✅ گزیده ابیات
نجیب کاشانی📚 صیّادان معنی ۵
رخسار تو از پرده عیان است و عیان نیست
این شمع به فانوس نهان است و نهان نیست
چون نور نظر در نظر و غایبی از چشم
رخسار تو از دیده نهان است و نهان نیست
چون چشمۀ تصویر شب وصل ز حیرت
از دیدۀ من اشک روان است و روان نیست
***
سایه را منع ز همراهی خود نتوان کرد
بخت بد همره من در سفری نیست، که نیست
***
در هوای گل رخسار تو چون صبح، مرا
گل امّید به صد رنگ ز گلزار شکفت
***
در دیده و دل عکس تو آرام ندارد
چون باده که در شیشه و پیمانه زند موج
شد پنجۀ مژگانْ دلم از چاک، که شاید
در زلف پریشان تو چون شانه زند موج
جز در دل عاشق نکند یاد تو جولان
سیلیست خیالت که به ویرانه زند موج
***
از خرمن دل راست گذشتن ز کرم نیست
ای برق جهانسوز، نگاهی و دگر هیچ
***
دل چو آرام پذیرد ز نوا میافتد
دست بر جام چو گیری ز صدا میافتد
در چنین باغ که هر غنچه دلِ پرخونیست
که به فکر دل صدپارۀ ما میافتد؟
یاری چرخ و مددکاری ساقیست یکی
هر که را دست گرفتهست ز پا میافتد
***
ز ابرو، بر بیاض حسن، این تحریر میگردد
که مطلع چون بلند افتاد عالمگیر میگردد
نمیدانم چه شد گیرایی زلف نکویان را
که عمری شد دل دیوانه بیزنجیر میگردد
***
ز آواز تپیدنهای دل باز آیم از حیرت
که رهگمکرده دائم گوش بر بانگ جرس دارد
***
راز ما صافضمیران ز کسی پنهان نیست
میتوان یافت که آیینه چه در دل دارد
***
دل بیتو هوای می و میخانه ندارد
بیگردش چشمت سرِ پیمانه ندارد
خمیازه کشیدیم به جای قدح می
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد¹
آیینه چه داند که دَرو عکس رخ کیست
عاشق خبر از جلوۀ جانانه ندارد
هر روز چرا دولت دنیا به سراییست
این دربدرافتاده مگر خانه ندارد؟
از صحبت عاقل نگشاید دل عاشق
بیزارم ازان شهر که دیوانه ندارد
***
بکش تیغ مژگان که در مذهب ما
شهید نگه خونبهایی ندارد
دلت نیست آگه ز دل دادن ما
ز خود رفتن آواز پایی ندارد²
***
داشت پاس ادب از بزم تو محروم مرا
ورنه تا کعبۀ وصلم تپش دل میبرد
***
سخت میترسم به حسرت انتظارم بگذرد
رفته باشم از خود آن ساعت که یارم بگذرد
ای که خاکم را به باد از جلوۀ خود دادهای
آنقدَر بنشین که از پیشت غبارم بگذرد
من همان دریای پرشورم که گردون چون حباب
میکند قالب تهی تا از کنارم بگذرد
من نه آن سروم که سرسبزی بوَد در طالعم
گرچه آب زندگی از جویبارم بگذرد
***
گریه بیجا بود در بزم وصالش دیده را
شمع مژگانم چراغان در شب مهتاب کرد
سوخت جان را انفعال گریۀ بیاختیار
آنچه آتش میکند با شمع با من آب کرد
بر امید آنکه شاید یک دمت بینم به خواب
دوش تنهایی به صد افسانهام در خواب کرد.
#نجیب_کاشانی ۱. تذکرۀ روز روشن (ص ۳۷) بیت را به نام میرزا هاشم احیای همدانی - از معاصران حزین لاهیجی - ضبط کرده است، و در تذکرۀ نصرآبادی (ص ۳۶۴) آن را به نام محمّدکاظم قمی میبینیم، با این پیش مصراع:
یک نالۀ مستانه ز جایی نشنیدم
۲. به نوشته تذكرةالمعاصرين حزين ميرزا ابوالمعالی مشهدی گفته است:
سفر کردن ما صدایی ندارد
ز خود رفتن آواز پایی ندارد
خاکستر ققنوس