به تصوير بكشد.و از واقعيتي  كه پشت پرده در جريان است ،پرده بردارد. موضوع بازار داغ افرادي كه در پي منافع خود كسب و كارشان آدم كشيست! و ورزشكاران يا قهرمان هايي  كه جداي هدف اصلي،خود را بازيچه دست آدمكش ها ميكنند!


📊 #تحلیل دوم
👤 به قلم بانو #شادي_كتابچي   
🔜  | تحلیل سوم به زودی تقدیم می گردد |

telegram.me/Khodneviis
خودنویس
‍ ‍ ‍ ‍ @khodneviis 🌓 #داستان_شب ☕️ همراهان ارجمند امشب با تحلیل و متن داستان‌کوتاه " آدمکش‌ها " اثر #ارنست_همینگوی میزبان شما هستیم. ℹ️ همينگوي در مصاحبه‌اي با جورج پليمتن، تنها مصاحبه‌ی تمام عمرش، مي‌گويد: «‌آدم‌كش‌ها» را در هتلي در مادريد وقتي باريدن…
@khodneviis

📊تحلیل شماره 1 داستان #آدمکش_ها  به قلم #ارنست_همینگوی :

 
 💠 داستان کوتاه آدمکش اثر ارنست همینگوی که به زعم بسیاری از بهترین آثار اوست
روایت غلبه ی بدی هاست.
این داستان با زوایه دید نمایشی روایت می شود و داستانی دیالوگ محور می باشد .
همینگوی در این داستان مانند تمامی آثارش که عاری از قضاوت و سلیقه ی نویسنده هستند، هیچ دخالتی در داستان نداشته و هیچ پیش فرضی به خواننده نمی دهد. هنری که به خواننده لذت کشف را هدیه می کند.
دو مرد ریز نقش به دنبال کشتن اندرسن که گاها مشتری این غذا خوری است  وارد آن جا می شوند و جورج،نیک و آشپز را تهدید می کنند.
نیک بعد از رفتن آن ها به اندرسن خبر می دهد اما قهرمان شکست خورده  سرنوشت محتوم خود را پذیرفته و به گونه ای تسلیم مرگ شده است.
تحول داستان در رفتن نیک از شهر رخ می دهد. نیک به گونه ای نماد تمام انسانهایی ست که در برابر بدی ها سکوت نمیکنند.
همینگوی با بیانی  ماهرانه و بدون هیچگونه  حشو با تعمیم داستان به دنیای اطرافش غلبه ی بدی ها را به تصویر کشیده است.
او بدون بیان احساس و رد پای نویسنده تلخی واقعیت موجود در جامعه را برای خواننده به تصویر میکشد
و این هنر بی بدیل این داستان میباشد
انتقال احساس با لحنی عاری از احساس...

📊 #تحلیل اول
👤 به قلم بانو #سپیده_بیگدلی
🔜  | تحلیل دوم به زودی تقدیم می گردد |

telegram.me/Khodneviis
@khodneviis

📊ادامه ی تحلیل شماره2 داستان #چند_تا_جعبه  #ریموند_کارور :

پسر میز بازی مادر را که به درد سمساری هم نمی خورد برای یادگاری بر می دارد و جیل که وسایل خانه اش را از کاتالوگ های به روز انتخاب می کند باز با درک فراوان سکوت می کند. چون برای پسر یاد آور خاطره هاست. 
جیل که از این موضوعات با خبر است به بیان احساسات پسر پیش مادر می پردازد تا او را تحریک کند. پسر شما شبها از خواب می پرد و یا بی خوابی به سرش می زند و می گوید نگران مادر هستم.
اوج داستان اینجاست :
جیل به مادر می گوید چرا پسرتان را دعا می کنید(تحریک هنرمندانه ی احساسات و اینکه واقعا پسرت برات مهمه?) مادر :چون دلم می خواهد چون پسرم است. (نیاز به دعای خیر مادر و مهر مادری)
پسر با تفکر اینکه مادرش اگر برود دیگر  هرگز او را نخواهد دید و شنیدن این حرفها بغضش می ترکد و از چشمانش اشک جاری می شود.و گریه اش با گذاشتن دست هایش روی صورت به اوج خود می رسد. بعد جیل می گوید نگفتم نگران شماست.
پسر درون گراست و دردش را در خودش میرزد حتی وقتی جیل از رفتار و بخوابی پسر می گوید او را صدا می کند که جیل نگو .جیل با درک بالا و احساس قوی همه را می دانست و حس کرده بود پسری که مادرش را می خواهد و مادری که هیچ جا خوش نیست چه فرقی دارد برود یا نه...
زیرا خوب می داند او هم اگر تنها بود از پا در می امد و درک زنانه و تجربه ای که از دوری و تنهایی دارد. برای همین او سه بار ازدواج کرد.
پس نیاز مادر به رابطه را هم درک می کند. جیل خواب است و پسر او را بیدار نمی کند چون او خسته است از کار بزرگی که انجام داده. صندل سفید و رو سری سفید و ... سرا پای سفید مادر نشانه ی خوشبختی عروسی و سفید بختی است روز خوبی که اتفاقا آفتابی ست. چون روز شادیست. او دوباره نازنین کسی شده و خود را برای سفر یا شاید ماه عسل مهیا کرده است. پنجره هایی که بدون پرده دیده بهتری دارند ( برقراری ارتباط ) و پرده هایی که پشیزی ارزش ندارد.


📊 #تحلیل قسمت 3/3
👤 به قلم #محمدجواد_بهمنی

Telegram.me/Khodneviis
@khodneviis

📊ادامه ی تحلیل شماره2 داستان #چند_تا_جعبه  #ریموند_کارور :

ولی وقتی باز مونسی نمیابد و پسر و همسرش سخت مشغول کارند بعد از یک ماه دوباره فریاد شکایت سر می دهد و دنبال مقصر می گردد. این تقصیر را گردن دیگران نهادن از بارزه های شخصیت اوست.
ولی شکایت او از عبوس بودن مردم شهر و بی محلی هایشان چه در باشگاه و چه در پمپ بنزین و ... نیاز این فرد را به بر قراری ارتباط و معاشرت نشان می دهد.وقتی راجب سلطان لاری صاحبخانه حرف میزند بیشتر از روی لج است تا تنفر . حتی گویا از او خوشش هم میاد.
علاوه بر استفاده از پنجره ها و حیوانات در صحنه پردازی های داستان استفاده از وضعیت جوی هوا در بیان تم حاکم بر داستان از دیگر هنر های نویسنده است . وقتی مادر امد اول هوا گرم بود بعد از مدتی چند هفته باران بارید،بعد هوا سرد شد و بعد برف آمد. به ظرافت بیان کننده روحیه مادر از بدو ورود به شهر است وقتی با امید و دلگرمی امده و کم کم غمگین می شود گریه می کند. و بعد از عبوس و سرد بودن این مردم به کلی نا امید می شود. نویسنده در جایی می نویسد :اگر هوا بهتر نشود خود را می کشد !!
او همیشه منتظر محبت مردم است و به پسرش می گوید کاش با هدیه ای در دست بیایی این توقعات و تناقضات در شخصیت با همه ی عجیبی و غیر قابل تحمل بودن ریشه ای قابل درک دارد.
یکی از ریشه های رفتار مادر دلیلش رابطه ی عاشقانه ایست که با پدر داشته.  در همه حال همراه پدر بودن در هر شرایطی و کوچ های زیاد نشان این همراهیست. و نازنین خطاب کردن مادر توسط پدر نشانه ی عشق. 
برخی رفتار های مادر و گله گذاری هایش به حدی برای پسر زننده و سنگین است که وقتی مادر از کشتن خود می گوید در حال تماشای مردی که از تیر برق به رشته ای آویزان است و این فکر از ذهنش خطور می کند که اگر مردی هم مردی بهتر !! ولی احساست فرزندی( حاصل همان عشق ) که ریشه در تربیت خانوادگی و حس مسئولیتی  که پدر پایه گذارش بوده باعث می شود بار ها به خود بگوید نه نباید این افکار را به زبان اورد به خودش می گوید چطور می شود کسی این حرف را به مادرش بزند حتی در جایی که حس می کرد او دیوانه شده. پس بر عکس به مادر می گوید تو مادر منی بگو برایت چه کنم .
به هر حال او رابطه ی خوبی با شوهرش داشته حتی باهم مشروب می خوردند وقتی شوهر این کار را ترک می کند مادر هم مثل همیشه همراه است .برای همین از دست همسایه ی الکلی خود که یخ را در لیوان میریزد فرار میکند  و برایش مرور خاطرات تداعی شده عذاب آور است.
جیل با درایت این جابجایی های مادر در فواصل کوتاه از این طبقه به طبقه ی دیگر و تلاش برای بهبود شرایط که به تعبیر خودش مثل قطب سرد است خوب درک کرده و نشانه ای از امید می داند. ولی امید به چه؟ به هر حال این امید است که انسان را زنده نگه می دارد و جیل هم به خوبی اشاره می کند که: این جابجایی ها او را زنده نگه می دارد.
این نوعی دیوانگی از تنهاییست.
وقتی جیل و همسرش به خانه مادر میرسند ساعت 5 است ولی به شدت گرسنه اند حکایت از مشغله ی فراوان این دو ست. بوی خوب غذا فضای گرم خانواده و خانه را تداعی می کند مادر می گوید خدا کند مزه اش هم مثل بویش خوب باشد یعنی آدم ظاهر بینی نیست.
در صحبت های مادر درباره کالیفرنیا از مغازه ها و اتوبوس های نزدیک خانه می فهمیم آدم معاشرتی و اجتماعی ست و دلش گردش می خواهد .
از دیگر هنرهای نویسنده حضور سلطان لاری صاحبخانه در حیات مادر با ماشین چمن زنی ست.این صحنه سازی و تشیبه بی نظیر بود. این مرد از مادر خوشش می آید و احترام خاصی برای او قائل است زیرا او هم یک سالمند تنهاست که همسرش را از دست داده. هنوز یک هفته نیست چمن ها را زده ولی باز امروز آمده، حتی تخفیف خوبی به مادر پیر داده این ها همه بیان کننده ی امید به برقراری رابطه است.او هم غمزده و بذله گوست تناقض هایی که در رفتار مادر هم دیده می شود و ریشه اش تنهاییست. حتی پسر امیدوار بود انها با هم دوست شوند. ولی هیچ کدام شهامت بیانش را نداشته اند. شاید این گره به دست جیل که شامه ی قوی هم دارد باز شود.  مادر همیشه بد بین تصور می کند او در برگشت دادن پول پیش خانه  او را اذیت خواهد کرد ولی همین گرفتن پول پیش آبستن اتفاقات خوب بود.
نویسنده از ماشین چمن زنی استفاده کرده برای هرس کردن علف ها و یا شاید افکار هرز مادر. انباشتگی که حتی ماشین چمن زنی را خاموش می کند ولی لاری با کوشش آنرا دوباره روشن می کند و نا امید نمی شود. وجود کلاغ ها روی سیم تلفن خبر از ارتباط می دهد. (کلاغ خبر اورده)...

ادامه تحلیل در پست بعدی

📊 #تحلیل قسمت 2/3
👤 به قلم #محمدجواد_بهمنی

Telegram.me/Khodneviis
@khodneviis

📊تحلیل شماره2 داستان #چند_تا_جعبه  #ریموند_کارور :

به قلم:
#محمدجواد_بهمنی

روایت فوق العاده هوشمندانه ی این داستان  و صحنه پردازی هایی از پنجره ها در بیان روابط بین آدمها و شخصیت ها به طور خاص بی بدیل بود. شروع داستان با جستجوی جیل در کاتالوگ ها برای پرده ی خانه، نشانه ی حفظ حریم شخصی است. شخصیت جیل نقش اصلی و درخشان را در این داستان بازی می کند. کسی که آرایشگر و استحمام کننده ی سگ هاست . این انتخاب شغل هنر نویسنده است آرایشگری شاد ترین شغل دنیاست و بیان گر کسی که کارش زیبا سازیست و انتخاب سگ اوج وفا و احساس و درک این شخصیت است. حس ششم فوق العاده ای دارد .او با اینکه در سن پایین ازدواج کرده و با همه ی دردها و مصیبت هایی که در زندگی کشیده بسیار صبور و مثبت بین است . همسر اول بچه هایش را دزدید  و همسر دوم یک الکلی که کتکش میزد ولی او با قدرت این وقایع ناگوار را که هر کدام برای نابود کردن یک فرد کافیست فراموش کرده و حالش جا آمده است. خوب بدیهی است چنین فردی طاقت تحمل  شخصیت مادر بدبین و همیشه معترض را نداشته باشد.
رابطه ی خالص و زیبای ایجاد شده بین جیل و همسرش کاملا محسوس است رابطه ای پر از عشق و درک متقابل که قهر در آن جایی ندارد. پسر به جیل می گوید مادر دعوت کرده ولی برای من فرقی ندارد دوست نداری نیا بیان همان درک است. درک جیلی که، مادر شوهر اولش وبال گردنش بود و استقلال طلبی او را به خطر می انداخت.
مادر داستان یک شخصیت آشوب و بد بین دارد جیل را سوء استفاده گر و مزاحم میبیند و به چشم دزد پسرش به او می نگرد که طمع به مالش دارد. و این بدبینی های او در همه جا و همه کس صادق است . قبل از مرگ پدر که بخاطر یک اتفاق بی کار شد خانه را فروختند و مشغول جابجایی شدندشاید دلیلش بدهکاری و ورشکستگی باشد یا نوعی فرار. قبل از مرگ پدر این کار معقول بوده ولی بعد از آن به دیوانگی شبیه است.او همیشه  در حال جابجایی است این نشانه ی عدم رضایت است و بد بینی ولی در عین حال امیدوارست اتفاق خوبی رخ دهد.گویا دنبال چیزی می گردد که نیست .
حتی با اینکه پسرش از مشکلات این شهر گفته و او می دانسته باز هم می اید این همان امید در عین بدبینی است.
وقتی جیل و مادر باهم هستند رفتارشان دوستانه است شاید دلیلش مهربانی جیل باشد و شاید حیای در چشم شاید مادر هم آنقدرها که نشان می دهد بد نباشد.به نظر جیل ، مادر نسبت به همه چیز و همه کس بد بین است. جیل از همچین ادمی نفسش می گیرد زیرا خودش با همه ی بلا هایی که بر او گذشته هیچ نشانی از شکایت ندارد و منفی نیست . او می گوید مادر باید کار لذت بخشی بکند در صورتی که مادر از هیچ چیز رضایت ندارد.اتفاقا همه آن سرگرمی ها را انجام می دهد و باز شاکی ست. شخصیت مادر آدمیست که بجای حل مشکلات ، بهترین راه را رها کردن و فرار می داند . فرار از مشکل به امید بهتر . وسایل جمع شده از پارسال تقریبا زمانی که او امده نشان می دهد او دچار تضاد دودلی و ترس است. هر چند او هم از احساس و حس ششم بی بهره نیست زیرا  همسر اول پسرش را بدکاره( لکاته)خطاب می کند و اتفاقا درست از آب در می آید و  او با ایجاد رابطه با مردی دیگر پسرش را ترک می گوید.
رفتن به خانه ی مادر در آن سر شهر دور بودن افکار شخصیت ها را نشان میدهد. به همین خاطر رفتن به خانه ی مادر حال هر دو را بد می کند ولی خوب این به نظر آخرین بار است پس جیل با همان نگاه صبور می گوید اشکالی ندارد. در صورتی که از دیده همسرش همه جایش اشکال است . این نگاه شوهر از ریشه ی خانوادگیست حتی قبل از آشنایی با جیل او نیز از این شهر خوشش نمی آمده و شب ها عجیب احساس دلتنگی و بی کاری می کرده تا که بعد از آشنایی با جیل تحت تاثیر نگرش او قرار می گیرد  و پنجره ای تازه برای نگاه کردن باز می شود. این داستان روایت پنجره ها و نگاه هاست.
استفاده ی نویسنده از بوی شامپو سگ در بیان رابطه ی عاشقانه جالب است.همه جای این خانه بوی عطر وفا می دهد و عشق و صمیمیت و فرمانبری. سگ تمثیلی از این رابطه ی عاشقانه است.و بوی شامپو بیان عطر جاریست. حتی در رختخواب!!!
رابطه ای کم توقع که با آسان گیری و رضایت حداقلی حس خوبی ایجاد می کند و بر عکس در زندگی مادر هیچ خبری نیست .
پسر در مکاتبه هایش برای مادر از مشکلات شهر به خوبی یاد می کند.ساختن زندان در بیرون شهر عدم امنیت و فزونی جرائم را می گوید و تابستان شلوغ از غریبه ها و مسافرین بیان حس عدم آرامش است ولی نشنیده گرفتن مادر نشان می دهد او دنبال چیز مهم تری است. تنهایی و دلتنگی که بارها از ان یاد میکند که دلم برات تنگ می شود و دلتنگ تو هستم. سبب اهمیت ندادن به این گونه مشکلات است و شاید قابل تحمل تر بودنشان نسبت به کمبود محبت...

ادامه تحلیل در پست بعدی

📊 #تحلیل قسمت 1/3
👤 به قلم #محمدجواد_بهمنی

telegram.me/Khodneviis
@khodneviis

📝 #تحلیل‌ها

📊 #تحلیل‌شماره1
داستان #چند_تا_جعبه
  #ریموند_کارور

به قلم #ماندانا_داوودی:


مردی كه احساساسات خود را نسبت به مادرش عنوان می‌کند اما دچار سردرگمی است .زیرا میداند تنها تکیه گاه ماد اوست  و از طرفی از قبول این مسوولیت بطور ناخودآگاه گریزان است. نگران مادر است ولی گویا نمیخواهد آرامش  و زندگی شخصی اش بهم بخورد.
عروسی که تجربه ی دوری از فرزندان باعث شده تا حضور مادرشوهر و روابط عاطفی او با پسر که  تداعی کننده رابطه ی مادر و فرزندی است برایش قابل تحمل نباشد . با اشاره به شغل او(رسیدگی به سگها) و مرتب کردن مو و ناخن آنها گریزی به یک پدیده ی جبرانی برای تحمل فراغ فرزندانش می زند. دو مادر از دو نسل متوالی با دلمشغولی مشترک....حسرت دیدار فرزند. شاید هم کنایه از این باشد که چطور زنی با این سطح از احساس و عشق به  حیوانات فرصتی برای دیدار مادرشوهر  ندارد!
بوی شامپوی سگ حس غم انگیزی را در ذهن به تصویر میکشد و وقتی در خیال به دنبال علت این حس غمبار میگردیم جای تعمق دارد .
 همچنین خاطره تلخ مادر شوهر سابقش تداعی کننده ی تصویر منفوری از مادرشوهر برای اوست که مسبب ایجاد فاصله کنونی او و پیرزن  است .از طرفی تجربه دو شکست عشقی قبل و فشارهای مالی و فوت همسر سابق موجب علاقمندی و نیاز او به داشتن رابطه ای خوب با همسرش( هر چند بظاهر)  برای تداوم زندگی است. تداومی که نویسنده با انتخاب پرده جدید از جانب زن بر آن تاکید دارد.
اما پسر دلخوری هایی هم از مادر دارد .دلخوری از توهین به همسر قبلی اش که گویا توهین به خود او و انتخاب او بود. برای این انتخاب هم هرچند تشنه عشقی واقعی مثل زن و شوهر همسایه که یکدیگر را در آغوش میگیرند هست اما با همه ی این اوصاف دوست ندارد مادر انتخاب او را  قضاوت کند و ازدواج جیلی را بخاطر پولهای او بداند. اما مادر .....پیرزن بیوه ای که طبعا سن و سالش امنیتی همه جوره را می طلبد. دوره سالمندی دهه های انتهایی زندگی است که افراد در آن مقطع  به ثبات رسیده اند .ثبات من باب امنیت مالی و مسکن و به سرانجام رساندن فرزندان. در واقع سالمند وقتی به تراز نامه ی  زندگیش می نگرد بیشتر خاطرات و موقعیت اکنون خود را با غرور و افتخار بیاد می آورد وبیان می کند. اینجا دقیقا بر عکس روال عرف است و این چیزیست که پسر را نگران می کند. پیرزنی که در مسیر پایانی زندگی  همه چیز خود را باخته و ناگزیراست با مکانیسم جابجایی اینهمه دل آشوبی ها را در اسباب کشی ، نقل مکان، آشنایی با محیط غریب و همسایه های جدید و دلخوری ها و درگیری ذهنی با آنها بگذراند تا زندگیش بگذرد و خاتمه یابد. بقول خودش شاید آخرین اسباب کشی او باشد. پسر از بیرون گود ناظر است .او عمق فاجعه را درک میکند  و برای آسایش نداشته دوران سالمندی مادرناراحت است. اما فکر میکند کاری هم از دستش بر نمی آید. او مادرش را دوست دارد و شاید هم نگران حسرتی است که بعدها خواهد خورد . ترس از  آینده ای که هنوز نیامده موجب میشودتا به مادر زنگ بزند. مادری که عملا محبت فرزندش را گدایی میکند. جایی که میگوید کاش بمیرم...در واقع این آلارمی است که مرا ببین ..من توجه میخواهم...من به حضور بیشتر  تو نیازمندم و اشاراتی از این دست.
در تماس تلفنی استفاده از کلمه نازنین که یاد آور خاطرات مشترک گذشته ی آنهاست نقطه عطفی بر پایان اینهمه کش و قوس می باشد و تنها چیزی که پسر فکر میکند از دستش بر می آید .عقده اودیپ که فروید آنرا عنوان کرده  است می گوید پسر در کودکی پدر را رقیب عشقی خود میداند و مادر ابجکت  یا سوژه ی اوست ...در انتهای داستان این عقده حل شده به نظر میرسد و پسر این اطمینان را به مادر میدهد که هنوز زن اول زندگی و عشق اول او مادرش است. داستان در این بخش فوق العاده است و این سیگنال را به مادر میدهد که همیشه خواستنی بودی وهنوز هم خواستنی هستی هم برای همسرت و هم برای فرزندت. در خاتمه نویسنده با اشاره به بی توجهی مرد به انتخاب پرده  بسیار زیر پوستی و زیرکانه یک زندگی معمولی ، از روی ناچاری و بدور از تب وتاب عشق واقعی (مثل  عشق همسایه )را یاد آوری  میکند.

📊 #تحلیل
👤 به قلم #ماندانا_داوودی

telegram.me/Khodneviis
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ ‍ @khodneviis

📣 #معرفی_نویسنده :

#ریموند_کارور
 «Raymond Clevie Carver, Jr.»

 زاده ۲۵ مه، ۱۹۳۸ - درگذشته ۲ اوت، ۱۹۸۸

نویسندهٔ داستان‌کوتاه و شاعر آمریکایی  بود. او یکی از نویسندگان مطرح قرن بیستم و هم‌چنین یکی از کسانی شمرده می‌شود که موجب تجدید حیات داستان کوتاه در دههٔ ۱۹۸۰ شده‌اند. در شهر کلاتْسْکانی در ایالت اورگن که شهری صنعتی در کنارهٔ رودخانه کلمبیا است به دنیا آمد. او در شهر یاکیما در ایالت واشنیگتن بزرگ شد. پدرش، کِلِوی ریموند کارور، کارگر کارخانهٔ چوب‌بری و الکلی بود. مادر او، اِلا کیسی کارور، گاهی به عنوان پیشخدمت و فروشنده کار می‌کرد. در خانه او را جونیور، قورباغه و دکتر صدا می‌کردند. ریموند در مدرسه‌ای محلی در یاکیما آغاز به تحصیل کرد. او در فراغت خود رمان‌هایی از میکی اسپیلانی یا مجلاتی چون Sports Afield و Outdoor Life را مطالعه می‌کرد.
پیشهٔ کارور به عنوان نویسنده به داستان‌های کوتاه و شعر اختصاص یافته بود. او خود را به‌عنوان کسی که «تمایل به ایجاز و قوّت دارد» و «به نوشتن داستان‌های کوتاه معتاد است»، معرفی کرده است. در نهایت وی در تاریخ دوم اوت ۱۹۸۸ وی در سن پنجاه سالگی و بدلیل سرطان ریه در شهر پورت‌آنجلس در ایالت واشنگتن درگذشت. در همان سال، عضویت او در آکادمی آمریکایی هنر و ادبیات اعلام گردید.

📚 آثار :

🔸مجموعه‌ها

_ ۱۹۷۴ می‌شود لطفاً ساکت باشید، لطفاً؟
_ ۱۹۷۷ فصل‌های سخت
_ ۱۹۸۱ وقتی از عشق حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم
_ ۱۹۸۳ کلیسای جامع
_ ۱۹۸۸ فیل

🔸 گردآورده‌ها

_ ۱۹۸۸ از کجا تلفن می‌کنم
_ ۱۹۹۳ راه‌های میان‌بُر:داستان‌های برگزیده

🔸مجموعه‌های شعر

_ ۱۹۶۸ نزدیک کلامَث
_۱۹۷۰ بی‌خوابی زمستانی
_ ۱۹۷۴ ماهی آزاد در شب سفر می‌کند
_ ۱۹۸۵ جایی که آبها به هم می‌رسند‌
_ ۱۹۸۴ آبی آسمانی
_ راهی نو به آبشار
_ ۱۹۸۸ در نوری دریایی: اشعار برگزیده
_ ۱۹۹۴ همهٔ ما: مجموعهٔ اشعار
و چندین مجموعه اشعار و داستان های دیگر...


📖 داستان کوتاه " چند تا جعبه " به قلم #ریموند_کارور
در پست ضمیمه تقدیم می گردد.


📎 #فایلPdf
👤 #معرفی_نویسنده
📚 #داستان_کوتاه
📊 #تحلیل

telegram.me/Khodneviis
خودنویس
‍ @khodneviis 📗 همراهان ارجمند با داستان کوتاه " سهم گمشده " مهمان قلم بانو شادي كتابچي باشید. 📎 #فایلPdf 📝 #داستان_کوتاه 👤  #شادي_كتابچي   Telegram.me/Khodneviis
‍ ‍ @khodneviis

📒 یاداشتی بر داستان کوتاه "سهم گمشده " از سرکارخانم شادی کتابچی به قلم

#شادمان_شکروی

دوستان عزیز، نوشته سرکار خانم شادی کتابچی، نوشته ارزنده ای است. بن مایه خیانت و سستی خانواده ها در جامعه فعلی که بن مایه قابل تاملی است و البته نوع نگرش و نگارش خاص ایشان. این نگرش و نگارش کاملا زنانه است و جای تحسین جدی دارد. ضمن اینکه در استعاره گویی و تصویرسازی های مدام که حال وهوای کاملا زنانه دارد، غرق شده است و نوعی تضاد ایجاد کرده که درونمایه کوبنده خودش را عمیق تر نشان بدهد. یک اشاره مینیاتوری به عطر شنل و عطرهایی که در سطح شهر پراکنده است و البته اندرزهای دکتر به ظاهر روانپزشک یا روانشناس که زن راوی داستان را به معقول بودن و سازگاری می خواند. به اینکه هست و عادت می کنی. سعی کن عادت کنی. جدال همیشگی مرد معقول و زن نامعقول که احساساتش آمیخته ای است از درد و خشم و بغض و تسلیم. فکر می کنم نوشته خانم کتابچي همه عناصر یک داستان کوتاه کوتاه بسیار خوب را دارد. ایشان جدا بااستعداد هستند و از ظرایف بسیار خوب استفاده می کنند. فقط استدعایم این است که خدای نکرده کمال طلب نشوند و نخواهند هر نوشته خود را خوب و عالی از کار دربیاورند که در اینصورت استعداد طبیعی ایشان دچار سرکوب شدید خواهد شد. من جدا توصیه می کنم نوشته ایشان را بخوانید و بخصوص در گنجاندن یک درونمایه عمیق در یک حجم کوتاه با ظرافت استفاده از من راوی بدون دیالوگ و تصویرسازی دقت کنید. اقتصاد کلام ایشان شایسته است.


📖 #داستان_کوتاه
📄 #تحلیل
👤 #شادمان_شکروی
 
Telegram.me/Khodneviis
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ ‍ @khodneviis

📒 داستان کوتاه " بازی بزرگترها "
به قلم
خانم دکتر #نرگس‌شریعتی

📝تحلیل داستان‌کوتاه "بازی بزرگترها"
به قلم
آقای #رضا‌هاشمی

فایل ضمیمه

📎 #داستان‌کوتاه
📖 #نرگس_شریعتی
📄 #تحلیل
👤 #رضا_هاشمی
 
Telegram.me/Khodneviis
Ещё