✅ گزیده ابیات
فصیحی هروی📚 صیادان معنی ۴
هزار بار قسم خوردهام که نام ترا
به لب نیاورم، اما قسم به نام تو بود¹!
..
تا سر مژگان تماشا، دیده برهم چیده بود
چون تو رفتی، گویی این بیچاره خوابی دیده بود!
..
دل ز دام آواز مرغ آشنایی میشنید
چون قفس بشکست جز یک مشت بال و پر نبود
قوّت بال طلب ما را به این گلشن رساند
ورنه پرواز اینقَدَر در تنگنای پر نبود
..
نالههای نوگرفتاران غم را لذٌتیست
ورنه این یک مشت پر، مقصودِ صیّادم نبود..
عمرم تمام صرفِ فغان گشت و سوختم
كاوّل فغان، چرا نفس واپسین نبود
..
دل را دگر در کین ما، بر لب چه نفرین میرود
کز سینه تا گوشِ اثر، بر دوش آمین میرود
برگ گل نومیدیام، دریای خون در دل گره
آید نسیم ار سوی من، چون شعله رنگین میرود
از دولت زنّار ما، کفر آنچنان آباد شد
کز کعبه تا دیر مغان، دین از پی دین میرود
..
تنگچشمی بین که در بزم قدحنوشان وصل
خواهش پروانه در دود چراغی گم شود
..
به باده صوفي ما صاف از ریا نشود
که تار سبحه به مضرابْ خوش نوا نشود
ترا چه جرم، که حکم غرور حسن این است
که وعدههای تو از صد یکی وفا نشود
اگر به خلد روم، سوز دل همان باقیست
سموم بادیه در گلستان صبا نشود سحاب عفو،
فصیحی به جرم ما چه کند
به قطرهای، گل عيش بهار وانشود
..
دل از ولایت غم، بار بسته میآید
چو موج بر سر طوفان نشسته میآید
شهیدِ رسمِ دیاری شوم که بعد از مرگ
طبيب بر سر بالين خسته میآیدچه زخم بود ندانم، که چنگ يأس مرا
هنوز ناله ز تار گسسته میآید
..
چراغم، سوزم و خاموش بنشینم، نه تارم من
که کار بستهام از نالههای زار بگشاید
..
دیده امشب همه شب خواب پریشان میدید
از جگر تا مژه صد کشور ویران میدید
خویش را گلبن اندوه تصور میکرد
بس که گلدستۀ خون بر سر مژگان میدید
ناله میریخت چو بال مژه برهم میزد
خویش را بلبلِ گمکرده گلستان میدید
..
چون میآمد، پیاده آمد بخت
در برگشتن سوار برگردید..
برو مسیح بیاسا که سرِّ داغ مرا
کسی که لالۀ این باغ شد نکو فهمید
..
غنچۀ ما زین گلستان شبنمی نوبر نکرد
سالها افسانۀ ابری و بارانی شنید
..
غم روید ار ز سینهات آتش برو فشان
این سبزه را ز آفت شبنم نگاه دار
..
گر آگهی ز ذوقِ طلب، تشنه لب بمیر
گیرم که جمله دوست شوی، در طلب بمیر
شو محوِ آفتاب، سراپایْ همچو نور
ور طاقت نظاره نداری، چو شب بمیر
..
به جان مضایقه با دشمنان خویش مکن
بیا به میکده و همّت از ایاغ آموز
..
هرگز مباش آتش سوزان، سپند باش
خود را بسوز و دفع هزاران گزند باش
چون شعله سر مکش که برآرند از تو دود
شو خاک راه و در دو جهان سربلند باش
زین دوستانِ دشمن و زین دشمنانِ دوست
گاهی سرشک حسرت و گه زهرخند باش
..
آب حیات باش ولیکن ز بیم خضر
بر روی خویش پرده ز موج سراب پوش
این پردههای حسن، نظر خیره میکنند
یک پرده برجمال خود از آفتاب پوش!
..
متاع زهد کساد است، سوی میکده بر
به خندۀ قدح و گریۀ سبو بفروش
..
هیچ ختم نشد این مزرعه، هر چند چو ابر
اشک گشتیم و چکیدیم ز چشم تر خویش
..
میآید از سیر چمن، آهم گلستان در بغل
يأس و تمنّا در نفس، امّید و حرمان در بغل
زان سان که طفلان در چمن، دزدند گل از باغبان
آهم کند گلهای داغ از سینه پنهان در بغل
من در سجود بت، ولی لبریز استغفار دل
دامان ز نعمت موجزن، دریای کفران در بغل
از چین زلفی میرسم، سودایی و آشفته سر
یک کعبه بت در آستین، یک دیر ایمان در بغل²
..
گریهام کز جگر سوخته در دیدۂ ابر
بهر آرایش رخسار بهار آمدهام
نه دل بلبلم ونه لب گل، حیرانم
که درین باغ
فصیحی به چه کار آمدهام
..
میزنم لاف شکیباییّ و از طوفان اشک
موجۀ گرداب را ماند مصیبت خانهام
تیرهروزیهای طالع بین که از بس بیکسم
هردم افروزد چراغی باد در کاشانهام!
..
سکّه به نام عجز زد، شوکت پادشاهیام
کوکبهسوزِ فتح شد، صولت بیسپاهیام
کشتی موج نیستم تا به مراد خس تپم
خورده ز خون ناخدا آب، گُل تباهیام
کی به فسون آرزو، دردسر زبان دهم
خون امید میخورَد، نالۀ صبحگاهیام
..
یک گام گر از محمل غم باز پس افتم
پیش آیم و چون ناله به پای جرس افتم.
#فصیحی_هروی ۱. از تذكرۀ نصرآبادی افزوده شد.
۲. فغفور لاهیجی و قدسی مشهدی هم این غزل را دارند.
خاکستر ققنوس