📚 ابیات کتاب مشاعره
گزینش مهدی سهیلی
#ت ۴
تار زلف افتاده بر رخسار جانان مناست
یا مگر بر روی آتش رشتهی جان مناست؟
#شجاعی_مشهدیتو گل بسر زدی و شمع گل ز سر برداشت
ز بیم آنکه مبادا ز شرم آب شود
#کلیم_کاشانی تو تا ز شرم فکندی به چهره زلف سیاه
فغان ز خلق برآمد که آفتاب گرفت
#ظهیر_فاریابی تماشا دارد ای مه با تو سیر گلسِتان کردن
که از شرم رخت هر گل به چندین رنگ خواهد شد
#مخلص_نراقی تا چهرۀ تو در عرق شرم غوطه زد
هر آرزو که در دل من بود آب شد
#صائب تو صبح عالمافروزی و من شمع سحرگاهی
گریبان باز کن در صبح تا من جان برافشانم
#صائب تا شود روشن بهمردم آنکه نور دیدهای
جان من امشب لباس سرمهای پوشیدهای!
#لاادری تو هم در آینه حیران حسن خویشتنی
زمانهایست که هر کس بهخود گرفتار است
#آصفی_هرویتو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
بهزبان خود بگویی که به حسن بینظیرم
#سعدیتو را با اشک پروردم ندانستیّ و باکی نیست
نداند تلخی رنج پدر را هیچ فرزندی
#مهدی_سهیلی تو اندر بوستان باید که پیش سرو ننشینی
وگرنه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
#سعدی تا ماه رسیده آهم امشب
آه ار نرسد بهماهم امشب
بیماهِ رخش نخفته چشمم
ای ماه تویی گواهم امشب
#رفیق_اصفهانی تا تلخی هجران نکشد خسروِ پرویز
قدر لب شیرینِ شکربار نداند
#خواجوی_کرمانی ترا ای گل چوخندان صبح اندر بوستان دیدم
زشبنم غنچهها را آبِ حسرت در دهان دیدم
#بدیع_سمرقندی تا گل رخسار شبنمخیز او را دیدهاند
عندلیبان مهر گل را در گلاب افکندهاند
#صائب تهمت عجز است سدّ راهْ
صائب ورنه من
از ره دشمن به مژگان خاک برمیداشتم
#صائب تهمت سرمه به آن چشم سیه عینِ خطاست
سرمه گَردیست که خیزد ز صف مژگانش
#صائب تو ای اشک روان ره سوی دلدارم نمیدانی
تو هم ای ناله! فکر چارۀ کارم نمیدانی
#عاشق_اصفهانی تاب نگاه شمع رخش چون نداشتم
بیتابتر ر اشک فتادم بدامنش.
#گلچین_معانی#مشاعرهخاکستر ققنوس