✅ گزیده ابیات
فطرت مشهدی📚 صیادان معنی
گر اندک قوّتی میداشتم، میرفتم از یادش
غبار خاطر او گشتهام از ناتوانیها.
...
سدّ راه معصیتها شد پریشانی مرا
داشت عریانی نگه ز آلودهدامانی مرا.
...
با بختِ تیره وصل میسّر نمیشود
مهتاب در قلمرو شبهای تار نیست.
...
این که از بیسخنی کُشت مرا، چیزی نیست
زندهام کرد به یک حرف، قیامت این است....
خون به چشمم از دل صد پاره آن خودکام ریخت
ساقیِ ما از شکستِ شیشه می در جام ریخت
طایرِ ما را چه داری در قفس، کاین ناتوان
هر پری کآورده بود از آشیان، در دام ریخت
جلوهای کردی که افتاد آفتاب از طاق چرخ
دستی افشاندی که مهتاب از کنار بام ریخت.
...
بیتابیِ دلم قفس سینه را شکست
از بس تپید عکس من آیینه را شکست.
...
هیچکس آگه ز شرح اشتیاق ما نشد
نامهٔ ما چون زبان لال هرگز وا نشد. ...
به دیدار تو یکآیینهحیرت آرزو دارم
خدا قسمت کند، گو در نگاه واپسین باشد.
...
گرد و خاکی نه و دودی نه و یاران عزیز
چشم پوشیده درین کوچه زهم میگذرند.
...
به خاموشی گذشت از بس که در غم روزگار من
پس از مردن غبارم سرمهٔ آواز میگردد.
...
به خون دل به کف آورده هرکس مال دنیا را
اگر چون غنچه بگشاید، نمیریزد زر از دستش.
...
خرابی رنگِ سبقت ریخت بر طرح بنای من
فتد از سایهٔ خود پیشتر بر خاک، دیوارم.
...
خوش آن روزی که چون عکسِ به دامِ موج افتاده
نمیرفتم ز یادت، هرچه میکردی فراموشم.
...
ترقّی از شکفتن دارد از یادش دل تنگم
گلم، باغم، بهارم، ساغرم، میخانهام، رنگم
به گوهر قطرهٔ آبم، به یاقوتم رگ آتش
به هرکس اتّفاقِ مشربم افتاد، یکرنگم.
...
کشیدم محنت از جانان و دیدم سرگرانی هم
وفا نگذاشت کز کویش برانم، ناتوانی هم.
...
نگاه حسرتی امشب به مژگان آشنا کردم
به رنگ خامۀ نقاش، رنگین گریهها کردم.
...
نباشد آشنایی در جهان غیر از می نابم
اگر در خانهٔ خود نیستم، در عالم آبم.
...
نو توبهایم، کهنه شرابی به جام کن
ساقی! عیار ناقص ما را تمام کن.
...
دلم شد بیستون و تیشهٔ فرهاد مژگانش
هنوز آغاز شیرینکاریِ ناز و نیاز است این
ز سرِّ عشق اگر گویم سخن بیپرده، معذورم
نه افشا میتوان کرد و نه پنهانش، چه راز است این؟
#فطرت_مشهدیخاکستر ققنوس