✅ گزیده ابیات
عشق اصفهانی📚 صیّادان معنی ۲
این زمان میپرسم احوال رقیبان را زتو
من که با خود هم ترا ناآشنا میخواستم
***
بهر دل میخواستم روشنگری پیدا کنم
سوختم، شاید کف خاکستری پیدا کنم
ترسم از من خاطر[ی] آزرده گردد همچو تیغ
زان نمیخواهم به عالم جوهری پیدا کنم
شورش طوفان به کف دایم نیاید ای رفیق،
باش تا من کشتی بیلنگری پیدا کنم
***
از هر انگشتم ز مستی رُست جامی در چمن
باغبان پنداشت من یک دسته نرگس چیدهام
دامن پر اشک من آیینهدار چشم اوست
عشق پندارد منِ دلخسته نرگس چیدهام
***
چو خاشاکی که بعد از در گرفتن میبرد بادش
جدا افتادهام زان آتشین رو، تا کجا سوزم
به جان افتاده آتش طالعی با خویشتن دارم
که گر افتم به دریا، چون چراغ ناخدا سوزم
***
بخت آن کو، که شبی مست و قدحنوش شوم
با تو چون عکس در آیینه همآغوش شوم
آتش رشک زند گرد ره من به شفق
گر صبوحیکشِ آن صبحِ بناگوش شوم
شعلۀ نالۀ من گرم کند بزم ترا
مگذار ای بت خوشکام که خاموش شوم
خواهم ای بادهکشان ساقی سیمین ساقی
که به پایش بگذارم سر و از هوش شوم
طالع صورت آيينۀ تصویرم کو؟
که کنم جا به دل یار [و] فراموش شوم
***
این فصل گل نداد میام فرصت جنون
در انتظارِ موسمِ آیندۀ گلم
***
ستاره سوختهام، داغ لالهزار خودم
تمام زیب گل و زینت بهار خودم
صدف جدا ز گهر کی به بحر میماند؟
تو رفتهای و من آوارۀ دیار خودم
تو تا نیایی هم به خود نمیآیم
نشسته چشم به راهت در انتظار خودم
***
ز شوقت سوختم، خاکسترم را دوست میدارم
که من آیینهام، روشنگرم را دوست میدارم
به این نسبت که یکرنگ است با خال رخ جانان
منِ برگشته طالع اخترم را دوست میدارم
***
آبِ چشمم بی تو سیل آتش است
دود برخیزد چو گرد از خانهام
***
شکفت از باده گلگل عارضت، آتش به عالم زد
بیا در چشم من بنشین تماشای چراغان کن
***
بادبان کشتی دریای حیرت میکند
پردۀ چشم مرا آیینۀ رخسار تو
***
گاه رفتارت ز هوشم میبرد گه جلوهات
من چها میبینم ای سنگیندل از بالای تو
***
سوخت ما را جلوههای آتش گل بیشراب
ای خمارآلودگان فکری، حریفان چارهای
***
چشم از آیینه بر نمیداری
از خود ای خودنما چه میخواهی؟
***
گفتگوی لب ساقی ز دهانش ریزد
شیشۀ می که به پیمانه کند سرگوشی.
#عشق_اصفهانیخاکستر ققنوس