✅ گزیده ابیات
مشرقی مشهدیصیّادان معنی ۱
درین محفل به نوعی صاف میخواهیم دلها را
که در آیینهٔ امروز، بتوان دید فردا را.
...
ای عزیزان، سرِ رسوایی بازارم نیست
بر سر چاهِ من آرید خریدار مرا.
...
تا دم زدهای، رفته گلستان تو بر باد
ای غنچه درین باغ نگهدار نفس را.
...
چون شرر، عمر شب وصلم به یک نظّاره رفت
تا به رویت چشم وا کردم، ندیدم خویش را.
...
دلم هرجا که میبیند غمی، در نوحه میآید
چو بیماری که بیند در غریبی آشنایی را .
...
غنچهام لب تشنه مانْد ای ساقیِ ابرِ کرم
اندکی سیرابتر گردان گُلِ پیمانه را.
...
هلاکِ توبهٔ مستان شوم، که در دل شب
بهشت میطلبند از برای جویِ شراب!
...
چو عندلیب، مدارم به آه و ناله گذشت
چو گل، تمامِ بهارم به یک پیاله گذشت.
...
حال مرا ز بالِ کبوتر قیاس کن
مضمونِ نامههای ستمدیدگان یکیست.
...
گل شکفت اما غبار از روی مینا برنخاست
درگرفت آتش، ولی دودی ز دلها برنخاست
صد بهار از هر طرف آمد بدین کشور، ولی
نالهٔ زنجیری از ویرانهٔ ما برنخاست.
...
آنها که بد کنند، سزاوار دوزخند
دوزخ چه کرده است که شایستهٔ من است؟
...
دلی را غنچه کن گر میتوانی
پریشان کردن دلها هنر نیست.
...
باکم از آشوبِ محشر نیست، میترسم که باز
همچو شمعِ کُشته باید زندگی از سر گرفت. ...
درین بهار، نسیمی به لالهزار نرفت کسی شکفتهتر از گل ازین دیار نرفت.
...
در هیچ سینه از عشق، سوز محبّتی نیست
داغی که هست امروز، در لالههای باغ است.
...
مرا دوری ازان گل پیرهن نیست
جدایی در میان جان و تن نیست
چنان تنگم در آغوش است امشب
که جای بوی گل در پیرهن نیست.
...
از گریه چون نرود چشم اشکبار از دست؟
کزین دیار نرفتیم و رفت کار از دست
اگر به سیر چمن میروی، قدم بردار
که چون خزانِ حنا، میرود بهار از دست.
...
گفتگوی توام از خاطرِ ناشاد نرفت
رفتم از عالم و یاد توام از یاد نرفت.
...
با او شب گذشته بسر شد به کامِ دل
در خلوتی که عکس در آیینه جا نداشت.
...
برخیز که خود را به چراغی برسانیم
تا قوّتِ برهم زدن بال و پری هست.
...
چون زخمِ غنچه چاک دلم بخیهگیر نیست
برگ گل است سینهٔ عاشق، حریر نیست.
...
نه زخم خار کشیدم، نه روی گل دیدم
ز عندلیب شنیدم که نوبهاری هست.
...
جامه گلگون من امروز آتش سوزنده بود
گر به شمع کشته میزد آستین، در میگرفت!
...
به نوبت تو چنان تنگ گشته روزیِ عمر
که بوسهای نتوان خواست از لب و دهنت
کسی چگونه ترا تنگ در بغل گیرد
که آب میشود از شرم پیرهن بدنت.
...
بی او درین چمن دل دیوانه خون گریست
مینای می ز دیدن پیمانه خون گریست
هرگز کسی ز صحبت ما روز خوش ندید
تا شمع پا نهاد درین خانه، خون گریست
در دیدهٔ چراغ، گُل افتاد عاقبت
از بس که در مصیبت پروانه خون گریست.
...
چشم از جهان بپوش و تماشای دوست کن
کار دل است دیدن او، کار دیده نیست.
...
دلِ خراب مرا زود میتوانی یافت
درین دیار همین کعبهٔ خراب یکیست.
...
دل تابِ گرانباریِ تعمير ندارد
تا گَرد برین خانه نشستهست، خراب است.
...
ازان عریان بسر میبُرد مجنون
که با معشوق در یک پیرهن بود.
...
نه از بهار نشاطی، نه از خزان المی
فلک مرا به چه امّید در قفس دارد؟
...
در غریبی مفروشید مرا چون يوسف
بهدر آرید ز بازار و به چاه اندازید.
...
سبکروحان به طوف کعبه رفتند
مرا در کوی او خواب گران بُرد.
...
تنت نازکتر از صد پرنیان است
چرا دایم مرا در بر نباشد؟!
...
نمیگویم که آتشْ رنگ، یا گل بو بگرداند
الهی آن گُلِ آتشطبیعت، خو بگرداند!
...
غباری گر نشیند بر دل ما، زود برخیزد
که گَرد از شیشه با اندک نسیمی پاک میگردد.
...
بیتو دل داغ نوى هر لحظه پیدا میکند
غنچهای دارم که هر ساعت گلی وا میکند.
...
بیتو جامی نکشد گل، که ندامت نکشد
سرو بیهمرهی قدّ تو، قامت نکشد
یارب آنکس که به تیغت دمِ آبی دادهست
آفت تشنگی روز قیامت نکشد!
...
خاریم و در برابر آتش نشستهایم
بر ما اگر رسد مددی، از صبا رسد.
...
شکستِ خاطر نازکدلان طوفان نمیخواهد
اگر بر بام ما شبنم نشیند، خانه میافتد
اگر آید به یادم عیشهای رفته، معذورم
که گاهی آشنا را کار با بیگانه میافتد.
...
پرتو حُسنِ تو در آینهٔ خویش افتد
این گلی نیست که در چشمِ بداندیش افتد
چون به آهنگِ سر کوی تو بردارم پا
سایه از شوق به رقص آید و در پیش افتد.
...
دلم هر شام بر بیتابیِ خورشید میسوزد
که نور چشم خود را بر لب دیوار میبیند.
...
دامنم را از خس و خاشاک گلشن پُر کنید
نسبتی شاید قفس با آشیان پیدا کند.
...
کسی که بیخبر از درد عندلیبان است
اگر به باد رود بوی گل، چه غم دارد؟
...
عذر ساقی چون توانم خواست، کز ما هر نفس
کاسهٔ خالی گرفت و ساغر سرشار داد.
...
سر کوی گلی بودهست گویا این چمن روزی
که بوی ناامیدی از در و دیوار میآید.
#مشرقی_مشهدیخاکستر ققنوس