📚 ابیات کتاب مشاعره
گزینش مهدی سهیلی
#ر ۱
روزهای شادی و غم در شمار عمر ماست
گر درون کاخ عزّت یا که در زندان گذشت
#مهدی_سهیلی رسمی که هیچ آه نگویند و جان دهند
ما در میان مردم عالم گذاشتیم
#ملک_قمی راه هفتاد و دو ملّت میشود اینجا یکی
زینهار ای طالب حق از در دل نگذری
#صائب رسوا منم وگرنه تو صد بار در دلم
رفتی و آمدی و کسی را خبر نشد
#نظیری_نیشابوری روزگار اینسان که خواهد بیکس و تنها مرا
سایه هم ترسم نیاید دیگر از دنبال من
#شهریار رفت در خرگه مه من، مرغ دل حیران بمانْد
شمع در فانوس شد پروانه سرگردان بمانْد
#بیانی_استرابادی روشنیها در پریشانی بوَد، دل بد مکن
هر کجا ویرانهای دیدم پر از مهتاب بود
#مهدی_سهیلی رفتهایم از یاد یاران وز گذشت روزگاران
گر ز ما وان روزگاران یاد میشد بد نمیشد
#مشفق_کاشانی روشندلان همیشه سفر در وطن کنند
استاده است شمع و همان گرم رفتن است
#صائب رحم کن بر ما سیهبختان که با آن سرکشی
شمع در شبها بهدست آرد دل پروانه را
#صائب روشن شدهست شمع محبّت به بزم غیر
از آتشی که بر پر پروانۀ مناست
#پژمان_بختیاری روز محشر هم نمیآیی به دیوان حساب
پس حساب کشتگان عشق را کی میکنی؟
#فروغی_بسطامی رحم کن بر دل بیطاقت ما ای قاصد
ناامیدی خبری نیست که یکبار آری
#صائب روز سیهِ مرگ شود شمع مزارت
هر خار که از پای فقیری بدر آری
#صائب رزق ما آید به پای میهمان از خوان غیب
میزبان ماست هر کس میشود مهمان ما
#صائب رها نمیکند ایّام در کنار منش
که داد خود بستانم بهبوسه از دهنش
#سعدی ربوده بوسۀ گرمی از کام پر عطشی
بههم فشرده لبان را ز بیمِ گمشدنش
#نادر_نادرپوررفتی از پیشم که دور از چشم خود تا نیمشب
با نوای لای لای گریهها خوابم کنی
#مهدی_سهیلی رفت از بر من آنکه مرا مونس جان بود
دیگر به چه امّید درین شهر توان بود.
#سعدی #مشاعرهخاکستر ققنوس