📚 ابیات کتاب مشاعره
گزینش مهدی سهیلی
#گ ۷
گدای عشقم و سلطان وقت خویشتنم
نیاز و مسکنت و عجز و غم سپاه مناست
#قاآنیگر بداند لذت جان باختن در راه عشق
هیچ عاقل زنده نگذارد بهعالم خویش را
#قاآنیگرچه دانم آسمان کردت بلای جان ولیکن
من بهجان خواهم ترا عشق ای بلای آسمانی
گر حیات جاودان بیعشق باشد مرگ باشد
لیک مرگ عاشقان باشد حیات جاودانی
#شهریار کردم ذوقها از آشناییهای او
انتقام از من کشید آخر جداییهای او
#وحشی_بافقی گفتم روم که چشمت مایل به خواب ناز است
بگشود زلف و گفتا بنشین که شب دراز است
#هوشی_سنقری گر شد از دستم سر زلف سیاهت دور نیست
از پریشانی سر این رشته را گم کردهام
#لاادری گذشت عمر و نشد شاد جان خسته دمی
غمی نرفته ز دل، بر دلم نشسته غمی
#مشفق_کاشانی گر از زلف پریشانت صبا برهم زند مویی
بر آید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی
#عراقی گر پریشانی بدان خوبیست کاندر زلف توست
بس پریشانتر از اینم کن، پریشان نیستم
#نظیری_نیشابوری گویند بوی زلف تو جان تازه میکند
سلمان قبول کن که من از جان شنیدهام
#سلمان_ساوجی گرهی از سر آن زلف چلیپا واشد
هر کجا بود دل گمشدهای پیدا شد
#صبوحی_قمی گر نمیآیم به سوی بزمت از شرمندگیست
زانکه هردم پیش جمعی شرمسارم میکنی
#وحشی_بافقی گرچه میدانم نمیآیی ولی هردم ز شوق
سوی در میآیم و هر سو نگاهی میکنم
#هدایت_طبرستانیگویند مرگ سخت بوَد راست گفتهاند
سخت است لیک سختتر از انتظار نیست
#شهریار گویند مردمان غم دیوانه میخورند
دیوانه هم شدیم و غم ما کسی نخورد
#لاادری گفتی اندر خواب گهگه روی خود بنمایمت
این سخن بیگانه را گو کآشنا را خواب نیست
#امیرخسرو_دهلوی گفتی که شب بهخواب تو آیم ولی چه سود
چون من به عمر خویش ندانم که خواب چیست
#جامی گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا
ماه من، در چشم عاشق آب هست و خواب نیست
#رهی_معیری گفتم مگر به وصل رهایی بوَد ز عشق
بیحاصلاست خوردن مستسقی آب را.
#سعدی #مشاعرهخاکستر ققنوس