ای باغ، چه شد مدفنِ خونینکفنانت؟
کو خاکِ شهیدانِ کفنپیرهنانت؟
تا سربْ که پاشیده و تا لاله که چیدهست
در سینه و سیمای بهارینبدنانت
آه ای وطن! ای خورده به بازارِ شقاوت
بس چوبِ حراج از طرفِ بیوطنانتخونِ که شتک زد ز پدرها و پسرها
بر صبحِ یتیمان و شبِ بیوهزنانت؟
رودابهی من، رودگری کن که فتادند
در چاهِ شغادانِ زمان، تهمتنانت
رگبار گرفت آنگه و بارید ز هر سو
بر سینه و سر، نیزه و شمشیر و سنانت
ای باغِ اهوراییام، افسوس که کردند
بیفرّه و بیفرّ و شکوه اهرمنانت
همخوانِ نسیمام من و همگریهی باران
در ماتمِ سرخِ سمن و یاسمنانت
(
#حسین_منزوی.
مجموعهاشعار. «غزلها». به کوششِ
#محمد_فتحی. تهران: نگاه. ۱۳۹۱. چاپِ ۳. صفحهی ۴٧۴.)
خوشهگاه